چرا ماملت اینطور شده ایم ؟
دوست عزیز به تو گفته اند که متجاوز از سه هزار سال تاریخ داریم اری درست است
توازملت های کهنسال روزگاری
به تو گفته اند که کشورت سالها بر قسمت عظیمی از جهان حکومت داشته است درست است
پدران تو تا قلب اسیا و تا درون قاره های اروپا وافریقا رفته اند
به تو گفته اند که از میان ملت تو مردان بزرگ و زنان برجسته ای بر خواستند راست است
که مشعل سیاست و علم ادب سالهای دراز در کف فرزندان این اب وخاک بوده است
به تو گفته اند که هم اکنون سرزمین تو از نواحی وسیع و پربرکت و ثروتمند جهان است
این را هم به تو راست گفته اند
و در قلمرو تو ثروت سرشاری انباشته است ولی با این همه دوست من ما در میان مردابی از
فقر و تنگدستی اقتصادی و فرهنگی دست و پا می زنیم
زیرا یک چیز را به تو نگفته اند
و بگذار با هم این را اعتراف کنیم این قدمت و سوابق و این خاطرات مارا ملت پرگوئی از اب
در اورده است و مااکنون بیشترازانکه اهل عمل باشیم عادت کرده ایم که حرف بزنیم
کلاف سردرگرم این همه پر حرفی چنان به دست و پای ما پیچیده است که نه دستمان به کاری می رود
و نه پایمان به راهی و این کردار را می توان در هر جا مشاهده کرد
در داخل خانواده ها و محیط های دیگر و در اقشار مختلف چه رئیس و چه مرئوس
از سوی دیگر در توصیف روحیه ما مطلب گویان زمانه این لطیفه را پرداخته اند
که ایرانی وقتی تک است (نعوذ با...)خدا را هم بنده نیست
وقتی رفیقی پیدا کردبه پرچانگی می افتد و حرف می زند و هنگامی که سه نفر شده اند با هم دعوا میکنند
این لطیفه هر قدر هم اغراق امیز باشد این کار نمی توان کرد که کم و بیش معرف طرز تفکر ماست
ما اینطور بار امده ایم که به همه چیز از نظرمنافع فردی و خصوصی نگاه کنیم
وقتی شکم خودمان سیر شد رفیق گرسنه مان را فراموش می کنیم
وقتی خودمان به انچه خواستیم رسیدیم و به قول معروف خر خودمان از پل گذشت به فکر خواسته های دیگران و مرکب مراد انها نیستیم
انقدر خود بینی نشان داده ایم که عقیده کلی ما درباره شریک را و رفیق هم گام این است که اگر شریک خوب بود خدا هم داشت !
با این رویه طبیعی است که ما نمی توانیم اجتماع خوشبختی داشته باشیم
این طرز تفکر به درد دوران غار نشینی می خورد مال روز گاری است که ادمیزاد تک و تنها در دل کو هستانها و اعماق جنگل ها با وحوش زندگی می کرد
تمدن امروزی روحیه اجتماعی می خواهد
همه باید دست در دست هم بدهند تا گره از کارهای فرو بسته خود و دیگران بگشایند
وبه این باور برسیم که کسی برای ساختن فردا و فرداها از اسمان و یا دیار های دیگر به یاریمان نخواهد امد
و تنها خودمان هستیم که می توانیم به درد خودمان بخوریم و نباید انجام این وظیفه را به دوش دیگران بگذاریم
و شرط عمل به ان را عملکرد دیگری قرار دهیم
هر فرد ایرانی با ید این مهم را از خودش اغاز نماید
و اگر جز این باشد روزگار فردای ما نیز بهتر از امروز ما نخواهد بود
از شما دوست عزیز می پرسم ایا برای درد های مشترکمان نباید راه علاجی پیدا کرد
ایا همیشه باید همانند فردی که عینکش را در چشم دارد ولی سرگردان به دنبال ان می گردد رفتار کنیم
و از خود و توانایی خود غافل شویم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر