آنچه در جهان خارج نمود عيني داشته و بهعنوان يك واقعيت و حقيقت وجود داشته باشد، قابل انكار نيست مگر اينكه كسي از زمره و گروه لاأدريه و ايدهآليستها بوده و اعتراف به مسايل حقيقي و عيني ننمايد، اما اگر كسي از ذهن صاف و خالص و انديشهي درست برخوردار باشد، ديدهي خود را از ديدن حقايق نميپوشاند. قوميتها، ملتها، نژادها، زبانها، فرهنگها و اديان از اين واقعيتها هستند كه چه وجود آنها را بپذيريم يا نپذيريم قضاوت و حكم ما دربارهي آنها تأثيري ندارد. دراينباره سه ديدگاه وجود دارد: 1) عدهاي كه بهشدت طرفدار ابراز هويت قوميتها و ابراز وجود و برجستهكردن نقاط تمايز و تفاوت و بهرسميتشناختن آنها هستند كه اينها نيز به دودسته تقسيم ميشوند: دستهاي تكثرگرايي را بهرسميت شناخته و به زندگي مسالمتآميز همهي گروههاي اجتماعي در كنار هم معتقدند؛ يعني وجود هويتها را در كنار هم و در تداوم حيات اجتماعي بهعنوان يك ضرورت لازم ميدانند؛ اين طيف با توجه به تنوع موجودات در هستي و زيباييهاي خلقت و رفع نيازهاي يكديگر چنين حكمي را به همهي سطوح و مراتب هستي و انساني تسري ميدهند و جهان را چون چشم و خط و خال و ابرو ميدانند و يكسانسازي و يكرنگي و يگانگي را نشانهي توقف و ركود و جمود ميدانند كه ظرافت طبع و تلاش براي تحول و تغيير را بياثر ميسازد و اين بحث چه در عالم جانداران از نظر ظاهر و تكامل بقا يا در عالم انساني با شغلهاي گوناگون و نيازمنديهاي مختلف با حرفهها و فنون متنوع، زنجيرهاي از پيوستگي و وابستگيها را ايجاد ميكند. چنين ديدگاهي كه هويت ديگران را بهرسميت ميشناسد، بهسبب بلندنظري و رعايت حق ديگران از جايگاه والايي برخوردار است. يك نگرش دموكراتيك به مسايل جامعه در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ميتواند با فراهمكردن زمينهي مشاركت و تأمين حقوق ديگران و اعتدال از ايجاد بحران جلوگيري كند و بدبيني و احساس نفرت و كينه در دلها را برطرف نمايد و از دوگانگي يا ايجاد طبقهي برتر و فرودين مانع شود؛ يعني چنين ديدگاهي جلوي تشديد تضادها و تعارضها را ميگيرد و پايههاي امنيت و آرامش را استوار ميكند و بهنوعي جوامع را در برابر خطرات احتمالي واكسينه ميكند.در تاريخ گذشتهي ايران، چه قبل از اسلام و چه پس از اسلام، ما شاهد همزيستي همهي ايرانيان هستيم كه با پشتوانهي خردگرايي در روحيهي تساهل و مداراي ايراني، ضمن حفظ يكپارچگي، تنوع موجود را حفظ كرده بودند و حتي با پشتوانهي تمدني و تاريخي خود كمك ارزندهاي به فرهنگ و تمدن اسلامي كردند و بهترين آثار را خلق كردند و كسي هم تحت نام ملّيت و قوميّت از مقامات و تحصيلات محروم نميشد و رمز ماندگاري ايران هم همين رفتار درست هموطنان نسبت به همديگر بوده است.اما دستهي دوم، تنها خود را قبول دارند و براي ديگران هويت و موجوديتي قايل نيستند و نوعي نژادپرستي و آپارتايد را اعمال ميكنند. اين ديدگاه كه به تمركزگرايي و برجستهكردن ويژگيهاي خود و ناديده گرفتن غيرخود شناخته شده است، استفاده از همهي مواهب را براي خوديها مجاز و روا ميشمارد و ديگران را صاحب حق نميداند كه پيامد آن جز تشديد بحران، بدبيني، نفرت، دشمني و اِعمال خشونت نيست. تجربهي دولتها و حكومتها هم نشان داده است كه چنين روشي پاسخگو نيست. براي نمونه ميتوان روسيه را در نظر گرفت؛ روسيهي تزاري در اوايل قرن نوزدهم بسياري از سرزمينهاي ديگر را تصرف كرد و ميخواست يك هويت واحد روسي را بر ملتهاي ديگر كه هيچ سنخيتي با آن نداشتند، تحميل نمايد و رژيم كمونيستي هم با ادامهي چنين روشي و با قتلعامها و تبعيدها بهويژه با قتلعام يكميليون نفر كُرد در زمان استالين تلاش در ادامهي چنين روشي داشت اما پس از فروپاشي، هر ملتي با تشكيل حكومتي مستقل در صدد بازيابي هويت خود برآمد و حتي در زمان رضاخان مسألهي متحدالشكل كردن مردم با الگوبرداري از آتاترك نتواسنت در يكسانسازي و تحميل هويتي خاص موفق باشد، سياست رژيم تركيه پس از هفتادسال پاكسازي هويت ملي و فرهنگي كردهاي سوريه و عراق با شكست مواجه شد، پس نميتوان با استفاده از اِعمال فشار يا ناديدهگرفتن واقعيتهاي تاريخي و فرهنگي، هويتي را بر ديگر هويتها حاكم كرد.2) دستهي دوم از اصل، مخالف مطرحكردن چنين مسألهاي هستند و معتقد به وجود هويت يا وجود تنوع فرهنگي و قومي نيستند؛ اين افراد تحت شعار و ايدئولوژي خاصي معتقد به متراكمشدن همه تحتعنوان نام واحدي هستند و طرح هويتها و قوميتها را خيانت به وحدت و يكپارچگي ميدانند، مانند شعار كمونيستها كه تنها طرح و تحقق شعارها و برنامههايشان را مهم ميدانستند و بههر صورت گروههايي در ميان طرفداران ايدئولوژيهاي مختلف هستند كه اين مسأله را از اصل پاك كرده و آنرا حلشده دانستهاند؛ كه برخورد با اين گروه مشخص است.3) ديدگاه دستهي سوم كه عنوان مقالهي ما نيز بود و شايد خطرناكتر از ديدهگاه دوم باشد، استفادههاي ابزاري از قوميتها براي رسيدن به هدفي است كه در زمانهاي مختلف متفاوت بوده است. در زمان پهلوي بهنوعي از مسألهي قوميتها سوءاستفاده ميشد و بعد از انقلاب هم به عناوين مختلف چه بهوسيلهي گروههاي داخلي و چه خارجي از مسألهي قوميتها استفادهي ابزاري بهعمل آمده است. داستانهاي زيادي از اين استفادهي ابزاري وجود دارد، چه در پوشش مذهب و تحريك احساسات و سرودن اشعار و سرودها و ذكر مفاخر گذشته و نامبردن اشخاص كه ميتوان به نمونههاي زيادي اشاره كرد؛ بهعنوان مثال در اوايل انقلاب و آغاز حوادث كردستان، گروههاي غيركُرد اعم از ساواكيها و برخي از چپيها با پوشيدن لباس كُردي، گوشدادن به سرودهاي كردي و دادن شعارهاي تند، دو آتشهتر از كردها و مدافع سرسخت آنها شده بودند و همينطور بعضي ديگر از گروههاي اپوزيسيون ازجمله سلطنتطلبها در رسانههاي گروهي خود با سردادن شعارهاي تند و تحريكآميز چنان وانمود ميكنند كه تنها آنان فرشتهي رهايي قوميتها هستند و تنها بهخاطر دفاع از حقوق قوميتها مبارزه ميكنند كه "چون نيك بنگري همه تزوير ميكنند" و جز استفادهي ابزاري چيزي نيست. در داخل همبهويژه در ايام انتخابات، شاهد طرح مجدد مسايل فرهنگي و قومي و رفع تبعيض و بيعدالتي و مشاركت همگان و اجراي اصول قانون اساسي و توزيع قدرت و ثروت و منزلت هستيم اما پس ازگرفتن رأي بازهم شاهد فراموشكاري و بيتوجهي به مطالبات و خواستههاي قوميتها هستيم كه چرخهي اين سيكل معيوب در دورههاي مختلف انتخابات ادامه دارد. تكليف انحصارطلبان كه مشخص است ولي اصلاحطلبان كه در دو دوره از آراي بالاي قوميتها برخوردار بودند- هرچند نميتوان منكر تغيير وضعيت شد- متأسفانه بسياري از شعارها و وعدههاشان از روي كاغذ فراتر نرفت و حتي نسبت به انتصاب يك بخشدار يا يك فرماندار در برخي مناطق اقدامي انجام ندادند و با طفرهرفتن و گناه را به گردن ديگران انداختن هشت سال را سپري كردند. آقاي هاشمي هم در مرحلهي دوم انتخابات رياست جمهوري پس از سالهاي طولاني بهياد قوميتها و مذاهب افتاده بود و وعدهي رفع تبعيض داد كه با ناكامي مواجه شد. داستان استفادهي ابزاري از مسألهي قوميتها مفصل و طولاني است و تاريخي كهن دارد كه در يك مقاله نميگنجد و اين رشته سر دراز دارد و پس از مدتي واقعيتها روشن ميشود.اما تنها راهحل معقول و منطقي مسألهي قوميتها، تصحيح رفتارها و عملكردهاي مسؤولان و دستاندركاران، داشتن برنامهها و سياستهاي درست و درنظر گرفتن واقعيتهاي سياسي و اجتماعي است؛ واقعيت تلخ توسعهنيافتگي برخي از مناطق كشورمان كه مانند اعضاي فلج پيكرهي اين ملت واحد است، به ناكارآمدي و عقبماندگي اين مجموعه منتهي ميشود و اين توسعهنيافتگي و فاصلههاي طبقاتي علل و اسباب سياسي و اجتماعي خاصي دارد كه بازماندهي روحيهي تمركزگرايي، استبداگرايي و كوتهنظري و تعصب و ضعف شناخت ارزشهاي ملي و فرهنگي است. اما آنچه كه امروز ميتواند به بهبود وضعيت كمك كند قانونمداري و شايستهسالاري در چرخهي قدرت، حاكميت و مديريت كشور است و اينكه سهمي هم به قوميتها برسد تا احساس بيگانگي نكنند.ما ميتوانيم با سعهي صدر و دوري از تنگنظري زمينهي مشاركت همگان را در عمران و آباداني كشور فراهم كنيم و باب هرگونه استفادهي ابزاري را ببنديم و فراموش نكنيم كه قوميتهاي ايراني در حساسترين مقاطع كشور، پيشآهنگ و پيشمرگ بودهاند؛ در قضيهي مليشدن نفت چهار نفر از نمايندگان كُرد، طراح اين طرح بودهاند كه در نهايت موجب مليشدن اين ثروت خدادي و بيرون راندن استعمار انگلستان شد. پس ميتوانيم با مشاركت همگاني در چرخهي تصميمگيري و برنامهريزي و تغيير نگرشهاي منفي قدمهاي مثبت را براي توسعه، حفظ امنيت و استقلال كشور برداريم و از هرگونه استفادهي ابزاري جلوگيري كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر