شاید شما هم متوجه شده باشید وقتی مسئولان آمریکایی و گاهی نیز اروپایی مطرح میکنند «گزینه نظامی همچنان روی میز است» یا «گزینه نظامی منتفی نیست» مخالفان و موافقان جنگ، هر دو، اما با اهداف مختلف، آن را با آب و تاب منعکس میکنند. لیکن این سخن تهدیدآمیز یک روی دیگر نیز دارد که به همان اندازه اهمیت دارد و آن اینکه «گزینه سازش» نیز «همچنان روی میز است» و «گزینه سازش منتفی نیست» حتی اگر احتمال سازش درست به اندازه جنگ نامعلوم باشد!
مفهوم «سازش» در اینجا بر خلاف آنچه در فرهنگ سیاسی ایرانیان رایج است، با بار منفی و سرزنشآمیز به کار برده نمیشود. «سازش» مانند هر کنش سیاسی دیگر به ویژه در «رئال پلیتیک» امری عادی، رایج و گاه ناگزیر و گاه بهترین راه حل برای طرفین درگیر است. «سازش» بین دو کشور تنها هنگامی بار منفی دارد که منافع ملی یکی از آن دو زیر پا نهاده شود و این در مورد کشورهایی که حاکمیت ملی در آنها توسط حکومتهای خودکامه نقض میشود، عمدتا به سود کشورهای خارجی و خودکامگان داخلی عمل میکند.
از یک سو ایران در حال جنگ نیست که شورایی برای برقراری صلح تشکیل شود. پس این شورا تشکیل شده تا حاکمان جمهوری اسلامی را وا دارد یا قانع سازد که با تن دادن به قطعنامههای شورای امنیت از یک جنگ احتمالی جلوگیری کنند. ولی از سوی دیگر، اگر این خواست را به زبان ساده ترجمه کنیم یعنی اینکه جمهوری اسلامی برنامههای اتمی خود را متوقف کند و «غرور ملی» و تمامی آن شعارها و تبلیغاتی را که دست کم چهار سال است از رادیو و تلویزیون و مطبوعات و از تربیونهای بینالمللی نه تنها به خورد مردم ایران، بلکه به خورد واپسماندهترین لایههای اجتماعی جهان اسلام و کسانی مانند هوگو چاوز میدهد، فراموش کند، که در عین حال یک عقبنشینی ایدئولوژیک نیز هست.
حال دو روی سکه «گزینه نظامی» و «گزینه سازش» را در کنار خبری بگذارید که روز دوشنبه سوم دسامبر توسط رسانههای جهان با شگفتی تمام پخش شد: سازمان سیا گزارش داد جمهوری اسلامی از سال 2003 برنامه اتمی خود را در جهت ساختن بمب اتمی متوقف کرده است! توجه داشته باشید که این خبر نگفته رژیم ایران برنامه اتمی خود را از سال 2003 متوقف کرده است، بلکه فعالیتهای خود را «برای ساختن بمب اتمی» متوقف کرده و این بدین معنی است که تا سال 2003 بر خلاف قسم و آیههای رهبر و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی، چنین برنامهای نه تنها وجود داشته بلکه فعال نیز بوده است. ولی کسی نمیداند دامنه این «فعالیت» چه و چگونه بوده و سازمان سیا با کدام بازرسان خود به این نتیجه رسیده است! طبیعی است که نه سیا و نه هیچ منبع دیگری به اندازه جمهوری اسلامی نمیداند تا چه اندازه این خبر درست یا غلط است! و طبیعی است گزارشی که از سیا به گوش من و شما میرسد مدتها پیش به گوش مسئولان هر دو حزب آن کشور رسیده و از هضم رابعه هم گذشته و پس از نشخوار اینکه آیا پخش آن در این شرایط (در آستانه تصویب قطعنامه سوم) تا چه اندازه میتواند به سود سیاستی باشد که از شهریور سال پیش با تصویب قطعنامه 1737 بطور جدی پیش برده میشود، در اختیار افکار عمومی قرار گرفت. بیهوده نیست برخی کشورها از جمله فرانسه و انگلیس بی اعتنا به این گزارش مثلا امنیتی، خواهان تشدید فشار بر جمهوری اسلامی شده و مسئولان آمریکا نیز همزمان مژده دادند که روسیه و چین در تصویب قطعنامه سوم همراهی خواهند کرد و بوش در سخنرانی خود تأکید کرد با وجود این گزارش «ایران یک خطر بوده و هست!»
در این میان تبلیغات و مبارزات انتخاباتی دو حزب آمریکا را نیز فراموش نکنید. به یاد هم داشته باشید که گزارش سازمان سیا بیچاره البرادعی و بازرسان سازمان بینالمللی انرژی اتمی را دچار تنگنا میکند. زیرا اطلاعات سازمان سیا ظاهرا بدون آنکه بازرسی در تأسیسات اتمی جمهوری اسلامی داشته باشد، دقیقتر از آقای البرادعی و همکارانش است که بر اساس گزارشهای آنها دو قطعنامه تحریم علیه رژیم ایران تصویب شد و آخرین بازرسی های آنها نیز بر خلاف تبلیغات دروغین حکومت اسلامی بر این دلالت داشت که آژانس نمیتواند صلحآمیز بودن برنامههای اتمی ایران را تأیید کند زیرا هنوز نکات مبهمی وجود دارند که باید روشن شوند. از قرار معلوم این نکات مبهم برای سازمان سیا یا وجود نداشته و یا جمهوری اسلامی آنها را جهت «اعتمادسازی» فقط برای سازمان سیا روشن کرده است!
سازمان سیا یک بار با یک گزارش دروغ درباره برنامه اتمی صدام حسین کاولین پاول وزیر امور خارجه وقت آمریکا را در برابر جهانیان سکه یک پول کرد اگرچه سادهلوحی محض است آن گزارش را تنها دلیل و توجیه شروع جنگ عراق دانست. این بار هم باید منتظر ماند و دید این بار از کلاه شعبدهبازی منابع امنیتی آمریکا چه چیز در میآید. ولی تا آنجا که به بحث ما مربوط میشود مشکل ایرانیان نه برنامه اتمی جمهوری اسلامی است و نه گزارش سازمان سیا. مشکل ما بیرون آمدن از بحرانهای داخلی و خارجی است که حکومت اسلامی چنان ایران را گرفتار آن کرده است که یک گزارش ناروشن سازمان سیا میتواند برخی تحلیلگران را از این رو به آن رو کند تا جایی که سخنگوی دولت جمهوری اسلامی هم بگوید حالا آمریکا باید از ما به خاطر اتهامهایش معذرت بخواهد!
اگرچه فرض بسیار مشکلی است، ولی فرض کنیم اگر من و شما به جای سران جمهوری اسلامی، اعم از افراد و بنیادهای مذهبی و سپاه و بسیج و اساسا مافیای سیاسی و اقتصادی بودیم در شرایط کنونی چه میکردیم؟ بود و نبود خود را به قمار جنگی میگذاشتیم که باخت در آن حتمی است و یا بار دیگر جام زهر را ترجیح میدادیم؟ مگر نه این است که برای نوشیدن جام زهر از یک سو مقدماتی لازم است (مثلا گزارش ناگهانی سازمان سیا) و از سوی دیگر باید هواداران و مدافعان خود را قانع کرد و دهان مخالفان را نیز بست؟ یک نمونه تاریخی که به زودی بیست ساله میشود، هنوز از حافظه فراموشکار ما پاک نشده است. درست حدس زدید. آنچه میکردیم که جمهوری اسلامی به رهبری آیتالله خمینی در تابستان 1367 کرد: از یک سو با سر کشیدن جام زهر و پذیرفتن قطعنامه 598 و آتش بس، از فتح کربلا و قدس و صدور انقلاب اسلامی کوتاه آمد و از سوی دیگر مخالفان خود را در سراسر ایران به جوخههای اعدام سپرد. برای تبلیغ و توجیه موافقان نیاز به فعالیت ویژهای نبود چرا که آنها به بیهوده بودن ادامه جنگ مدتها بود که قانع شده بودند.
در این میان برخی معتقدند رژیم دیگر نمیتواند مانند سال 67 سرکوب کند. نمیتواند مخالفان را اعدام کند. جای بسی شگفتی است که گذشته از آنکه در دو سه سال اخیر چندین اعدام سیاسی در سراسر ایران وجود داشته است، سرکوب به چنان امر طببیعی تبدیل شده که کسی آزار و اذیت و دستگیری صدها هزار زن و جوان را (به گفته خود مسئولان جمهوری اسلامی) در شهرهای مختلف، چند سنگسار و اعدامهای خیابانی زیر عنوان اراذل و اوباش را سرکوب به شمار نمیآورد! زندان و سلول انفرادی و شکنجه دهها معترض و مخالف و دانشجو در سراسر ایران که از سرنوشت برخی از آنها خبری در دست نیست، سرکوب حساب نمیشود! برخی از مخالفان نیز ظاهرا تنها «اعدام» را سرکوب میدانند چرا که در ایران سرکوب به یک امر روزمره و عادی تبدیل شده و مردم چه بسا بدون آنکه بدانند، به آن خو کردهاند. اگر تا سال 67 تنها افراد و فعالان سیاسی به جوخه اعدام سپرده میشدند، امروز سرکوب چنان فراگیر و همگانی شده که از یک سو نمیتوان همه را اعدام کرد و از سوی دیگر چرا اعدام کنند وقتی با جلوگیری از شکل گیری و فعالیت تشکلها و یا کنترل شدید آنها، با ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه و یا فرسودگی آزادیخواهان از طریق پیگرد و دستگیری و زندانهای متناوب یا مداوم و هم چنین تبعید میتوان به هدف رسید؟
حرف من این است: کسی که قطعه ایران را در موزاییک یا پازل جهانی قرار ندهد، نمیتواند با فاصله و دیدی روشن مسائلی مانند شعار «انتخابات آزاد» و فعالیت «شورای صلح» را مورد بررسی قرار دهد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه آگاه باشیم و چه نباشیم، همه اینها مانند یک زنجیر بیشتر یا کمتر به یکدیگر متصل هستند و بر همدیگر تأثیر مینهند. به دلیل همین پیوند و تأثیرگذاریست که نیروهای دمکرات، ملی و مستقل به مثابه «حلقه گمشده» این زنجیر باید برای همبستگی تلاش کنند تا بتوانند بر حلقههای دیگر از جمله بر روندهای داخلی و خارجی تأثیر بگذارند. این خیال که جمهوری اسلامی بر سر عقل بیاید و حاکمان دست کم موقعیت خطرناک خود را تشخیص داده و به خاطر خودشان هم که شده به خواست «شورای صلح» و «کمیته انتخابات آزاد» گردن بگذارند تا به دست خویش از قدرت خلع شوند، حتی آرزو و آرمان هم نیست. بلکه سادهاندیشی عمیقی است که در عدم شناخت نظام دینی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ریشه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر