تحولات اخیر درکشور بويژه پس از انتخابات دوره هفتم مجلس دیگرباره باعث سردرگمی و تشتت در آراء و تحلیل های دوستان ما بويژه در اپوزیسیون خارج از کشور گردیده است. نتایج انتخابات برای بعضی غافلگیرانه بود. البته باید گفت نه برای همه، برای عده ای سال هاست بلکه بیش از دو دهه است که دیگر نه انتخابات مهم است و نه نتایج آن، نه مشارکت مردم اهمیت دارد و نه چگونگی شرکت آنها. برای این گروه همه چیز جز تقلب، حقه بازی و امکانات یک حکومت دیکتاتوری در اعمال انتخابات فرمایشی نیست. نتیجه انتخابات دو خرداد 76 همان اندازه اهمیت دارد که نتایج انتخابات شوراها در اسفند 81 و نتیجه انتخابات مجلس هفتم در اسفند 82 یا که رفراندوم جمهوری اسلامی در فروردین 58. اینها حکایت خود را یکسره کرده اند، حکومت سالهاست یعنی چیزی بیش از بیست سال که رفتنی است. مردم هم بیشتر از همه این سالهاست که از حکومت دینی بیزار و در انتظار پایان این دوره از تاریخ. ولی برای آن بخش از اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج از کشور که فارغ از رویاها به کشور و تحولات آن چشم دارند، چرا تحولات به گونه ای دیگر از آن است که آنها انتظار آن را دارند؟ چرا ما نمی توانیم پدیده 2 خرداد و اصلاحات را در ایران پیش بینی کنیم و در آن حرکت به موقع و با حضور مستقل و به عنوان بخشی از پروسه ساختمان اصلاحات شرکت نماییم. چرا ما همیشه از تحول دور افتاده ایم؟انقلاب بهمن 57 با حضور میلیونها انسان در حال وقوع بود، ولی اپوزیسیون یا در خانه های تیمی هنوز نقشه حمله به فلان کلانتری را می کشید و یا در محافل مشابه بحث می کرد که مرحله انقلاب چیست و در کتابهای لنین، مائو و انور خوجه به جستجوی راههای شناخت برای جامعه ایران می گشت و بحث می کرد که آیا جامعه نیمه فئودال-نیمه مستعمره است، یا که وابسته با امپریالیسم و در ید قدرت بورژوازی کمپرادور، یاکه برای مبارزه با امپریالیزم می باید با دیکتاتوری شاه مبارزه کرد، و یا که بدنبال تشکیل جبهه متحد ضد دیکتاتوری بر علیه شاه به در و دیوار شعار می نوشت، و یا به فکر محاصره شهرها از طریق روستاها بود. غافل از اینکه انقلاب در آستانه پیروزی بود! و از فردای پیروزی فریاد برآورد که رهبری انقلاب را روحانیت و ارتجاع غصب کرده و از ما ربوده است. ملیون ما هم که در اوج انقلاب درست زمانی که شاه صدای انقلاب را می شنید، و چمدان ها را برای ترک کشور بسته بود، اعتبار خود و رهبری ملی کشور را با شرکت در آخرین روزهای حکومت به باد دادند. پس از پیروزی انقلاب تازه فهمیدیم که تحولی اتفاق افتاده و ما آن را درک نکرده بودیم. عده ای از همان اول تصمیم گرفتیم که اینها غاصبند و حق ما را خورده اند، پس با آنها از سر جنگ در آمدیم. عده ای از ما نیز که سالها مایوس و در خارج از گردونه تحولات یا در محافل ادبی در داخل و خارج از کشور کمی هم سیاست می کردیم، شیفته از تحول انقلابی در کشور همه چیز انقلاب را مقدس کردیم. رهبری روحانیت برایمان شد رهبری بلامنازع مبارزات ضد امپریالیستی و مردمی، خشونت بر علیه افراد وابسته به سلطنت پهلوی و اعدام آنها را خشونت انقلابی معرفی کردیم و به یاد روزهای انقلاب کبیر فرانسه افتادیم و از تعرض به زندگی خصوصی مردم به عنوان تعرض انقلابی یاد کرده و گاه شادمان هم می شدیم. بعدها بعضی از ما از سر بغض و دشمنی سر از عراق در آوردیم و با سازمان امنیت عراق (استخبارات) همکاری کردیم و دلارهای امریکایی را با باندلر بانک های عربستان سعودی از دست مامورین استخبارات عراق گرفتیم و بعضی دیگر از ما از عشق مبارزات ضد امپریالیستی، و به توصیه اولیانوفسکی، از تحول جامعه از طریق راه رشد غیرسرمایه داری به سوسیالیسم، چشم بر سرکوب های وحشیانه رژیم نه تنها بستیم، که به دنبال کشف کودتاهای ضد انقلابی بودیم و با توجیه تقدم حقوق دمکراتیک بر آزادی های دمکراتیک، با رژیم همکاری کردیم.نه آنها که سر از عراق در آوردند مامور عراق بودند، و نه آنها که به عشق سوسیالیسم و تحول از طریق راه رشد غیر سرمایه داری به حمایت از رژیم رفتند، مامور جمهوری اسلامی، و نه حتی بخشی از همان مامورین جمهوری اسلامی که زندان داشتند و شکنجه می کردند، جنایتکاران بالفطره و دشمن مردم.پس مشکل ما چه بود؟ما همیشه از درک آنچه در کشور در حال اتفاق است، محروم مانده ایم. یا در گذشته زندگی کردیم، و یا در رویای آینده چشممان را بر آنچه امروز می گذرد، بسته ایم. امروز هم مشکل ما همین است. پایه های تحلیلی ما از حوادث امروز در گذشته های دور متوقف شده اند و رویاهای ما برای آینده، بدون توجه به واقعیات امروز جامعه، ما را به بیراهه می برد. تصویر اپوزیسیون عمدتا از جامعه ایران تصویری است ایستا و استاتیک. در وجوه عمده این تصویر، هیچ تغییری صورت نگرفته است. راس هرم، یعنی حاکمیت سیاسی در کشور، هنوز همان گروه روحانیت تازه به دوران رسیده است با همان تمایلات و آرزوها و روش های حکومتی، مردم هم هنوز همان مردمند، همان تصویری که ما داشتیم. حال اینکه تصویر ما در آن دوران چقدر با واقعیت جامعه تناسب داشته، خود قابل بحث است. اما تصاویر همان تصاویرند، حتی کلمات و عبارات هم همان عباراتند. انگار نه انگار که بیش از نیمی از مردم امروز کشورمان آن سالها هنوز به دنیا هم نیامده بودند و متاسفانه نیمی از مردم آن روز که شبیه به ما فکر می کردند، امروز دیگر نیستند. ما اما انگار هنوز با همان زبان، همان فرهنگ و با همان مردم سرو کار داریم. برای ما رهبران حکومتی همان ها هستند که بودند، ما هنوز متوجه نشده ایم که روحانیونی که در آرزوی خلافت اسلامی و تحقق حکومت دینی پس از انقلاب به حکومت رسیدند، اساسا تغییر کرده اند، نه به گونه دیروز فکر می کنند، و نه به گونه دیروز زندگی.هاشمی رفسنجانی که به قول خودش نمی توانسته است بیشتر از یک اتومبیل پژو دست دوم داشته باشد، و مجموعه ثروت خانوادگی ایشان چیزی کمتر از صدهزارتومان بوده است، امروز دارای میلیاردها دلار سرمایه در داخل و خارج از کشور است. شیخ عباس طبسی که تمام دارایی او از جمله خانه اش در مشهد در کوچه ناظر به چیزی کمتر از پنجاه هزارتومان بالغ نمی شد، امروز صاحب میلیاردها دلار سرمایه است. شیخ علی خامنه ای که حتی اتومبیلی نداشت و از خانه تا مسجد دانش را که محل سخنرانی های او در دوران ممنوعیت از منبر بود، با پای پیاده می آمد، و ما که جوان بودیم به صحبت هایش گوش می دادیم، امروز فقط درآمد بیت رهبری اش سه میلیارد دلار در سال است. مطمئنا دیگر این افراد نه بگونه گذشته فکر می کنند، و نه به گونه گذشته زندگی. مدیریت زندگی این اشخاص عوض شده است، نگاهشان به اسلام و جامعه نیز. نسل دوم اینها که جوانتر هستند، کاملا متفاوتند با آنچه اینها بوده اند. بخشی از این آقایان به تناسب شغل ها و موقعیت های کاری تغییراتی کرده اند که اساسا شیوه زندگی و فکر آنها را متحول کرده است. اینها بیشتر با واقعیت دست و پنجه نرم کرده اند تا بخشی از اپوزیسیون. اینها برای اداره موسسات کلان اقتصادی بدست آورده، بیشتر مجبور شده اند با دیگران - دیگرانی که لزوما مثل آنها نه فکر می کنند، نه نماز شب می خوانند، و نه دست به دعا می گیرند - سرو کله بزنند. برای حفظ و بقای حکومت و پاسداری از میلیاردها دلار سرمایه بدست آورده، اینها با انواع و اقسام کارشناسان داخلی و خارجی نشست و برخاست کرده اند. اینها فهمیده اند که شیوه اداره کشور متناسب با میزان سرمایه شخصی ایشان می باید که تغییر نماید. ما اما هنوز با همان سر جوان، شور و عشق و هیجان سال های اول انقلاب و به یاد دوران زندگی دانشجویی و بدون داشتن یک تصویر کامل از کشورمان، به مردم و جنبش های اجتماعی کشور فرمان صادر می کنیم. فرمان صادر می کنیم که در انتخابات شرکت کنید، نمی کنند! (9 اسفند) فرمان صادر می کنیم که در انتخابات شرکت نکنید، می کنند! ( مجلس هفتم)چرا اینگونه است؟ ما که خیر و صلاح آنها را می خواهیم، چرا ما را باور نمی کنند؟ مگر ما با زبان دیگری حرف می زنیم؟ شاید امروز دیگر جامعه زبان ما را نمی فهمد. می گوییم جامعه در اعتلای انقلابی است، همه ناراضیند، به دنبال رهبری می گردند و مرتبا خودمان را در ویترین های سیاسی به نمایش آنها می گذاریم. ولی رهبران را نمی بینند. مشکل کجاست؟ چرا میلیون ها جوان ایرانی به جای اینکه به ما رو کنند که سالهاست مخالف جمهوری اسلامی شعار می دهیم، یا به دنبال اصلاح طلبان داخلی می روند و 22 میلیون رای به پای خاتمی می ریزند (2 خرداد 76) یا که تعداد قابل توجهی از آنها به تبعید درون پناه می برند و ما را به خلوت خود راه نمی دهند.دوستان، بین ما و جامعه فاصله افتاده است. ما کشور خودمان را درک نکرده ایم. قبل از انقلاب هم درک نکرده بودیم. ما بیشتر تاریخ کشورهای دیگر را خوانده ایم تا تاریخ ایران را. هرکدام از ما بارها و بارها تاریخ احزاب و کشورهایی چون چین، شوروی، ویتنام، کره، آلبانی، کوبا و حتی یمن، کنگو، افغانستان، اتیوپی، گرانادا، نیکاراگوئه و خیلی های دیگر را خوانده ایم! بعضی از ما متخصص تاریخ کشورهای دیگر بوده ایم. شخصیت های دیگر را با همه جزئیات زندگی شان از بر داشتیم. ولی نمی دانستیم در محله خودمان هر هفته چه کسانی و با چه انگیزه ای سالهاست که دوره های دینی دارند، از چه می گویند، چه می خواهند؟ آن که به حیاط خلوت زندگی خانوادگی همه ما راه دارد، کیست؟ جواز تولد و ازدواج و مرگ ما را صادر میکند، کیست! توجه نمی کردیم. امروز تازه فهمیده ایم که چه گذشته است، ولی هنوز نمی دانیم چه دارد می گذرد. آخوند امروز را باز با آخوند دیروز اشتباه می گیریم، آنها را به چشم روضه خوان های دیروز نگاه می کنیم که حالا در مصدر قدرت حکومتی هم نشسته اند. تحول در سیستم فکری، نوع زندگی، قابلیت های تغییر در عملکرد سیاسی آنها را درک نمی کنیم. بدون درک واقعیت های موجود در زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی کشور صحبت از شرکت در تحول اجتماعی و ادعای نقش رهبری داشتن، و آلترناتیو قدرت شدن، بیشتر به شوخی شبیه است. ما نمی توانیم و نباید بدون توجه به واقعیت های موجود جامعه سیاست کنیم. اگر درسیاست جدی هستیم، اگر علاقه به زندگی بهتر و آینده ای روشن تر برای کشور، خودمان و مردم ایران داریم، نمی توان آن آینده را در ذهن خود ساخت. دنیای ذهن ما فضای ممکن را برای زندگی بهتر شهروندان ایرانی ندارد. دنیای ذهن ما در بهترین حالت آن، رویایی است که ما را در خود غوطه ور ساخته و به ما آرامش و خلسه اعتیاد گونه بخشیده است. به ما آرامش می دهد، اما به دنیای بیرون ما نه آرامش، که رنج هذیان های یک معتاد. تحولاتی اتفاق افتاده در کشور ما که باید آنها را درک کرد. همه ما با درک این تحولات می توانیم که بخشی از پروسه ساختمان زندگی بهتر برای فردای کشورمان باشیم. بیایید از خود بپرسیم چگونه می توانیم این همه آرمان های انسان دوستانه که سالهاست در داخل و خارج از کشور در وجود زنان و مردان دلباخته ما به هدر رفته است را به مجرای سازندگی جامعه ای بهتر برای همه هدایت نمود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر