۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

اخطار دانشجویان را جدی بگیرید ؟

در مقابل هیچ ظلم و ستمی سکوت نکردیم کما اینکه به شکل های گوناگون از 13 آبان در دانشگاه اصفهان مشاهده کردید این خصوصیت ما مقطعی نبوده، نیست و نخواهد بود، در 21 آبان، 13 آذر و در نهایت از 3 دی تا 10 دی به شکل آشکار و علنی آشکار گردید و در کنار اینها به شکل های گوناگون در جریان بوده است. زمانی سه تن از دانشجویان امیرکبیر بخاطر استفاده از حقوق انسانی خود ( یعنی آزادی بیان) با دسیسه های غیر انسانی به ناحق در دانشگاه اوین!!! به سر می بردند. ما با داشتن عقیده و تفکر متفاوت سکوت نکردیم و با تمام توان خود برای آزادی آنها تلاش کردیم زیرا وظیفه خود می دانستیم، برای اینکه حقوق دموکراتیک آنها مورد تجاوز قرار گرفته بود. از حق وجود انجمن های اسلامی و در نهایت دفتر تحکیم وحدت دفاع کردیم تا آن حد که بعنوان یکی از خواستهای ما در اعتصاب غذای دی ماه دانشگاه اصفهان قرار گرفت، چرا که معتقدیم عقیده های مختلف حق فعالیت در دانشگاه دارند و از بودن آنها در دانشگاه خوشحال هم می شویم. اما از 13 آذرماه فاجعه ای شروع به آشکار شدن کرد که سکوت در برابر آن خیانت به آرمانهایمان محسوب می شود. شروع بازداشتهای دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در اقصی نقاط کشور بویژه تهران که هر روز بر تعداد آنها افزوده نیز می شود. هم اکنون بالغ بر 60 تن از رفقای ما در دانشگاه اوین!!! و دیگر زندانها به سر می برند، رفیق ما ابراهیم لطفاللهی در زیر شکنجه های ددمنشانه در زندان سنندج کشته شد. ما آزادیخواهان و برابری طلبان دانشگاه اصفهان که تاکنون مدافع حقوق جهانشمول انسان بوده ایم و از همه حقوق پایمال شده انسانها بویژه دانشجویان دفاع کردیم هم اینک به عمله های استبداد و جلادان آزادی و برابری هشدار می دهیم که در مقابل این فجایع سکوت نمی کنیم و اگر از اعمال وقیحانه خود دست برندارید خروش سر می دهیم و تا آخرین نفس می ایستیم و مرگ را بر ذلت سکوت ترجیح می دهیم. در پایان لازم است از دوستان خود که خودشان را مدافعان دموکراسی و حقوق بشر می نامند بپرسیم آیا مبارزه برای آزادی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب با دموکراسی و حقوق بشرتان سازگار نیست که اقدام واضح و شفافی از خود نشان نمی دهید؟! ولی این را بدانید که ما با تمام توان پای آرمانهایمان ایستاده ایم و از آزادی بیان اندیشه های مخالفمان نیز دفاع می کنیم. امید است که فاصله ی بین حرف و عملتان هر چه زودتر برداشته شود، یا عملتان را تغییر دهید یا اندیشه های واقعیتان را در کمال صداقت بیان نمایید

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

حقیقت پشت پرده جنگ یا سازش ؟

شاید شما هم متوجه شده باشید وقتی مسئولان آمریکایی و گاهی نیز اروپایی مطرح می‌کنند «گزینه نظامی همچنان روی میز است» یا «گزینه نظامی منتفی نیست» مخالفان و موافقان جنگ، هر دو، اما با اهداف مختلف، آن را با آب و تاب منعکس می‌کنند. لیکن این سخن تهدید‌آمیز یک روی دیگر نیز دارد که به همان اندازه اهمیت دارد و آن اینکه «گزینه سازش» نیز «همچنان روی میز است» و «گزینه سازش منتفی نیست» حتی اگر احتمال سازش درست به اندازه جنگ نامعلوم باشد! مفهوم «سازش» در اینجا بر خلاف آنچه در فرهنگ سیاسی ایرانیان رایج است، با بار منفی و سرزنش‌آمیز به کار برده نمی‌شود. «سازش» مانند هر کنش سیاسی دیگر به ویژه در «رئال پلیتیک» امری عادی، رایج و گاه ناگزیر و گاه بهترین راه حل برای طرفین درگیر است. «سازش» بین دو کشور تنها هنگامی بار منفی دارد که منافع ملی یکی از آن دو زیر پا نهاده شود و این در مورد کشورهایی که حاکمیت ملی در آنها توسط حکومت‌های خودکامه نقض می‌شود، عمدتا به سود کشورهای خارجی و خودکامگان داخلی عمل می‌کند. از یک سو ایران در حال جنگ نیست که شورایی برای برقراری صلح تشکیل شود. پس این شورا تشکیل شده تا حاکمان جمهوری اسلامی را وا دارد یا قانع سازد که با تن دادن به قطعنامه‌های شورای امنیت از یک جنگ احتمالی جلوگیری کنند. ولی از سوی دیگر، اگر این خواست را به زبان ساده ترجمه کنیم یعنی اینکه جمهوری اسلامی برنامه‌های اتمی خود را متوقف کند و «غرور ملی» و تمامی آن شعارها و تبلیغاتی را که دست کم چهار سال است از رادیو و تلویزیون و مطبوعات و از تربیون‌های بین‌المللی نه تنها به خورد مردم ایران، بلکه به خورد واپسمانده‌ترین لایه‌های اجتماعی جهان اسلام و کسانی مانند هوگو چاوز می‌دهد، فراموش کند، که در عین حال یک عقب‌نشینی ایدئولوژیک نیز هست. حال دو روی سکه «گزینه نظامی» و «گزینه سازش» را در کنار خبری بگذارید که روز دوشنبه سوم دسامبر توسط رسانه‌های جهان با شگفتی تمام پخش شد: سازمان سیا گزارش داد جمهوری اسلامی از سال 2003 برنامه اتمی خود را در جهت ساختن بمب اتمی متوقف کرده است! توجه داشته باشید که این خبر نگفته رژیم ایران برنامه اتمی خود را از سال 2003 متوقف کرده است، بلکه فعالیت‌های خود را «برای ساختن بمب اتمی» متوقف کرده و این بدین معنی است که تا سال 2003 بر خلاف قسم و آیه‌های رهبر و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی، چنین برنامه‌ای نه تنها وجود داشته بلکه فعال نیز بوده است. ولی کسی نمی‌داند دامنه این «فعالیت» چه و چگونه بوده و سازمان سیا با کدام بازرسان خود به این نتیجه رسیده است! طبیعی است که نه سیا و نه هیچ منبع دیگری به اندازه جمهوری اسلامی نمی‌داند تا چه اندازه این خبر درست یا غلط است! و طبیعی است گزارشی که از سیا به گوش من و شما می‌رسد مدتها پیش به گوش مسئولان هر دو حزب آن کشور رسیده و از هضم رابعه هم گذشته و پس از نشخوار اینکه آیا پخش آن در این شرایط (در آستانه تصویب قطعنامه سوم) تا چه اندازه می‌تواند به سود سیاستی باشد که از شهریور سال پیش با تصویب قطعنامه 1737 بطور جدی پیش برده می‌شود، در اختیار افکار عمومی قرار گرفت. بیهوده نیست برخی کشورها از جمله فرانسه و انگلیس بی اعتنا به این گزارش مثلا امنیتی، خواهان تشدید فشار بر جمهوری اسلامی شده و مسئولان آمریکا نیز همزمان مژده دادند که روسیه و چین در تصویب قطعنامه سوم همراهی خواهند کرد و بوش در سخنرانی خود تأکید کرد با وجود این گزارش «ایران یک خطر بوده و هست!» در این میان تبلیغات و مبارزات انتخاباتی دو حزب آمریکا را نیز فراموش نکنید. به یاد هم داشته باشید که گزارش سازمان سیا بیچاره البرادعی و بازرسان سازمان بین‌المللی انرژی اتمی را دچار تنگنا می‌کند. زیرا اطلاعات سازمان سیا ظاهرا بدون آنکه بازرسی در تأسیسات اتمی جمهوری اسلامی داشته باشد، دقیق‌تر از آقای البرادعی و همکارانش است که بر اساس گزارشهای آنها دو قطعنامه تحریم علیه رژیم ایران تصویب شد و آخرین بازرسی‌ های آنها نیز بر خلاف تبلیغات دروغین حکومت اسلامی بر این دلالت داشت که آژانس نمی‌تواند صلح‌آمیز بودن برنامه‌های اتمی ایران را تأیید کند زیرا هنوز نکات مبهمی وجود دارند که باید روشن شوند. از قرار معلوم این نکات مبهم برای سازمان سیا یا وجود نداشته و یا جمهوری اسلامی آنها را جهت «اعتمادسازی» فقط برای سازمان سیا روشن کرده است! سازمان سیا یک بار با یک گزارش دروغ درباره برنامه اتمی صدام حسین کاولین پاول وزیر امور خارجه وقت آمریکا را در برابر جهانیان سکه یک پول کرد اگرچه ساده‌لوحی محض است آن گزارش را تنها دلیل و توجیه شروع جنگ عراق دانست. این بار هم باید منتظر ماند و دید این بار از کلاه شعبده‌بازی منابع امنیتی آمریکا چه چیز در می‌آید. ولی تا آنجا که به بحث ما مربوط می‌شود مشکل ایرانیان نه برنامه اتمی جمهوری اسلامی است و نه گزارش سازمان سیا. مشکل ما بیرون آمدن از بحران‌های داخلی و خارجی است که حکومت اسلامی چنان ایران را گرفتار آن کرده است که یک گزارش ناروشن سازمان سیا می‌تواند برخی تحلیل‌گران را از این رو به آن رو کند تا جایی که سخنگوی دولت جمهوری اسلامی هم بگوید حالا آمریکا باید از ما به خاطر اتهام‌هایش معذرت بخواهد! اگرچه فرض بسیار مشکلی است، ولی فرض کنیم اگر من و شما به جای سران جمهوری اسلامی، اعم از افراد و بنیادهای مذهبی و سپاه و بسیج و اساسا مافیای سیاسی و اقتصادی بودیم در شرایط کنونی چه می‌کردیم؟ بود و نبود خود را به قمار جنگی می‌گذاشتیم که باخت در آن حتمی است و یا بار دیگر جام زهر را ترجیح می‌دادیم؟ مگر نه این است که برای نوشیدن جام زهر از یک سو مقدماتی لازم است (مثلا گزارش ناگهانی سازمان سیا) و از سوی دیگر باید هواداران و مدافعان خود را قانع کرد و دهان مخالفان را نیز بست؟ یک نمونه تاریخی که به زودی بیست ساله می‌شود، هنوز از حافظه فراموشکار ما پاک نشده است. درست حدس زدید. آنچه می‌کردیم که جمهوری اسلامی به رهبری آیت‌الله خمینی در تابستان 1367 کرد: از یک سو با سر کشیدن جام زهر و پذیرفتن قطعنامه 598 و آتش بس، از فتح کربلا و قدس و صدور انقلاب اسلامی کوتاه آمد و از سوی دیگر مخالفان خود را در سراسر ایران به جوخه‌های اعدام سپرد. برای تبلیغ و توجیه موافقان نیاز به فعالیت ویژه‌ای نبود چرا که آنها به بیهوده بودن ادامه جنگ مدتها بود که قانع شده بودند. در این میان برخی معتقدند رژیم دیگر نمی‌تواند مانند سال 67 سرکوب کند. نمی‌تواند مخالفان را اعدام کند. جای بسی شگفتی است که گذشته از آنکه در دو سه سال اخیر چندین اعدام سیاسی در سراسر ایران وجود داشته است، سرکوب به چنان امر طببیعی تبدیل شده که کسی آزار و اذیت و دستگیری صدها هزار زن و جوان را (به گفته خود مسئولان جمهوری اسلامی) در شهرهای مختلف، چند سنگسار و اعدام‌های خیابانی زیر عنوان اراذل و اوباش را سرکوب به شمار نمی‌آورد! زندان و سلول انفرادی و شکنجه دهها معترض و مخالف و دانشجو در سراسر ایران که از سرنوشت برخی از آنها خبری در دست نیست، سرکوب حساب نمی‌شود! برخی از مخالفان نیز ظاهرا تنها «اعدام» را سرکوب می‌دانند چرا که در ایران سرکوب به یک امر روزمره و عادی تبدیل شده و مردم چه بسا بدون آنکه بدانند، به آن خو کرده‌اند. اگر تا سال 67 تنها افراد و فعالان سیاسی به جوخه اعدام سپرده می‌شدند، امروز سرکوب چنان فراگیر و همگانی شده که از یک سو نمی‌توان همه را اعدام کرد و از سوی دیگر چرا اعدام کنند وقتی با جلوگیری از شکل گیری و فعالیت تشکل‌ها و یا کنترل شدید آنها، با ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه و یا فرسودگی آزادیخواهان از طریق پیگرد و دستگیری و زندانهای متناوب یا مداوم و هم چنین تبعید می‌توان به هدف رسید؟ حرف من این است: کسی که قطعه ایران را در موزاییک یا پازل جهانی قرار ندهد، نمی‌تواند با فاصله و دیدی روشن مسائلی مانند شعار «انتخابات آزاد» و فعالیت «شورای صلح» را مورد بررسی قرار دهد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه آگاه باشیم و چه نباشیم، همه اینها مانند یک زنجیر بیشتر یا کمتر به یکدیگر متصل هستند و بر همدیگر تأثیر می‌نهند. به دلیل همین پیوند و تأثیرگذاریست که نیروهای دمکرات، ملی و مستقل به مثابه «حلقه گمشده» این زنجیر باید برای همبستگی تلاش کنند تا بتوانند بر حلقه‌های دیگر از جمله بر روندهای داخلی و خارجی تأثیر بگذارند. این خیال که جمهوری اسلامی بر سر عقل بیاید و حاکمان دست کم موقعیت خطرناک خود را تشخیص داده و به خاطر خودشان هم که شده به خواست «شورای صلح» و «کمیته انتخابات آزاد» گردن بگذارند تا به دست خویش از قدرت خلع شوند، حتی آرزو و آرمان هم نیست. بلکه ساده‌اندیشی عمیقی است که در عدم شناخت نظام دینی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ریشه دارد.

۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

چرا دانشجویان را هم در عروسی و هم عزا قصابی میکنند ؟

ولوله‌ای که گزارش سازمان سیا (که درباره دروغ یا درست بودن و هم چنین هدف انتشار آن اطلاع دقیق در دست نیست) در میان زمامداران حکومت اسلامی و برخی به اصطلاح تحلیل‌گران انداخت، یک بار دیگر این حقیقت را نشان داد که همه کسانی که در پوزیسیون و اپوزیسیون و در میان موافقان یا مخالفان حکومت واقعا به سرنوشت ایران و منافع ملی آن می‌اندیشند، هرگز نباید به حمایت یا پشتیبانی «خارجی» تا به آن اندازه دل خوش کنند که منافع محافل حاکم در آن کشورها تا این اندازه بر دماسنج سیاسی آنها تأثیر بگذارد. تأثیری که معمولا ویرانگر و گاه نابودکننده است. تلاش برای جلب حمایت و پشتیبانی خارجی، چه از سوی حکومت‌ها و چه از سوی مخالفان آنها، هنگامی که به بند ناف وابستگی تبدیل شود، آنگاه یک قیچی زنگ زده مانند گزارش یک سازمان امنیتی بدنام چون سیا (بدنام نه تنها در میان ایرانیان بلکه در سراسر جهان از جمله و به ویژه در میان خود مردم آمریکا) می‌تواند کار دستشان بدهد. اگر سازمانهای جاسوسی به مثابه چشم و گوش حکومت‌ها عمل می‌کنند، وظیفه ژورنالیست‌ها اما این است که چشم و گوش مردم باشند. حال اگر در این میان ژورنالیست‌هایی وجود دارند که به کار جاسوسی نیز مشغولند و یا جاسوسانی وجود دارند که فعالیت ژورنالیستی نیز می‌کنند، آنها را باید در همان مقوله سازمان‌های امنیتی قرار داد چرا که نهایتا گزارش خود را نه به مردم بلکه به رؤسای خود و کسانی که آنها را اجیر کرده‌اند تحویل می‌دهند. واقعیت این است که «چپ» چه در شکل افراطی و چه در شکل سنتی آن با وجود سرکوب خونینی که جمهوری اسلامی به ویژه در ده سال اول تثبیت خود پیش برد، نه تنها از بین نرفت، بلکه باقی ماند و میراث خود را به نسل‌های بعدی سپرد. میراثی که جوانه منجمد دمکراسی را در خود نهفته داشت. ولی تنها چپ نبود که این جوانه را در میراث خود حفظ و از چشم سرکوبگران پنهان می‌کرد. تفکر مذهبی و تفکر لیبرال نیز هر یک درون پیشینه خود، از صد سال پیش، از انقلاب مشروطه، آن را پنهان داشته بودند. اینکه چرا تفکر دمکراتیک مبتنی بر همبستگی ملی و یا همبستگی ملی مبتنی بر دمکراسی در طول تاریخ معاصر ایران نتوانست رشد یابد و خود بنمایاند، مقوله‌ای است که در این بحث نمی‌گنجد و رد پای آن را نه تنها تا عمق فرهنگ مستبد جامعه و حکومت‌های استبدادی، بلکه تا تأثیر همسایگی با خرس و دوستی و دشمنی با عقاب و «موهبت» نفت و شهوت سیاسی اسلام و حکومت شیعه جعفری اثنی عشری و... باید پی گرفت. نسل ما، نسل پرشور دهه هفتاد میلادی که می‌خواست دنیا را تغییر دهد، ولی در عمل پشت خم کرد تا نخستین حکومت اسلامی در آخرین سالهای قرن بیستم بر منبر قدرت تکیه زند و جهان قرن بیست و یکم را از همان آغاز با تهدید تروریسم و اتم روبرو سازد، از آن جوانه غافل بود. به محض پدیدار شدن نخستین نشانه‌های تزلزل رژیم پیشین و نخستین نفس‌ها در فضای آزادی که بیشتر هرج و مرج بود تا دمکراسی، هر یک از گروهها حتی به راه خود نرفتند، بلکه سد راه دیگری شدند. علیه یکدیگر شدند. به ضدیت با یکدیگر پرداختند و نمی‌دانستند با هر کلامی که علیه «دیگری» می‌گویند و با هر غریو شادی که در سرکوب و ممنوعیت «دیگری» سر می‌دهند، در عمل علیه موجودیت خویش گام بر می‌دارند. امروز هنگامی که می‌بینید برخی از انجمن‌های اسلامی و دانشجویان لیبرال به دفاع از دانشجویان چپ پرداخته و برای آزادی آنها اعلامیه می‌دهند و اعتراض می‌کنند، احساس می‌کنید آنچه در تمام این سالها به آن باور داشته‌اید، آن جوانه، آن حلقه گمشده، آن اتحاد، آن همبستگی، آن پدیده‌ای که هر نامی می‌توان بر آن نهاد و مضمونش اما تنها یکیست، عینیت می‌یابد و به واقعیت تبدیل می‌شود. این درک را باید به رهبران احزاب و گروههای سیاسی تحمیل کرد. درکی که چشم نه به حکومتی که آنها را سرکوب کرده است، بلکه به توده وسیعی دارد که بذر و جوانه همبستگی ملی را با خود و در خود حمل می‌کند. جای این درک در انقلاب اسلامی خالی بود. و در تمام سالهای بعدی سرکوب، در سال 67، نیز خالی بود. حتی آیت‌الله در حصر نیز در اعتراض تنها گفت چپها را که می‌کشید، دست کم مذهبی‌ها را اعدام نکنید! درک دفاع از «دیگری» یعنی نقطه عطف در جنبش سیاسی جاری و موجود. بدون داشتن این درک هیچ نیرویی نخواهد توانست در «بالا» به «سازش» برسد. درکی که شعار «صلح» و «انتخابات آزاد» بدون آن جز سخنانی پوشالی و شعارهایی توخالی نخواهند بود. ما یک جامعه متعادل نداریم که احزاب مخاطبان معین خود را داشته باشند. مرزها مخدوش، جامعه ناهنجار و ساختار سیاسی لرزان و زمامداران چون زنگیان مست‌ و سرکوب دشنه‌ای است که در دست آنهاست. بدون گسترش و تقویت این درک که بطور طبیعی و ضروری بین دانشجویان و دیگر لایه‌ها و طبقات اجتماعی شکل می‌گیرد (از جمله تقویت آن در میان آن احزابی که خود را «اپوزیسیون قانونی» می‌نامند و مطلقا هیچ نقشی در سیاست ندارند!) ایرانیان یک بار دیگر، این بار زیر شعار «برنامه اتمی» یا «صلح» و «انتخابات آزاد»، شاهد سرکوب خواهند بود. سرکوبی که باز بیش از همه دامان چپ را خواهد گرفت که هر بار چون مرغ عروسی و عزا سر بریده می‌شود. چپی که ایران فردا بدون آن پیکری نیمه‌جان خواهد بود. تردیدی نیست که سرنوشت ایرانیان نهایتا در ایران رقم زده خواهد شد و نه در دفاتر امنیتی و جاسوسی اروپا و آمریکا. هر آن کس در حکومت یا اپوزیسیون که برای جلب «حمایت» خارجی از مرز «ملی» و «مستقل» در گذرد، حتی اگر این حمایت از سوی دمکرات‌ترین کشورهای جهان و شریف‌ترین زمامداران تاریخ باشد، باید در انتظار روزی باشد که که با یک «گزارش» دیگر این نوع «حمایت» به دشمنی تبدیل شود. ایرانیان در تاریخ معاصر خود، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند (برخورد شرق و غرب با رضاشاه، محمدرضا شاه، فرقه دمکرات، حزب توده و سرانجام جمهوری اسلامی). لیکن شوربخت ملتی که سرنوشتش به گزارش‌های سازمانهای جاسوسی وابسته باشد و بدبخت حکومت و اپوزیسیونی که بر این اساس به تحلیل و تعیین سیاست بپردازند. در این میان، اگر ژورنالیست‌ها چشم و گوش مردم هستند، احزاب و گروههای سیاسی قلب و مغز مردمند. چشم و گوشی که بارها کر و کور، و قلب و مغزی که بارها تیرباران شده‌اند. بارها به همه‌شان تیر خلاص زده شد تا هرگز از جا بر نخیزند. امروز نیز اگر آنها هشیار باشند، می‌دانند نه تنها جنگ، بلکه صلح نیز تقسیم غنائم به دنبال دارد! آنها موظفند مدافع سهم مردم در این تقسیم غنائم باشند. اعتراض به سرکوب خود و دیگری، اعتراض مداوم به سرکوب چپ، تنها سهم کوچکی برای مردم در تقسیم غنائم، به هنگام جنگ و صلح، هر دو است.

۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

مدیریت ناکارامد بلوای گاز بلوای نان بلوای برق ؟؟

اين سرنوشت مردم ايران است. گرفتار سوء مديريتی که بايد تابستان در هراس قطع برق و تقلا و دست و پنجه نرم کردن با گرما باشند و در زمستان با نبود گاز و سرما. طنز تلخ اين دور باطل هم اين است که در تابستان بيشتر مواقع برق مناطق گرم و جنوبی کشور قطع می شود و در زمستان هم گاز مناطق سردسير و شمالی قيمت نان در برخی از مناطق شمال کشور به ويژه استان های مازندران و گلستان با بيش از ۲۰۰ درصد افزايش روبرو شده است . هر چند برخی خبرها حکايت از افزايش ۷۰۰درصدی دارد. گفته شده که برخی از شهروندان اين دو استان هر قطعه نان را تا ۵۰۰ توان نيز خريده اند . صف های بسيار طولانی در مقابل نانوايی ها در سرمای زير صفر درجه ، امان مردم را بريده است . دولت برای کاهش نگرانی مردم از نبود وگرانی شديد نان در اين دو استان ، جمعه ۲۰ آذر ماه ، نان مورد نياز اين دو استان را از تهران تامين کرد . وقتی شهروندان تهرانی به روال هميشه برای تهيه نان روزانه خود به فروشگاه ها مراجعه کردند با" نداريم" روبرو شدند . پيگيری ها نشان داد که بخش بسياری از نان تهران برای مردم مازندران و گيلان فرستاده شده است .غير از نان ، در اين دو استان شير و تخم مرغ و بسياری ديگر از مايحتاج مردم ناياب شده است . هر دانه تخم مرغ به قيمت۵۰۰ تومان در شهرهای مختلف مازندران و گلستان به فروش می رسد . اين همه هرج و مرج به خاطر برف و تداوم سرما و يخ زدگی جاده ها عنوان می شود . اما اين ظاهر قضيه است .قرار بود سال گذشته فاز های ۹ و ۱۰ پارس جنوبی به بهره برداری برسد . از اين دو فاز روزانه ۵۰ ميليون متر مکعب گاز به خطوط لوله سراسر کشور و برای صادرات تزريق می شد . اما اين اتفاق نيافتاد . دليل آن نبود سرمايه ، کنار رفتن سرمايه گذاران خارجی به دلايل سياسی و موضوع تحريم ها است . هر چند دولت احمدی نژاد خبر از افزايش مداوم سرمايه گذاری های خارجی در تمام بخش های اقتصاد ايران به ويژه نفت و گاز را می دهد ، اما در عمل اتفاقاتی می افتد که همه سرمايه گذاری های رويايی دولت نهم را نقش بر اب می کند .از سوی ديگر اين دولت که قادر به افزايش بخش عرضه نبود، به دليل ناپختگی و سوء مديريت قسمت تقاضا را بالا برد . آن هم با اجباری کردن دو گانه سوز کردن خودروها . حالا هم خودروها بامشکل سوخت و گاز مايع مواجه اند و هم فشار گاز در خطوط لوله سراسر کشور کاهش يافته و همه در هول و هراس سرما گرفتارند . بنا به گفته مدير شرکت ملی گاز حداقل ۵۰۰ هزار خانوار ايرانی در استان های شمالی در معرض افت فشار و يا قطعی گاز قرار دارند . تازه اين مربوط به هفته قبل است و موج جديد سرما با شدت بيشتری در راه است .فاجعه اقتصادی مشکل کمبود گاز و سوء مديريت به اين دو سه مورد ختم نمی شود . هم اکنون سه هفته است که صنايع مختلف کشور به دليل کمبود گاز و گرانی شديد گازوئيل و کمبود آن با توقف خط توليد روبرو هستند . اما از آنجا که به نطر دولت مردان احمدی نژاد، فعلا صنايع ضرورت توجه ندارد و برای اينکه مانع نگرانی مردم و احتمالا اعتراض آنها شوند ، گاز همه صنايع را به نفع مصرف خانگی کاهش و يا قطع گاز کردند .اوضاع به حدی بحرانی است که رئيس دولت با عجله به مازندران و گلستان سفر کرد و قول داد تا دو سه روز ديگر يعنی تا دو شنبه و سه شنبه همه چيز نرمال خواهد شد . از اين بابت شانس آورديم که شير لوله گاز و گازوئيل در اختيار دولت است و گرنه معلوم نبود بنا به منطق فکری احمدی نژاد، چه کسی و يا کدام مافيا و باند وگروهی باعث اين بلوای نان و گاز شده اند .در اين وانفسا ساده ترين راه برای کاهش مصرف ، تعطيلی همه فعاليت های اقتصادی و نگاه داشتن مردم در همانجايی که هستند ، تشخيص داده شده است . يکی از نخستين جاهايی که از اين تصميمات ضربه می خورد مدارس و دانشگاه ها است . بر اساس اين تصميم ، اگر ما ملتی بوديم که در عرض جغرافيای بالاتری قرار می داشتيم ، همگی بيسواد می مانديم .به هرحال اين سرنوشت مردم ايران است . گرفتار سوء مديريتی که بايد تابستان در هراس قطع برق و تقلا و دست و پنجه نرم کردن با گرما باشند و در زمستان با نبود گاز و سرما . طنز تلخ اين دور باطل هم اين است که در تابستان بيشتر مواقع برق مناطق گرم و جنوبی کشور قطع می شود و در زمستان هم گاز مناطق سردسير و شمالی . .

۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

امنیت اجتماعی به روایتی دیگر ؟

ماجراي اين حادثه تكان دهنده هنگامي به وقوع پيوست كه عصر سه شنبه، بيست و دوم آبانماه، سه دانشجوي دختر غير بومي دانشگاه اسلامي كار كه سرگرم تحصيل در اين واحد دانشگاهي در شهرستان البرز بودند با پايان يافتن كلاس درسشان براي عزيمت به محل سكونت خود در تهران، به قزوين آمده و در ميدان ولي عصر سوار يك دستگاه خودروي سمند شخصي كه راننده نسبتاً جواني هدايت آن را بر عهده داشت، شدند. تنها لحظاتي از حركت خودروي سمند به سمت تهران نگذشته بود كه راننده جوان به بهانه‌اي از اتوبان خارج و به سمت جاده قديم قزوين- تهران حركت كرد و دقايقي بعد سر از جاده روستاي «شترك» در ميآورد. بنابر اين گزارش، دختران جوان كه با اعمال و حركات راننده جوان پي به نيت شوم و شيطاني او براي ربودن خود برده بودند در حالي كه مرد راننده با فشردن بر پدال گاز خودرو به شدت بر سرعت اتومبيل افزوده بود با وي درگير شده و به يك باره تصميم مي‌گيرند براي دفاع خود را از اتومبيل در حال حركت به بيرون پرتاب كنند. در تاريكي شب، با گشوده شدن دربهاي سمند، يكي از دختران دانشجو به سرعت خودش را به بيرون از خودرو، پرتاب كرده و پس از آن نيز دختران ديگر براي نجات خود از دست راننده شيطان صفت، چاره‌اي جز بيرون انداختن خود از اتومبيل نمي‌يابند. در جريان اين حادثه دو تن از دختران دانشجو به داخل كانال آب كشاورزي (مادر) سقوط كرده و تنها يكي از آنان كه كه از سمت ديگر خود را به بيرون پرتاب انداخته، در شانه خاكي جاده بر زمين افتاده و با وجود صدمات جسماني از خطر مرگ نجات يافته است. ساعتي پس از اين جنايت، يكي از اهالي كه سوار بر موتورسيكلت در حال عبور از جاده روستا بوده، دختر دانشجوي مجروح را كه در كنار جاده بر زمين افتاده بود مشاهده كرده و او را به يك مركز درماني منتقل ميكند. 24 ساعت پس از اين حادثه، با مراجعه دختر دانشجو به پليس، تحقيق در باره حادثه آغاز مي گردد. با جستجوهاي فراوان انجام شده، حدود 44 ساعت پس از وقوع اين فاجعه هولناك، حدود ساعت 14 و10 دقيقه روز پنجشنبه گذشته، ماموران امداد و نجات سازمان آتشنشاني قزوين، جسد يكي از دختران دانشجو به نام «فاطمه» را در محلي دورتر از صحنه جنايت در حد فاصل روستاهاي «شترك» و «كورانه»، كشف و از آب بيرون كشيدند. اين در حالي است كه كيف همراه او يك كيلومتر آنسوتر از محل كشف جسد توسط پليس كشف شده است. تلاش ماموران پليس براي يافتن ردي از «الهام» دانشجوي ديگر كه همچنان مفقود است، ادامه دارد. در همين حال، با وقوع اين حادثه كه تنها در فاصله كوتاهي از اين رويداد، بازتاب منفي در ميان شهروندان برجاي گذاشته و تيم ويژه‌اي از كارآگاهان جنايي زيرنظر محمدي، رييس پليس آگاهي استان، مسووليت پيگيري اين جنايت را برعهده گرفته‌اند. كارآگاهان مي‌كوشند با انجام تحقيق از «ل»، تنها دختر دانشجوي بازمانده از حادثه مذكور، به سرنخي به منظور شناسايي و دستگيري راننده شيطان صفت سمند كه نقشه شوم او به اين جنايت هولناك انجاميده است، دست يابند. جامعه ی ما به کدام سمت میرود تا کی شنیدن این جنایات هولناک !! و بعد از مدتی هم فراموشی چه کسی و چه زمانی مسئول رسیدگی به این اوضاع است .افسوس كه تا بلاهت در مملكت ما هست ، گرگان گرسنه نخواهند ماند

تحریم یا شرکت در انتخابات مجلس هشتم ؟

انقلاب مشروطه ایران را از سقوط در برهوت واپسماندگی رهانید و پنجره ای به سوی چشم انداز آزادی، سکولاریسم و مدرنیته در برابر مردم ما گشود. یکی از بزرگترین دستاوردهای انقلاب مشروطه این بود که اگرچه با نقد نخبگان به واپس ماندگی ایران آغازید، اما به زودی گسترده ترین بخش های توده مردم شهرنشین ایران را از دورافتاده ترین گوشه های ایران تا پایتخت، به جنب و جوش برانگیخت. و همین برخیزی و درگیری توده بود که پیروزی انقلاب مشروطه را تضمین کرد و ایران را به سوی مدرنیسم و پیشرفت سوق داد .. رهروان مشروطه، ارزش درگیری توده مردم را در سازندگی جامعه نادیده گرفتند و گمان کردند که دموکراسی سکولار با اتکاء به نخبگان جامعه، ساختنی است. آن ها به جای توانا ساختن انجمن های برخاسته از توده مردم که در هر گوشه و کناری برپاشده بود، بار دیگر سیاست را به پستوهای دربار و مجلس کشاندند. آن کژراهه، ورود نیروهای قزاق را به تهران به بار آورد. اینک این پرسش در برابر همه کسانی که دگرگونی مسالمت آمیز جامعه ایران را در راستای دستیابی به دموکراسی و سکولاریسم دنبال می کنند این است که از کدام راه و با کدام مصالح و با اتکاء به کدام نیروها می توان چنین دگرگونی را ممکن ساخت؟آیا می توان در ادامه رفتار هشت ساله گذشته و در پشتیبانی از جنبش اصلاحات، مردم را به شرکت فعال در انتخابات مجلس هشتم برانگیخت و به این امید نشست که زمامداران جمهوری اسلامی به سرعقل آیند و فیتیله چراغ کم سوز آزادی و اصلاحات را یک چرخ بالاتر برند؟ آیا تحریم انتخابات و عدم شرکت اکثریت مردم است که می تواند بانگ بیداری زمامداران گردد؟تحریم یا شرکت، آیا مسئله این است؟گذشته از هوراکشان ولایت مطلقه فقیه و هواداران بی چون و چرای قانون اساسی جمهوری اسلامی که نه به مجلس بهایی می دهند و نه به رای مردم، کمترکسی به نتایج انتخابات دوره هشتم امیدی بسته است. . چرا مردم ایران محکوم به این گزینش اند؟ پاسخ این است که هر آینه مردم ایران فرصت گزینشی جز بد وبد تر را داشته باشند، آن سازمان سیاسی و رهبرانی که از دل گروه فدائیان اسلام برخاسته و در درازای بیست و هشت سال جمهوری اسلامی در بالاترین مقامات این حکومت بوده اند، جایگاه مهمی نخواهد داشت. پس منافع چنین رهبرانی ادامه همین سیاست کجدار و مریز و کوبیدن بر طبل پروژه اصلاحات است. به هر روی، بازار گفتگو بر سر تحریم و یا شرکت در انتخابات سخت گرم است. دراین جا نیز بار دیگر، برخی از منتقدین یا مخالفین جمهوری اسلامی و به ویژه بخشی از مخالفان سِکولار ولایت فقیه و جمهوری اسلامی، شیپور را از سر گشادش می دمند. به جای آنکه نخست به بیان چشم انداز آینده و راه های دستیابی به آن به پردازند و شرکت یا تحریم این انتخابات را از دیدگاه دستیابی به آن چشم انداز بررسی کنند، از این نگرانند که یک ماه مانده به انتخابات، صف اصلاح طلبان پراکنده است و یا به بررسی آماری از درصد احتمالی شرکت کنندگان در انتخابات می پردازند ویا به تحریم انتخابات متوسل می شوند.استدلال هواداران تحریم انتخابات این است که از این امامزاده معجزه ای بر نخواهد خواست. به درستی گفته می شود که اقلیت انحصار طلب حاکم با حذف مخالفان از فهرست نمایندگان مجلس و با به زندان افکندن و پیگرد برجسته ترین نمایندگان اصلاحات و محروم ساختن سکولاریست ها، انتخابات مجلس را به امری بی خاصیت تبدیل کرده و می کنند. اما تحریم کنندگان این انتخابات، رهیافت دیگری را در برابر مردمی که تشنه درگیری در زندگی سیاسی و آینده سرزمین خویش اند قرار نمی دهند2. به این سؤال نیز پاسخ نمی گویند که برای گذار مسالمت آمیز از چَـنبـَره ولایت فقیه به دموکراسی و سکولاریسم چیست؟، رایج ترین استدلال مخالفان تحریم انتخابات این منطق درست است که «دموکراسی فرایندی است که یک شبه به انجام نمی رسد. لذا در هر صورت باید در هر فضای انتخاباتی به نفع مطالبات دموکراتیک استفاده کرد»مطالبات دموکراتیک نیز اساساً رهاساختن جامعه ازچنگال کسانی است که «جمهوری اسلامی را گروگان گرفته و آن را به صورت یک تئوکراسی چند نفره اداره می کنند»5 و نه رهاساختن جامعه ازچیرگی دین بر دولت و نهادهای دینی و قانون اساسی تبعیض گرایانه کنونی. پاره ای نیزراهکارخجالتی شرکت غیر فعال در انتخابات را پیش می کشند و تصمیم گیری خویش را به رفتار شورای نگهبان و قوه قضایی و نهادهای دیگر وابسته می کنند.

۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

بیکاری مهمترین عامل ناهنجاریهای اجتماعی

بزرگترین مشکل جامعه کنونی ما بیکاری است . هر چند با نگاهی عمیق ودقیق متوجه می شویم که مشکل ازدواج از بیکاری بزرگتر است . بیکاری یک علت است . علت بوجودآورنده ی مشکلات بسیاری دیگر که با هم ترکیب شده وچنین اوضاعی را ساخته است . بیکاری یکی از موثرترین عوامل بوجودآورنده ی نا به هنجاریها و بحران ها و مفاسد اجتماعی است که به شدت هر چه تمام تر در جامعه ما شایع شده است . بیکاری از جمله معضلات دردناکی است که جامعه جوان کشور بیش از پیش با آن روبه‌روست. هجوم بیکاران برای پیوستن به بدنه دولت و فقدان ارائه امکانات سرمایه گذاری سازماندهی شده برای ایجاد اشتغال، از جمله مسائلی است که کمتر در بودجه‌ریزی به آن توجه می شود . بیکاری نتیجه سیاستهای نسنجیده و غیر اصولی وغیر مدبرانه ای است که امروز مدیران سیاستمداران واندیشمندان به تفضیل به بیان ان پرداخته اند . در اینکه عوامل مختلفی موجب چنین بحرانی شده اند جای هیچ حرف وحدیثی نیست ! در سال ۲۰۰۶ میلادی (۱۳۸۵ خورشیدی) نشريه تحقيقات اقتصادی خاورميانه (ميس) در يك گزارش کامل تحليلی از معضل بيكاری در ايران نوشت: «بحران بیکاری۴۰ درصدی در ایران که ۲۸ میلیون را شامل می‌شود، جمعیت کل کشور را به طور نسبی دچار فقر اقتصادی کرده است.» در همین سال دولت ایران اعلام کرده است که نرخ بیکاری در کشور حدود ۱۲ درصد است که این آمار در نظر برخی آگاهان غیرواقعی می‌نماید معاون روابط کار وزارت کار و امور اجتماعی گفت : تک محوری بودن اقتصاد کشور به بحران بیکاری در کشور دامن می زند و هم اکنون معضل بیکاری هم به محوری ترین چالش شهرهای بزرگ تبدیل شده است. نرخ بیکاری در استان‌های مختلف ایران متفاوت است. اما اغلب نرخ بیکاری در استان‌های مرزنشین که عموماً سُنی مذهب و از استان‌های محروم ايران هستند از دیگر نقاط ایران بالاتر است.

۱۳۸۶ دی ۱۲, چهارشنبه

کریسمس بر همه مسیحیان جهان مبارک باد

سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند. به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد. واضح است که خانواده های ثروتمند انگلیسی به سرعت از این مد پیروی کردند و با ولخرجی تمام به تزیین درخت میپرداختند. در سالهای 1850، این تزیینات شامل عروسک، لوازم خانه مینیاتوری، سازهای کوچک، جواهرات بدلی، شمشیر و تفنگ اسباب بازی، میوه و خوراکی بود. بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال 1830 است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند. در حدود سالهای 1890، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد میشد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت میافت. جالب است که ار.پاییان از درختان کوچکی که حدود 1 تا 1.5 متر طول داشتند استفاده میکردند در حالی که آمریکاییان درختی را میپسندیدند که تا سقف خانه برسد. در اوایل قرن بیستم، آمریکاییان درختهای کریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خودشان تزیین میکردند اما بخشهای آلمانی/آمریکایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینیهای کوچک بادامی ادامه میدادند. کشف برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم-چه شخصی و چه دولتی- با برپا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس میرفتند. در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد. در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده میشد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین میکنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده میکنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح میدهند. تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده میکنند و آنرا خوش یمن میدانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی چیز که هیچ وسیله ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب میرود و هنگام طلوع خورشید متوجه میشود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده اند.