۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

دوست من سلام دستانت را به گرمی میفشارم

دوست من از من گله میکنی با دلسوزی از من گله میکنی با صدای مهربانت از من می نالی که این چه کاری است که می کنی مگر به عواقبش فکر نکردی؟؟ مگه دوست داری بدبخت بشی؟؟ از زندگیت بیزار شدی؟؟ و…. . دوست من می فهمم چه می گویی می فهم ولی از زندگی سیر نشدم، عا شق زندگی شدم که واسه زنده بودن واقعی تلاش کنم من با خودم کنار امدم نمی ترسم از اینکه از دانشگاه اخراجم کنند و دیگه نتونم درس بخونم من با خودم کنار امدم نمی ترسم از اینکه ببرنم زندان از اینکه شکنجم بدن. من با خودم کنار آمدم نمی ترسم از اینکه لذت در کنار دوستانی مانند تو رو از دست بدم. برای من خیلی سخته حس خوبی را که وقتی با تو صحبت می کنم رو از دست بدم من با خودم کنار آمدم که بلند داد بزنم که زندگیم واسه ایرانه نه ایران واسه زندگی من با خودم کنار آمدم نمی ترسم واسه رنج فرزندان ایران بلند گریه کنم نوازش دهنده روح آزرده ام با خودم کنار آمدم که که این شعر شاملو رو هر ثانیه زمزمه کنم: هرگز از مرگ نهراسیده ام گرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود هراس من از زندگی در میان مردمانی است که مزد گورکن فراتر از جان آدمی باشد…….. و این صدا همیشه در گوشم باشد گر چنین باید زیست پست من چه بی شرمم که فانوس عمرمم را به رسوایی نیاویزم دشمن من که «دیو فساد» است در این خانه مسکن دارد من با او بسیار کوشیده ام. همه خوشی های زندگی ام در سر این پیکار رفته است او بارها از در آشتی در آمده و لبخند زنان در گوشم گفته است: « بیا! بیا! که در این سفره آنچه خواهی است» اما چگونه می توانستم دل از کین او خالی کنم چگونه می توانستم دعوتش را بپذیرم؟ آنچه می خواستم آن بود که او نباشد…. دوستم ببخش اگر با فعالیت ها یم شما را آزرده ام چه کنم که دل در گرو ایران داده ام. می ترسم الف سرافرازش سرنگون شود و «واو» وحشت جای آن را بگیرد و ویران شود… از اضطراب و ناراحتی کبود می شوم هنگامی با شکم سیر سر بر بالین گذاشته ام می فهم در گوشه ایی از این سرزمین ثروتمند، کارگری برای 120 هزار تومان خودرا حلقه آویز می کند نمی توانم در فراغ بال سرگم درس خواندن با شم در صورتی که سیاه دلان استبداد بسیاری را به دلیل بیان عقاید از درس خواندن محروم کنند. دوست من گریه های مادرهایی که گوشه های جگرشان در دام چنگال های خونین این دیو بد طینت اسیر است از الماس برنده تر است و چنان سینه ام را چاک می دهد که گویی زندگی ام رو به پایان است.... آیا می توانم لحظه ایی آرام بمانم؟ خاصیت موج این است که آرامش ندارد. آرامش موج برابر با فنا شدنش است. با دیدن گل بانو های ایثار که تن خود را چیکه چیکه می فروشند به خاطر فقر کشور ثروتمندم سکوت کردنم حرام است دوست من تمام حرف های خویش را که در دلم بود را به تو زدم و در آخر می خواهم تو را یار دبستانی ام خطاب کنم به تو بگویم: یار دبستانی من آرزوی من این است که تو هم در این کوشش و رنج شریک باشی و با این دشمن که عامل فساد است به جنگ برخیزی و گیرم که بر ما بتازند و کار ما را بسازند باری این قدر بکوشیم تا پس از ما نگویند که مشتی مردم پست و فرومایه بودند و بماندند و نمی آرند یار دبستانی من با من و همراه منی چوب الف بر سرما بغض من و آه منی هک شده اسم من تو رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرز تمام علفاش خوب اگه بود بد اگه بد مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز خود ما درد ما رو چاره کنه........ سخن من نه از درد ایشان بود بلکه از دردی بود که خود ایشانند.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر