۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

چرا دانشجویان را هم در عروسی و هم عزا قصابی میکنند ؟

ولوله‌ای که گزارش سازمان سیا (که درباره دروغ یا درست بودن و هم چنین هدف انتشار آن اطلاع دقیق در دست نیست) در میان زمامداران حکومت اسلامی و برخی به اصطلاح تحلیل‌گران انداخت، یک بار دیگر این حقیقت را نشان داد که همه کسانی که در پوزیسیون و اپوزیسیون و در میان موافقان یا مخالفان حکومت واقعا به سرنوشت ایران و منافع ملی آن می‌اندیشند، هرگز نباید به حمایت یا پشتیبانی «خارجی» تا به آن اندازه دل خوش کنند که منافع محافل حاکم در آن کشورها تا این اندازه بر دماسنج سیاسی آنها تأثیر بگذارد. تأثیری که معمولا ویرانگر و گاه نابودکننده است. تلاش برای جلب حمایت و پشتیبانی خارجی، چه از سوی حکومت‌ها و چه از سوی مخالفان آنها، هنگامی که به بند ناف وابستگی تبدیل شود، آنگاه یک قیچی زنگ زده مانند گزارش یک سازمان امنیتی بدنام چون سیا (بدنام نه تنها در میان ایرانیان بلکه در سراسر جهان از جمله و به ویژه در میان خود مردم آمریکا) می‌تواند کار دستشان بدهد. اگر سازمانهای جاسوسی به مثابه چشم و گوش حکومت‌ها عمل می‌کنند، وظیفه ژورنالیست‌ها اما این است که چشم و گوش مردم باشند. حال اگر در این میان ژورنالیست‌هایی وجود دارند که به کار جاسوسی نیز مشغولند و یا جاسوسانی وجود دارند که فعالیت ژورنالیستی نیز می‌کنند، آنها را باید در همان مقوله سازمان‌های امنیتی قرار داد چرا که نهایتا گزارش خود را نه به مردم بلکه به رؤسای خود و کسانی که آنها را اجیر کرده‌اند تحویل می‌دهند. واقعیت این است که «چپ» چه در شکل افراطی و چه در شکل سنتی آن با وجود سرکوب خونینی که جمهوری اسلامی به ویژه در ده سال اول تثبیت خود پیش برد، نه تنها از بین نرفت، بلکه باقی ماند و میراث خود را به نسل‌های بعدی سپرد. میراثی که جوانه منجمد دمکراسی را در خود نهفته داشت. ولی تنها چپ نبود که این جوانه را در میراث خود حفظ و از چشم سرکوبگران پنهان می‌کرد. تفکر مذهبی و تفکر لیبرال نیز هر یک درون پیشینه خود، از صد سال پیش، از انقلاب مشروطه، آن را پنهان داشته بودند. اینکه چرا تفکر دمکراتیک مبتنی بر همبستگی ملی و یا همبستگی ملی مبتنی بر دمکراسی در طول تاریخ معاصر ایران نتوانست رشد یابد و خود بنمایاند، مقوله‌ای است که در این بحث نمی‌گنجد و رد پای آن را نه تنها تا عمق فرهنگ مستبد جامعه و حکومت‌های استبدادی، بلکه تا تأثیر همسایگی با خرس و دوستی و دشمنی با عقاب و «موهبت» نفت و شهوت سیاسی اسلام و حکومت شیعه جعفری اثنی عشری و... باید پی گرفت. نسل ما، نسل پرشور دهه هفتاد میلادی که می‌خواست دنیا را تغییر دهد، ولی در عمل پشت خم کرد تا نخستین حکومت اسلامی در آخرین سالهای قرن بیستم بر منبر قدرت تکیه زند و جهان قرن بیست و یکم را از همان آغاز با تهدید تروریسم و اتم روبرو سازد، از آن جوانه غافل بود. به محض پدیدار شدن نخستین نشانه‌های تزلزل رژیم پیشین و نخستین نفس‌ها در فضای آزادی که بیشتر هرج و مرج بود تا دمکراسی، هر یک از گروهها حتی به راه خود نرفتند، بلکه سد راه دیگری شدند. علیه یکدیگر شدند. به ضدیت با یکدیگر پرداختند و نمی‌دانستند با هر کلامی که علیه «دیگری» می‌گویند و با هر غریو شادی که در سرکوب و ممنوعیت «دیگری» سر می‌دهند، در عمل علیه موجودیت خویش گام بر می‌دارند. امروز هنگامی که می‌بینید برخی از انجمن‌های اسلامی و دانشجویان لیبرال به دفاع از دانشجویان چپ پرداخته و برای آزادی آنها اعلامیه می‌دهند و اعتراض می‌کنند، احساس می‌کنید آنچه در تمام این سالها به آن باور داشته‌اید، آن جوانه، آن حلقه گمشده، آن اتحاد، آن همبستگی، آن پدیده‌ای که هر نامی می‌توان بر آن نهاد و مضمونش اما تنها یکیست، عینیت می‌یابد و به واقعیت تبدیل می‌شود. این درک را باید به رهبران احزاب و گروههای سیاسی تحمیل کرد. درکی که چشم نه به حکومتی که آنها را سرکوب کرده است، بلکه به توده وسیعی دارد که بذر و جوانه همبستگی ملی را با خود و در خود حمل می‌کند. جای این درک در انقلاب اسلامی خالی بود. و در تمام سالهای بعدی سرکوب، در سال 67، نیز خالی بود. حتی آیت‌الله در حصر نیز در اعتراض تنها گفت چپها را که می‌کشید، دست کم مذهبی‌ها را اعدام نکنید! درک دفاع از «دیگری» یعنی نقطه عطف در جنبش سیاسی جاری و موجود. بدون داشتن این درک هیچ نیرویی نخواهد توانست در «بالا» به «سازش» برسد. درکی که شعار «صلح» و «انتخابات آزاد» بدون آن جز سخنانی پوشالی و شعارهایی توخالی نخواهند بود. ما یک جامعه متعادل نداریم که احزاب مخاطبان معین خود را داشته باشند. مرزها مخدوش، جامعه ناهنجار و ساختار سیاسی لرزان و زمامداران چون زنگیان مست‌ و سرکوب دشنه‌ای است که در دست آنهاست. بدون گسترش و تقویت این درک که بطور طبیعی و ضروری بین دانشجویان و دیگر لایه‌ها و طبقات اجتماعی شکل می‌گیرد (از جمله تقویت آن در میان آن احزابی که خود را «اپوزیسیون قانونی» می‌نامند و مطلقا هیچ نقشی در سیاست ندارند!) ایرانیان یک بار دیگر، این بار زیر شعار «برنامه اتمی» یا «صلح» و «انتخابات آزاد»، شاهد سرکوب خواهند بود. سرکوبی که باز بیش از همه دامان چپ را خواهد گرفت که هر بار چون مرغ عروسی و عزا سر بریده می‌شود. چپی که ایران فردا بدون آن پیکری نیمه‌جان خواهد بود. تردیدی نیست که سرنوشت ایرانیان نهایتا در ایران رقم زده خواهد شد و نه در دفاتر امنیتی و جاسوسی اروپا و آمریکا. هر آن کس در حکومت یا اپوزیسیون که برای جلب «حمایت» خارجی از مرز «ملی» و «مستقل» در گذرد، حتی اگر این حمایت از سوی دمکرات‌ترین کشورهای جهان و شریف‌ترین زمامداران تاریخ باشد، باید در انتظار روزی باشد که که با یک «گزارش» دیگر این نوع «حمایت» به دشمنی تبدیل شود. ایرانیان در تاریخ معاصر خود، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند (برخورد شرق و غرب با رضاشاه، محمدرضا شاه، فرقه دمکرات، حزب توده و سرانجام جمهوری اسلامی). لیکن شوربخت ملتی که سرنوشتش به گزارش‌های سازمانهای جاسوسی وابسته باشد و بدبخت حکومت و اپوزیسیونی که بر این اساس به تحلیل و تعیین سیاست بپردازند. در این میان، اگر ژورنالیست‌ها چشم و گوش مردم هستند، احزاب و گروههای سیاسی قلب و مغز مردمند. چشم و گوشی که بارها کر و کور، و قلب و مغزی که بارها تیرباران شده‌اند. بارها به همه‌شان تیر خلاص زده شد تا هرگز از جا بر نخیزند. امروز نیز اگر آنها هشیار باشند، می‌دانند نه تنها جنگ، بلکه صلح نیز تقسیم غنائم به دنبال دارد! آنها موظفند مدافع سهم مردم در این تقسیم غنائم باشند. اعتراض به سرکوب خود و دیگری، اعتراض مداوم به سرکوب چپ، تنها سهم کوچکی برای مردم در تقسیم غنائم، به هنگام جنگ و صلح، هر دو است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر