۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

جایگاه نقد و نقادی در ایران کجاست ؟

جایگاه نقد و نقادی درایران کجاست ؟ وبلاگ نویسی در ایران به مانند جاده سنگلاخی است که متاسفانه ابتدا و انتهای آن باتلاق است ! خصوصا اگر موضوعات حول مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه باشد . موضوعات مختلفی در سطح اینترنت توسط وبلاگ نویسان انتشار می یابد که هر کدام بنا بر سلیقه شخص مخاطب مورد استفاده و در بعضی موارد مورد نقد قرار می گیرد . حساسیتی که نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی در جامعه به آن توجه می شود در ابعاد مختلف قابل تامل است یعنی از خوانندگان برای افزودن به آگیهای فردی خود منابع مختلف رادرمورد یک موضوع خاص مورد بررسی قرار می دهند وبه آنچه که دانستن حقیقت است دست میابند که قابل ستایش است . چون تنها راه رسیدن به آزادی گذشتن از جهل و بی خبری است و آگاهی تنها ستاره روشنگر این راه است . اما گروهی دیگر هم هستند که متاسفانه در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی دیدگاه خاص خود را دارند و ان تهمت و افترا و فحاشی است که نشان از عدم آگاهی آن عزیزان در مورد موضوعات خاص می باشد که در جامعه ما وجود دارد و مانند خوره به جان این ملک و ملت افتاده است این گروه خاص مورد نظر این جانب می باشد در وبلاگم خبری در مورد گزارش آژانس بین المللی در مورد موشک های شهاب سه انتشار یافت با اینکه موضوع کاملا با ذکر منابع موثق و آن چیزی که اکثر خبر گزاریها به آن اشاره کرده بودند انتشار دادند اما دوست ناشناسی متنی را برایم ارسال کرد که خالی از لطف نیست که خوانندگان با دیدگاه بعضی از این به اصطلاح انسانها آشنا شوند . ***متن کامل نظر یک ناشناس : *** نظرات: ای کثافتها حیوونها شماها رو باید فقط جلو سگ انداخت بازم نه باید شماها رو زیر اسفالت خیابونها گذاشت تا همیشه له شدنتون از یاد مردم نره-ارزوی 100ملیون ایرانی همینه با هر قطره خون بیگناهی که می ریزید فقط هزاران نفر به خون شما تشنه تر می شند من یک جوون ایرانیم حاظرم جونمو بگیرم کف دستم بیام با شما کثافتا بجنگم اگه عرضه داشتین زورتون به مردم بیگناه و سربازا نمی رسید اعدام تک تکتونو همه ارزو می کنیم ****ارسال توسط ناشناس : October 04, 2008 **** قضاوت با شما عزیزان در قسمت پیام مدیر وبلاگم نوشتم دلایل حضورم در عرصه وبلاگ نویسی خبررسانی و آگاهی دادن به جامعه است مهم نیست که چه پیامدهایی را شاهد باشیم چندین بار از طریق ایمیل تهدید شدم . گر ما زسر بریده می ترسیدیم ********در محفل قاتلان نمی رقصیدیم فکر نکنم زندگی آنقدر ارزش زیستن داشته باشد که انسان شرافت. انسانیت . کرامت . و وجدان آگاه خود را درمقابل حقایقی بس تکان دهنده که هر روز در سطح جامعه ایران می گذرد چشم فرو بندد و در مقابل تهدید برخی از افراد که دوست ندارم نامشان را اراذل واوباش بگذارم از گفتن حقایق چشم پوشی کنم مشکل ما وبلاگ نویسان تنها صاحبان قدرت نیست که هر آن مانند کرکسی بر سرمان فرود می آیند . تا به خیال باطل خود بتوانند فکر دانستن را از ما بگیرند بلکه مشکل اصلی عوامل مزدوری هستند که در پی گرفتن مواجب دنیوی به خیال باطل خود می خواهند در جامعه صدایی جز صدای آنها نباشد ؟ صدایی که فکر می کنند جامعه را به خواب غفلت فرو برده است . اتوبان یک طرفه گیر آوردند و با آخرین سرعت به پیش می روند غافل از اینکه این جاده حتما به پیچی یا پلی تخریب شده یا دست اندازی غیر قابل کنترل منتهی خواهد شد . اگر یک وبلاگ نویس حقایقی را که با پوست و گوشت خود احساس میکند وزیر آوار دانستن دچار همه گونه آسیبهای روحی و روانی و فشارهای فیزیکی قرار میگیرد نباید حداقل مردم را نسبت به آنچه که در پشت صحنه جامعه میگذرد آگاه کند مگر دانستن حق مردم نیست ! آیا نوشتن در مورد بیکاری – تورم – فقر – فحشا – سرکوب شدید دانشجویان - حقوق زنان – حقوق اقلیتها – رانتخواران – مدیران بی کفایت – اعدامهای فله ای – اعدام نوجوانان – سنگسار زنان – سرداران فاسد – روحانیت خطاکار – باج دادن به گروههای شورشی و کشورهای باجگیر – چوب حراج زدن بر مالکیت ایران در دریای خزر اگر به خواهم ادامه دهم مثنوی هفتاد من کاغذ میشود دوست من اگر مطالبی که بر شمردم دروغ است !؟ پس در جامعه ای زندگی می کنیم که همان مدینه فاضله است ! اما صد افسوس که با آن مدینه فاضله ای که در فکر خیلی از انسانهای آزاد اندیش میگذرد صدها فرسنگ فاصله داریم . به امید روزی که هر ایرانی بتواند به دور از هرگونه وابستگی به واقعیتهای موجود در جامعه توجه کند و بر اساس آن قضاوت نماید . به یاد داشته باشیم که چشمان جستجو گر جامعه شاهد و ناظر بر اعمال ماست و آیندگان بهترین داوران خواهند بود . به امید آنروز پیروز باشید

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

یادی از دکتر زهرا بنی یعقوب : آیا در ایران فریادرسی است ؟

جمهوری اسلامی ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار‌ می‌کند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه‌ می‌کند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز‌ می‌یابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، نام‌اش را در سینه خود ثبت خواهد نمود! برای همدردی با خانواده داغدار زهرا بنی‌یعقوب ، یکی از مظاهر مظلومیت و بی پناهی زن در نظام "ولایت فقیه"! تیتر نوشته از نامه خانواده زهرا بنی‌یعقوب در سالگرد قتل مظلومانه‌اش، برگرفته شده است. این نامه به گریه ام انداخت، به همین سادگی، آن هم، هق هق کنان و با صدای بلند! وقتی برای مقابله با بیداد و شقاوت آشکار، ازتو کاری ساخته نیست، چاره‌ای جز تسلای بی اختیار درون خودت نداری که اقلا بتوانی به انگیزه‌هایت جلا بدهی و سرپا بایستی، به امید روزی که در این برهوت پاسیویته و تفرقه، کاری بشود و تو هم بتوانی در آن سهمی داشته باشی. یک خانم دکتر مردمی ۲۷ ساله - که داوطلبانه به مناطق محروم همدان و کردستان خدمات پزشکی‌ می‌رسانده - روز روشن به هنگام قدم زدن با نامزدش در پارکی در همدان، توسط "ستاد امر به معروف و نهی از منکر" دستگیر‌ می‌شود و دو روز بعد جسدش را همراه با تهدید کردن خانواده‌اش به سکوت، به خاک‌ می‌سپارند؛ اما، در حکومتی که خودش را زمینه ساز ظهور امام زمان و مسئول برپایی حکومت عدل اسلامی معرفی‌ می‌کند، چند دستگاه قضایی تنومند به موازات یکدیگر دارد ، به اضافه چندین نهاد مشورتی و هیات بازرسی و سربازرسی مثل "حجت الاسلام ناطق نوری!"، یک سال است که کسی به تظلم و دادخواهی این خانواده داغ دار پاسخی نداده است. حال خوب است که پدر خانواده برای برپایی این نظام، زمان شاه به زندان رفته و در همین حکومت نیز "کارمند دفتری بازنشسته سپاه پاسداران" می‌باشد!. یعنی از همین جا‌ می‌شود نتیجه گرفت که اصلا نیاز نیست فکر کنیم مثلا به خانواده‌های زندانیان سیاسی یا دگراندیش در این نظام چه گذشته است؛ نحوه برخوردی این حد ظالمانه با یک – تاکنون! - "خودی"، ما را از هر نوع گمانه زنی بی نیاز‌ می‌دارد. حکومت همانند جنایت‌اش در تعرض و سربه نیست کردن زهرا کاظمی، تن بی جان این یکی را هم به سیمان و خاک سپرد و ماه‌ها وکیلان و خانواده‌ها را سردواند تا عملا امکان هر گونه نبش قبر – که تازه به آن هم تن نداد – بی فایده باشد و راه بر هرگونه تحقیق احتمالی برای کشف حقیقت ، مسدود بماند. بهتر است به جای مشغول کردن خودمان با این اطلاعات تکراری، سرمان را بالا بیاوریم و نگاهی بیندازیم به انبوه نمایندگان مجلس، علمای خبرگان، استوانه‌های حوزه و سکان داران "حکومت عدل علی" و بعد تف کنیم به هرچه بی مروتی و سکوت ذلیلانه و مظلوم کشانه است در هر لباسی و هر عنوانی در این حکومت! شاید آوردن عبارت‌ها و توصیه‌های اخلاقی از امامان و بزرگان اسلام برای دفاع از مظلوم ، در شرایط امروزی ایران، توهین به آن امامان و بزرگان تلقی شود! آخر چگونه‌ می‌شود به کسانی که میلیون‌ها جلد از سخنان این امامان را چاپ و حتی در روستاها مجانی توزیع‌ می‌کنند؛ یا به نحو ریاکارانه‌ای در صفحه تلویزیون توی زمینه و تیتراژ هر برنامه‌ای می‌چپانند، ترجمه‌های آن را خروار خروار با هواپیما به کشورهای اسلامی صادر‌ می‌کنند و انبوهی از آن‌ها در انبار سفارت خانه‌ها خاک‌ می‌خورد؛ از قول امام چهارم شان گفت : "خدايا به تو پناه مي برم از اينكه شاهد ظلمی باشم، ولی در ياری رساندن به مظلوم كوتاهی كنم" . لذا ترجیح‌ می‌دهم خطاب به شریکان در جفاکاری‌های حکومت، به داستانی از دوران خلافت عباسی – که اغلب کتب معتبر شیعه و سنی نقل کرده‌اند – اشاره کنم، اگر چه ممکن است بسیاری آن را بدانند، اما شاید تکرارش در حال و هوای کنونی بعضی‌ها را شرمنده کند. خلاصه وار و از حافظه‌ می‌نویسم : فردی که به یکی از امیران دربار یکی از خلفای عباسی وامی داده بود، قادر به بازپس گرفتن وامش نبود، به نحوی که این اواخر حتی به مال باخته‌ می‌گفت که اصلا او را هرگز ندیده و‌ نمی‌شناسد، چه رسد به وام گرفتن از او و تهدید کنان او را از خود‌ می‌راند. مال باخته که از همه جا ناامید گشته بود، از یکی شنید که برای حل مشکل‌اش سراغ فلان پینه دوز برود. او پوزخندی زد؛ چرا که هیچ کدام از شخصیت‌های شهر که ازشان کمک خواسته بود – به علت قدرت آن امیر و تقربش نزد خلیفه – جرات نکرده بودند، پا پیش بگذارند. چاره‌ای نداشت و با ناباوری تمام نزد پینه دوز رفت. دکانی بس محقر و فقیرانه دید؛ شگفت زده و ناباور، سلامی کرد و ناگزیر داستان‌اش را بازگفت و به پینه دوز گفت که یکی مرا راهنمایی کرد که شما‌ می‌توانید در این زمینه به من کمک کنید. پینه دوز گفت باشد. همین الان برو سراغ آن امیر و بگو که فلان پینه دوز گفت که وام مرا پس بده! مال باخته با ناباوری و ترسان و لرزان به سرای آن امیر رفت و چنین گفت. امیر با شنیدن نام پینه دوز از جا پرید و مال باخته را گرم تحویل گرفت و گفت‌ می‌بخشید که تا به حال شما را به جا نیاورده بودم! پذیرایی گرمی از او به عمل آورد و گفت به روی چشم؛ ساعاتی این جا باش تا من کل وامت را حاضر نمایم و همین کار را هم کرد. مال باخته که از این صحنه‌ها شگفت زده شده بود، یک سره به در دکان پینه دوز آمد و گفت تا به من نگویی داستان چیست به این مال دست نخواهم زد و از دکان تو بیرون نخواهم رفت. داستان از این قرار بود: روزی یکی از امیران خلیفه [چه فرقی‌ می‌کند: بخوانید رییس ستاد امر به معروف سامرا یا بغداد!] مست کرده و شب هنگام متعرض یک زن زیبای شوهر دار شده بود و به زور‌ می‌خواست او را به داخل خانه خود بکشاند. همسر و خانواده و مردم محل از ترس امیر، جز التماس و فغان کاری ازشان ساخته نبود و امیر، مست و غضبناک، همه را تهدید‌ می‌کرد و سرانجام پاسی از شب گذشته، زن را به زور به داخل خانه‌اش کشاند. پینه دوز که ناظر صحنه بود، شهامت به خرج داده و سریعا به بالای گنبد مسجد محل رفت و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد. خلیفه که تازه‌ می‌خواست بخوابد، از صدای او خشمگین شد و دستور داد گزمگانش سریعا او را نزدش بیاورند تا به دست خود مجازاتش نماید. پینه دوز مهلتی خواست تا دلیل اذان نا به هنگامش را بازگوید و خلیفه که تحت تاثیر ماجرا قرار گرفته بود، دستور داد آن زن را خلاص نمایند و امیر را نیز به سختی تنبیه نمود و در حضور درباریان به پینه دوز گفت، از این پس هر ظلمی از این گونه مشاهده کردی، از کسی پروا نداشته باش، برو اذان بگو و مرا خبردار کن. آری، آن امیری که پول تو را خورده بود، از اذان گفتن من خبرداشت. در خیابان‌های خلوت اطراف پارک شهر – که باشگاه شعبان جعفری در یکی از اضلاع آن قرار داشت و نامش را فراموش کرده ام – دو مرد در ابتدای شب، مزاحم بانویی عفیف‌ می‌شوند و قصد داشتند به زور او را سوار اتوموبیل کرده و با خود ببرند. زن بی پناه شروع به دویدن از چنگ آن‌ها‌ می‌کند و هیچ پناهگاهی‌ نمی‌یابد و ناگزیر نفس زنان و گریه کنان وارد تنها در باز آن منطقه یعنی باشگاه ورزشی می‌شود. شعبان جعفری متوجه او شده و جویای داستان‌ می‌شود و وقتی از ماجرا مطلع‌ می‌گردد، به نفراتش دستور‌ می‌دهد بروند و این دو نفر را – که دم در منتظر زن ایستاده بودند – بیاورند تو. سپس با تخته شنا به جان آن‌ها‌ می‌افتد و له و لورده شان‌ می‌کند. ظاهرا‌ می‌گفته: ما خودمان همه کاره ایم ، ولی آن قدرها هم نامرد و بی غیرت نیستیم. بعد تاکسی صدا کرده و با دادن پول تاکسی، از او‌ می‌خواهد که زن را به خانه شان برساند. انصاف حکم‌ می‌کند که این را هم اضافه کنیم، در زندان‌های سیاسی زمان شاه حتی یک مورد تعرض ناموسی به زنان مشاهده نشده است. پاهای برخی زنان مبارز از شدت شلاق، پاره پاره و خون چکان بود، به آن‌ها فحش‌های رکیک داده‌ می‌شد، ولی هیچ بازجویی حق دست درازی به آن‌ها را نداشت. یک مورد تعرض به یک رفیق زن فدایی به ثبت رسیده که آن هم تعرض جنسی به مفهوم رایج آن نبود و عامل آن هم به دست فداییان مجازات شد. آری، حتی در شکنجه گاه‌های مخوف و شقاوت بار شاه نیز یک نوع مرزهای مشخص اخلاقی تعیین شده و مراعات‌ می‌شد. تاریخ، این تفاوت زندان‌های شاه با زندان‌های جمهوری اسلامی را نیز در سینه‌اش ثبت خواهد نمود! از آن جا که حکومت به زننده ترین وجه، روی حقایق را‌ می‌پوشاند، بنابراین به دست خود زمینه را برای شایعات و گمانه زنی‌های مردم شاکی و عاصی فراهم‌ می‌سازد. چون سوال ساده این است که چرا حکومت قادر نیست یا‌ نمی‌خواهد چند کمیته چی را، که یک چنین جنایتی در حق این بانوی جوان مرتکب شده‌اند ، معرفی و مجازات نماید؟ نامه خانواده داغدار بنی یعقوب را بخوانید و تعمق کنید که چرا برخی مقامات ناشناس یا آشنای شهر، او را به سکوت و عدم پیگیری پرونده دعوت‌ می‌کنند؛ آیا برای رها کردن یک مامور دون پایه کمیته از مجازات است؟ قطعا این طور نیست. گمانه زنی‌ها می‌گوید که دست یا دست‌های بالاتری‌ها در این جنایت دخیل است. کسی خبر ندارد که نیمه شبی ، در اطاق خلوت بازداشت گاه، بر زهرای بی پناه چه گذشته است. ولی چرا نباید ذهن شکاک و تجربه دار ما نیندیشد که او را به مثابه تحفه‌ای و طعمه‌ای ، دست بسته نزد مقامی نبرده باشند؛ یا همان مقام را در سلول دختر معصوم حاضر نکرده باشند؟ مگر در مورد سایر بازداشت‌های زنان و دختران گمنام در ستادهای امر به معروف و نیز موارد منجر به خودکشی‌های بعدی، چند سناریو‌ می‌تواند محتمل باشد؟ به راستی کدام قانون دینی یا عرفی ، شما و ستاد‌های امر به معروف و نهی از منکرتان را مجاز‌ می‌دارد که هر ازگاهی چند زن و دختر زیبا را به بهانه‌های واهی مثل بدحجابی به سلول انفرادی بکشانید و شب نگاه دارید، و بعد هم برای پاره‌ای خودکشی‌ها و یا روانی شدن‌های بعد از بازداشت، به کسی کم ترین پاسخی ندهید؟ مگر در مورد این زن بی پناه،‌ نمی‌تواند سناریو اصلا این باشد که مقامی که از مدت‌ها قبل به این بانوی تنهای در حال خدمت در مناطق دور افتاده چشم طمع داشته، مترصد فرصت مناسبی بوده و با خبر یافتن از حضور او و نامزدش در همدان، فرمان عملیات را صادر کرده باشد؟ نیاز نیست حقیقت مانند فیلم امام جمعه تویسرکان روی "یوتیوپ" قرار گیرد (که عمدی بودن آن به منظور ترساندن برخی‌های دیگر، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری منتفی نیست!)؛ خودتان بیایید با تن دادن به حداقل‌های مراحل قانونی و یا حد اقل مروت، گوشه‌ای از حقیقت را بگویید، تا مردم، پای بالاترین مقامات همدان را به این پرونده شقاوت و دنائت نکشانند! تا مردم نگویند که چاقو دسته خودش را‌ نمی‌برد، و مقامات بالاتر حاضر نیستند، واسطه‌های سرشناس و کارچاق کن شان را – که عمری است از این کارها برایشان‌ می‌کنند! – را دم برق بدهند! و یا بدتر از آن، کار به افشای بقیه کثافت کاری‌ها هم نکشد. شایعات ، آن قدر در باره فجایع جنسی که در ستاد‌های امر به معروف و نهی از منکر صورت‌ می‌گیرد زیاد است ، آن قدر در اطراف ازدواج روحانیون عالی قدر و مسن با دختران هم سن نوه شان حرف و حدیث هست؛ و یا تامین تفریحات و تنوع طلبی‌های نوع اسلامی، از طریق "خانه‌های عفاف" – که دارای آلبوم عکس رنگی یا ویدئوی چهره و مشخصات ساکنان آن،‌ می‌باشند و در سطوح بالای نظام مشتری دائمی دارند - یا شایعه تعرضات در محیط‌های دانشجویی دختران، که شرح دادن آن‌ها را، در پرهیز از خدشه دار شدن ارزش‌ها و اخلاق عمومی جامعه، جایز‌ نمی‌دانم. سربسته بگویم و باورم این است که اگر جنایتی در همدان در حق یک زن مظلوم و بی پناه صورت‌ می‌گیرد و مثلا امام جمعه خراسان و شیراز و رشت و اهواز و یا سطوح دیگر حکومت، سکوت‌ می‌کنند، برای این است که هم از ناحیه "یوتیوپ"! و هم ، تکرار شوهایی مثل عباس پالیزدار هراس دارند. در این حکومت (به استثنای چند نفر مثل: آیت اله منتظری) همه استوانه‌ها و اعاظم، با عمامه و بی عمامه، دست شان توی یک کاسه است. از این جمع، انتظار مروت و انصاف و جوانمردی داشتن، به مثابه وادار کردن آن‌ها به خودزنی است! ملت ما آن قدرها بزرگوار بود و هست که اگر شماها به اندازه سرسوزنی او را خودی حساب‌ می‌کردید، بر پاره‌ای معایب ،و خطاها و فساد چشم‌ می‌پوشید و آن را به حساب همه نظام‌ نمی‌گذاشت؛ اما برای مردمی که برای حکومتیان و دستگاه‌های قضایی و اداری و حتی دستگاه‌های روحانی و معنوی‌اش به شدت غریبه اند، مردمی که به چشم‌ می‌بینند، در تعرض آشکار فلان مقام دولتی به یک دانشجوی دختر در زنجان، این دختر بی پناه است که به زندان برده شده و برایش پرونده تشکیل‌ می‌شود، چه راهی باقی‌ می‌ماند جز مقابله با انتقال اخبار و شایعات به این و آن، استقبال از داستان فلان امام جمعه در "یوتیوپ" و این همه مضمون کوک کردن و جوک سازی که به این گستردگی و هجو، در فرهنگ عامیانه ما سابقه نداشته است! برای ما نیز فعلا راهی نیست جز این که این موارد را زنده نگاه داریم. هیچ چیز را به وادی فراموشی نسپاریم. پیوسته باید راجع به قتل عام و تجاوز در زندان‌های سیاسی گفت و نوشت. باید نام امثال زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب را در کانون پیگیری‌های حقوق بشری قرار داد. آن‌ها سیاسی و مبارز نبودند که از قیمت پا گذاشتن شان در این راه، آگاهی و آمادگی نسبی داشته باشند؛ به همین دلیل، آن‌ها مظهری از بی پناهی و مظلومیت "زن" در این نظام هستند. گو این که محدود به زنان نیست و درست تر این است که بگوییم در این نظام دینی، هر ایرانی، خودش را بی پناه احساس‌ می‌کند. آیا چندش آور نیست، هم زمانی انتشار نامه خانواده زهرا بنی یعقوب در داخل ایران ؛ با اعلام سفر معاون احمدی نژاد به نیویورک برای "دیدار با ایرانیان ساکن آمریکا"!!، و آیا این همه ریاکاری و دو دوزه بازی، نفرت و انزجارتان را برنمی انگیزد؟ "جمهوری اسلامی" ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار‌ می‌کند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه‌ می‌کند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز‌ می‌یابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، نام‌اش را در سینه خود ثبت خواهد نمود!

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

چرا اماراتیها ایرانیها را لخت میکنند ؟!!

اخیرا اخباری در رسانه های غیر دولتی ایران و وبلاگ ها و سایت های مستقل انتشار یافت حاکی از آن که ماموران پلیس امارات کوچک عربی متحده، تعداد زیادی از مسافران زن و مرد ایرانی را در فرودگاه دبی به طرز بسیار زشتی مورد بازرسی بدنی قرار داده اند. سخنگوی وزارت خارجه ایران در واکنش نسبت به انتشار این خبر مهم، ضمن اظهار بی اطلاعی از وقوع آن گفته است که اگر موضوع صحت داشته باشد، اقدام مناسب صورت خواهد پذیرفت! به گفته او حجم پروازهاي ايران به امارات بالاست به طوري که روزي 30 پرواز به اين کشور صورت مي گيرد و ممکن است چنين اتفاقي افتاده باشد با اين حال او اطمينان داده است چنين اقداماتي در راستاي يک تغيير سيستماتيک عليه ايرانيان نيست! قشقاوي تاکيد کرده است که "در مذاکرات مان با مقامات اماراتي و نحوه تعامل با آنها همواره محور اصلي ما برخورد طرف اماراتي با مسافران ايراني بوده است و حساسيت ايران را در اين باره تذکر داده ايم.بنابراين صحت چنين خبري بعيد به نظر مي رسد"! نگارنده این یادداشت، ضمن ابراز انزجار نسبت به کاهلی و عدم قاطعیت در واکنش های رسمی و دولتی از این دست که بی توجهی به لزوم حفظ و صیانت از "غرور ملی ایرانی" در آن موج می زند ، می خواهد بر اساس برخی شواهد و قرائن، علل بروز چنین رفتارهای توهین آمیز که از سوی پلیس یک کشور ناچیز عربی علیه شهروندان ایران بزرگ روا داشته می شود را مورد بررسی و واکاوی مختصر قرار دهد. به هر حال، اماراتی ها که تا بیست سال پیش جاذبه ای جز نفت، بیابان های خشک و چند شهر کوچک با ساختمان های کهنه و حواشی کپرنشین چیزی نداشتند ، امروز به لطف شعور و آینده نگری برخی از مردان بزرگ این سرزمین خیلی کوچک، منافع واقعی خویشتن را درست تشخیص داده اند و بدین سبب، در حالی که ما، در ایران سال ها سرگرم فراری دادن سرمایه های عظیم ایرانیان ثروتمند بوده و هستیم، فرصت را غنیمت شمرده اند و با ایجاد یک نظام عالمانه و کارآمد، با سرمایه های خارجی و از جمله پول سرگردان ایرانی های گریزان از نظام اقتصادی - اجتماعی موطن خویش ، به ساختن و آباد کردن و رشد و توسعه خارق العاده ی سرزمین شان مشغولند. قرائن هم حکایت از آن دارند که به این زودی ها نمی توان انتظار داشت آن ایرانی ها شرکت ها ، پول ها و امکاناتشان را از امارات به وطن بازگردانند و مردم هم برای خرید لباس و کفش و ظرف ، به جای کیش و قشم، مرتبا از دبی سر در نیاورند! پس باید دست کم برای جلو گیری از تکرار توهین به ایران و ایرانیانی که به سهم بالای خود، موجبات رونق اقتصاد امارات را فراهم می آورند ، چاره ای اندیشید! علتی که طرف اماراتی برای بازرسی بدنی توهین آمیز میهمانان ایرانی خود بیان می کند آن است که برخی مسافران ، همراه خود مواد مخدر به امارات می آورند. من نمی خواهم در بررسی اجمالی علل توهین به ایرانی ها در امارات و سایر کشورها، احساسی عمل کنم. هدف من، توصیف واقعیت و توضیح آن برای یافتن راهکارهای مناسب و شایسته به منظور خاتمه دادن به روند دردناک تحقیر ایرانیان غیور و مخدوش ساختن غرور ملی ایرانی است. اگر انسانی بزرگ از سوی انسانی بزرگ مورد توهین قرار گیرد، تحمل درد توهین، آسان تر از زمانی است که از جانب فردی حقیر و بی مایه و بی ریشه، تحقیر شود. گرچه دردناک است، اما باید اعتراف کنیم که به علل مختلف، برخی هموطنان که نام ایرانی بر خود نهاده اند، در سفر به خارج کشور، با خود انواع مواد مخدر به ویژه تریاک حمل می کنند. در امارات کوچک متحده عربی، این واقعیت تلخ، بهانه ی خوبی برای روا داشتن انواع توهین های حسادت آلود و کینه توزانه ی عربی جاهلی علیه شهروندان بزرگوار ایرانی شده است. آن ها با این گونه بازرسی ها، هم واقعا به دنبال کشف مواد مخدرند و هم توهین و تحقیر ایران و ایرانی. علت چنین توهین هایی را در سه محور ، می توان خلاصه کرد: "کشف مواد مخدر"، "التیام بخشیدن به قلب گداخته از کینه و حسادت عرب جاهلی"و "توهین و تحقیر مبتنی بر ملاحظات سیاسی". حال سوال این است که آیا دولت ایران می تواند برای ممانعت از بروز چنین فجایعی در حق شهروندان ایرانی، تلاش کند؟! پاسخ به این سوال مهم، قاعدتا باید مثبت باشد. اول آن که نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران ، که طی دو سه روز گذشته با مانورهای پر طمطراق قصد داشت تصمیم خود را برای ایجاد امنیت و آرامش شهروندان ایرانی نشان دهد، می بایست همان کاری را که پلیس امارات عربی متحده در دبی انجام می دهد ، در مرزهای خروجی خودمان انجام دهد. با این اقدام ، بسیاری از کسانی که قصد حمل مواد مخدر به خارج از کشور را دارند به دام خواهند افتاد و بهانه از دست اماراتی ها به در خواهد آمد. در این صورت، پلیس ایران، هم از خروج مواد مخدر توسط برخی ایرانی نما ها جلوگیری خواهد کرد و هم عزت و احترام ایرانیان در خارج از کشور، به خطر نخواهد افتاد. دوم آن که وزارت امور خارجه ی ایران، با بسیج همت و تدبیر خویش، در صورت تکرار فجایعی از این دست، باید با طرف اماراتی برخوردی قاطع و کوبنده داشته باشد. آیا اگر عرب های اماراتی شهروندان انگلیسی و امریکایی را در فرودگاه دبی لخت کنند، کفش از پایشان درآورند و ساعت ها وارسی بدنی شان کنند، دول متبوعشان ساکت می نشینند و با اظهاراتی خنثی، توهین به آن ها را تحمل می کنند؟! همه می دانند که در زمان محمدرضاشاه پهلوی، شیوخ و سران امارات عربی حتی برای ملاقات با استاندار فارس و بوشهر می بایست ماه ها در انتظار می ماندند و هر گاه به شرف حضور نایل می آمدند، از رضایت سر از پا نمی شناختند! اکنون چه شده است که آن ها با خیالی آسوده ، به خود اجازه ی چنین توهین ها و تحقیرهایی در حق ایران و ایرانی می دهند و آب از آب هم تکان نمی خورد؟! مگر آیا وزارت امور خارجه وظیفه ندارد از منافع و عزت ایران و ایرانی در سرتاسر جهان، تمام قد دفاع کند؟! و اگر در انجام وظیفه ی ذاتی خویش تعلل ورزید، آیا مجلس شورای اسلامی نباید با مکانیزم های قانونی ای که در اختیار دارد، غیرتی نشان دهد و کاهلان را به صلابه بر کشد؟ و سوم آن که دولت ایران، در تمامیت خویش، خط قرمزی در سیاست خارجی خود، جز منافع ملت ایران نباید داشته باشد.اندکی بیندیشیم. کیفیت مراودات و رفتارهای سیاست خارجی دولتمردان کنونی ایران آیا به گونه ای بوده است که دولتک های عربی منطقه را از تعرض به حرمت و عزت و غرور باستانی ایران بزرگ بترساند؟! غرور ملی، یکی از بزرگترین مولفه های قدرت هر کشور است. ما تا چه حد برای حفظ و افزایش قدرت ملی ایران ، غیرت و همیت به خرج می دهیم ؟

آیا فقط یک راه وجود دارد ؟

آیا واقعا چنین است؟ آیا برای برون رفت ایران از بحران فراگیر کنونی فقط یک راه وجود دارد؟ به این پرسش تنها زمانی می توان قاطعانه پاسخ آری داد که نخست آن چنان که عقل حکم می کند، مقصد تعیین شود. در این صورت کسانی که یک مقصد مشترک را دنبال می کنند، می توانند با یکدیگر همراه و همسفر گردند. کدام مقصد؟ بسی بیش از یک سال به دهمین دوره رأی گیری ریاست جمهوری اسلامی باقی مانده بود که افراد و گروه های موسوم به «اصلاح طلب» آغاز به فضاسازی کردند و سپس رقبای آنها نیز وارد میدانی شدند که در آن جز رجزخوانی نمی توان نشانی یافت که از یک سو بیانگر پشتوانه نظری و ذهنیت نیروهای پویا و فعال عملا موجود کشور، و از سوی دیگر ارائه کننده برنامه عملی جهت کاهش و حل مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه باشد. شناخته شده ترین چهره های رقیب قدرت سیاسی در ایران، عقل و عمل و سخنان تبلیغاتی خود را در حد چند چهره تکراری کاهش داده اند. حتی رقیب «اصولگرا» و «افراطی» نیز فراتر از احمدی نژاد کسی را نمی یابد که بتواند در «بازگشت به اصول انقلاب اسلامی» از او «بهتر» عمل کند. با این تفاوت بسیار بزرگ که اگر شعار و عمل این گروه در چهارچوب جمهوری اسلامی و قانون اساسی اش قابل تبیین است، لیکن شعار و عمل «اصلاح طلبان» آن هم به گونه ای که بتواند توده مردم را در برابر رقیب بسیج کند، باید بسی فراتر از چهارچوب نظام و قانون اساسی آن را در بر بگیرد. همین نکته تناقض بزرگ «اصلاح طلبان» است. تناقضی که هم در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی، و هم در سه چهار سال گذشته به آن دچار بوده اند و در ماههای آتی نیز خواهند بود: نمی توان با شعارهای فریبنده که تحقق آنها عبور از نظام و قانون اساسی آن را می طلبد، مردم را بسیج کرد و بعد که خر چموش قدرت از پل «انتخابات» گذشت، بلبلانه چهچه زد و تغییر قانون اساسی را «خیانت» خواند. از همین رو امروز برای کشاندن مردم به صحنه سیاسی «انتخابات» باید گرمی بازار را در ترفندهایی جست که تا کنون تجربه نشده اند. مشارکت مردم مشکلی است که همه بنیانگذاران، تشکیل دهندگان، ترجیح دهندگان و دلبستگان جمهوری اسلامی، گذشته از اختلاف و رقابت، با آن روبرو هستند. همه اینان جابجایی افراد و دست به دست کردن قدرت را دمکراسی قلمداد می کنند و تندروترین آنها در انقلابی ترین حالت، خواستار چیزی بیش از حذف ولی فقیه از قانون اساسی و تفویض اختیارات وی به یک شورای رهبری نیست. بسیاری از کسانی که جمهوری اسلامی را ابدی می پندارند، بر این باورند با شورای رهبری می توان اختیارات گسترده ولی فقیه را از انحصار رهبری فردی به در آورد و آن را بین گروه های ذینفع در مافیای قدرت تقسیم کرد تا در کشاکش های سیاسی و اقتصادی، سهم همه کسانی که در قدرت شریک هستند، محفوظ بماند و «حقی» از میراث داران و میراث خواران انقلاب اسلامی «ضایع» نشود. آنها این شیوه را برای بقای نظام واقعی تر و عملی تر می پندارند. به این ترتیب واقعا مقصد «اصلاح طلبان» و «اصولگرایان» کجاست؟ آیا از هم متفاوت هستند؟ به نظر می رسد چنین نباشد. مقصد آنها همان جایی است که در سی سال گذشته سکونت گزیده اند. یعنی هیچ جا غیر از همین جایی که هستند! یعنی حفظ نظام کنونی به مثابه حکومت دینی! کسانی که امروز فغان برداشته اند که احمدی نژاد و دار و دسته اش می خواهند روحانیان را از قدرت برانند، دو نکته را به روی خود نمی آورند: یکی اینکه برخی روحانیان قدرتمند پشتیبان همین دار و دسته هستند و کاهش حضور عبا و عمامه در دستگاه حکومتی مطلقا به معنای کاهش قدرت روحانیان در حکومت نیست. دیگر اینکه، حکومت دینی الزاما به معنای حضور روحانیان در سه قوه نیست. کافیست تفکر انسان عمامه به سر، و عقل وی نعلین به پای داشته باشد تا بتواند آمیزش دین و دولت را چنان به انجام برساند که نه دین بماند و نه دولت. در برابر گروه هایی که به شکل «اصولی» یا «اصلاحی» مدافع حکومت دینی هستند، گروه های مدافع جدایی دین و دولت قرار دارند. بنا بر تجربیاتی که جامعه ایران از سر گذرانده است و با توجه به رشد جامعه مدنی در کشوری که هفتاد درصد آن را جوانان زیر سی سال تشکیل می دهند، می توان فرض را بر این نهاد که نیروی محرکه ذهنی و عینی جامعه جهت تغییرات بنیادین، خواستار تحقق دمکراسی و تضمین حقوق بشر در ایران است. مقصد این گروه ها کجاست؟ درست در نقطه مقابل جایی که در طول سی سال گذشته، مجبور به سکونت در آن شده اند و در صد سال گذشته برای رسیدن به آن تلاش کرده اند. آن تلاش صد ساله و این تجربه سی ساله، ایران را الزاما در مسیری به حرکت در آورده است که بر خلاف کشورهای مشابه، از آن مقصد چندان دور نیست، لیکن از یک سو برخی روشنفکرانش سوراخ دعا را گم کرده اند و از سوی دیگر زهر سرکوب و جوّ مسموم بی اعتمادی نه تنها بین احزاب و گروهها، بلکه بین مجموعه آنها و مردم، فضا را به طرزی تأثرانگیز مه آلود کرده است. از این دو گروه، نخستین آنها که خواستار حفظ وضعیت موجود است، به استناد رأی گیری های خود نظام در مجالس اسلامی هفتم و هشتم و ریاست جمهوری نهم، حتی با چشم پوشی از تقلب و نیرنگ، چیزی بیش از هفت میلیون رأی در صندوق ندارد. گروه دوم اما در همین شرایط کنونی نیز باز هم به استناد رأی گیری های جمهوری اسلامی، از اکثریت برخوردار است. برخی حاضر نیستند این اکثریت ناراضی را بببیند که در سه دوره اخیر رأی گیری های ریاست جمهوری در تقریبا دوازده سال گذشته، از یک سو به امید «تغییر» رأی خود را خرج خاتمی کرد و از سوی دیگر به اتکای «تحریم» به مصاف نظام رفت. اکثریت رأی دهندگان خاتمی و اکثریت کسانی را که تحریم را ترجیح داده و می دهند، به استناد تجربه و واقعیت می توان پشتوانه عظیم آن نیرویی دانست که دیر یا زود باید پای به میدان بگذارد. در این میان گروه های دیگری وجود دارند که نه حفظ نظام و نه دمکراسی و حقوق بشر، هیچ کدام، مضمون فکر و عمل آنها را تشکیل نمی دهد. اینها افراطیونی اعم از مذهبی و غیرمذهبی، سلطنت طلب و جمهوری خواه، چپ و راست هستند که در گروه های کوچک ناسیونالیست یا مذهبی و یا چپ انترناسیونالیست روزگار می گذرانند. اگر بقای جمهوری اسلامی همزمان به بقای آنها نیز یاری رساند، لیکن نهادینه شدن دمکراسی و حقوق بشر درست مانند همه جوامع آزاد به تدریج سبب نابودی طبیعی آنها خواهد گشت. اینان هیچ کس، جز گروه خود را قبول ندارند و هرگز دست همکاری و همیاری به سوی کسی دراز نمی کنند مگر آنکه مطمئن باشند می توانند بر گرده آنها سوار شوند و برای به قدرت رسیدن، درست مانند خود جمهوری اسلامی، از هیچ ابزاری، از جمله ترور و جنگ، پروا ندارند.

رنجی که عدالت در ایران از بی عدالتی می برد !

فرشته عدالت در ایران اسلامی پری غمگینی است كه هر روز از فرط اندوه و ستم گریبان خود راچاك میدهد و بخت سیاهش را نفرین میكند. حقیقت آن است كه عدالت در رژیم اسلامی ایران بر مبنای مصالح نظام تعریف میشود و گزمه های تئوریك رژیم در دو دانشگاه امام جعفر صادق و بویژه دانشگاه امام حسین كه تحت كنترل هارترین محافل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران , بعنوان بازوی نظامی دستگاه مخوف روحانیت ایرانی قرار دارند , به مانند آن عرب زمان جاهلی كه مشروعیتش در سر نیزه اش بود, انان با شلاق و مسلسل , عدالت را تعریف و حكم میكنند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از جانب ایالات متحده آمریكا بعنوان واحدی تروریستی بطور قانونی معرفی شده است و این اصل بطور دو فاكتو در مصوبات ملل متحد , واحد شورای امنیت , مورد تصریح واقع شده است . پیآمد طبیعی وحقوقی چنین حكمی, این نكته مهم است كه , این بخش صادر شده نه میتواند مشمول مرور زمان گردد و نه قادر است در صورت آتش بس و یامصالحه , باطل شود و یا وجه المصالحه قرار گیرد. تنها چیزی كه میتواند , حكم صادره در مورد پاسداران را ملغی یا خاتمه یافته اعلام كند , تسلیم یا تغییر ماهیت مظنون میباشد. پاسداران در واحدهای مختلف آموزش نظامی و تئوریك , ازسطوح دبیرستان تا اكادمی های گسترده , مشغول شستشوی مغزی جوانان ما و آماده كردن كادر برای دست یازیدن به جنایات متعدد هستند. آنان به جوانان ما القا میكنند كه مضمون اصلی رقابت در سطح جهان امروز , ایدئولوژیك و عقیدتی است و با ارائه این فكر غلط به وجدان های جوانان ما , همزمان تلاش اصلی دوران ما , كه دوران توسعه حقوق فرد و تحكیم قانونی پایه های آن است رادر محاق میگذارند و مایه عقب ماندگی بیشتر نیرو های انسانی و جوامع مامیگردند. آنچه تروریست های پاسدار انجام میدهند و در سطح عالی نظامی بطور صریح بیان میكنند, در سطوح مختلف دیگر ,توسط بخش هائی از دانش آموختگان علم اجتمائی , بر مبنای ضرورت های رژیم و حسب نوع و سطح درك محافل علمی و دانشگاهی بصورت توجیهات گوناگون , به ویژه در قالب تئوری بومی شدن مفاهیم مدرن و اصل نسبیت , به اجتماع ما به گونه ای دیگر خورانده میشود. اینك در ایرا ن سپاه نظامی ای شكل گرفته كه بشدت ایدئو لوژیك و پاسدار آن است . این سپاه دكترین های نظامی , امنیتی و اجتمائی ایران را حسب درك و ضرورت خود تعریف میكند و بر كلیه اركان اجتمائی اشراف اطلاعاتی و تشكیلاتی دارد و خطری مهیب برای آینده بشریت میباشد. واحدی كه در آستانه جنگ ایران و عراق , فاقد كمترین امكانات نظامی بود و تنها از شهوت انبوه قتال آكنده بود , اینك صاحب عظیمترین منابع مالی , كه میرود تا تمای صنایع نفت و گاز ایران را هم در بر گیرد , همراه با پیشرفته ترین سلاح های استراتژیك تهاجمی میباشد . اگر با همین سرعت پیش روند ,تا یك نسل دیگر تمامی پیشرفته ترین نسل بمب های هیدروژنی را همراه با كنترل جهان در دست خواهند دشت. لاكن خطر اصلی در آفند های تئوریك آنان است كه مرزهای حقوق و علم آنرا در هم میریزند و اساس مشروعیت را به دوران كهن بر میگردانند. آنچه را كه مصالح رژیم اسلامی طلب میكند و پاسداران دنبال آن هستند را برخی محافل در درون و بیرون ایران با غامظ كردن مفاهیمی چون عدالت , آزادی , و حقوق به نوعی تامین میكنند . واقعیت مهم دوران ما آن است كه تمامی مفاهیم فوق تعریف و تبیین شده اند و عدالت و آزادی هم متعیین (عینیت یافته) شده اند و كالبد مجسم دارند , آن هم قامتی افراشته و قوی. این نیرو(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران) هزاران بار خطر ناكتر از صرب های زمان كارادزیچ میباشد . تنها یكی از اعضای آنان(سپاه پاسداران)كه اینك در مجلس فرمایشی مسئول پژوهش ها است, یك قلم ,اعدام و قتل پنج هزار انسان , در یكی از شهر های شمالی كشور , كه بسیاری از آن قربانیان , جوانان زیر سن قانونی بوده اند را در كارنامه خود داراست. باشد كه كوشندگان میهن مصیبت زده مان نگاهی به تبیین حقوق و جلوگیری از خلط مبحث در مفاهیم آن را وجه همت های با ارزش و انسانی خود بنمایند.

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

زندگینامه باراک اوباما رئیس جمهور منتخب آمریکا

باراک اوباما - چهل و چهارمین رئیس جمهوری آمریکا با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سال 2008، باراک اوباما نخستین آمریکایی سیاهپوست است که رهبری بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را در دست می گیرد. باراک حسین اوباما روز 4 اوت سال 1961 در شهر هونولولو، ایالت هاوایی آمریکا ، از یک پدر سیاهپوست کنیایی، که او نیز باراک ن اوباما نام داشت، و یک مادر سفیدپوست آمریکایی متولد شد. باراک اوبامای پدر از قوم لیو بود که در کنیا و مناطق شرق اوگاندا و شمال تانزانیا سکونت دارند و یکی از اقلیت های قومی اصلی در کنیا محسوب می شوند. دین اکثر لیوها مسیحی است اما تعداد قابل توجهی از آنان، از جمله خانواده اوباما، از اسلام پیروی می کنند هر چند گفته می شود که باراک اوبامای پدر حتی قبل از عزیمت به آمریکا از اسلام کناره گرفته بود و خود را یک فرد غیر مذهبی می دانست. باراک اوبامای پدر در سن بیست و سه سالگی برای استفاده از یک بورس تحصیلی در دانشگاه هونولولو به تنهایی عازم آمریکا شد هرچند پنج سال پیش از آن با دختری از قبیله خود ازدواج کرده و از او صاحب چهار فرزند شده بود. هنگام تحصیل در این دانشگاه بود که او با آن دانهام، یک دانشجوی دختر آمریکایی اهل کانزاس آشنا شد و با او ازدواج کرد اما این ازدواج دوامی نداشت و هنگامی که باراک اوبا (پسر) دو سال داشت، به جدایی انجامید. باراک اوبامای پدر بعد از خاتمه تحصیل در آمریکا، به کنیا بازگشت و در سال 1982 در یک سانحه رانندگی در آن کشور درگذشت در حالیکه پسرش را تنها یک بار دیگر در سال 1971 ملاقات کرده بود. تحصیل در اندونزی و آمریکا آن دانهام پس از جدایی از همسر اول خود، در سال 1967 با یک دانشجوی اندونزیایی ازدواج کرد و همراه پسر خود عازم اندونزی شد و باراک اوباما تا سن ده سالگی در آن کشور سکونت داشت و به مدرسه می رفت اما در سال 1971 به هاوایی و نزد پدر و مادر بزرگ مادری خود بازگشت. اوباما برای آخرین بار در سن دهسالگی پدر خود را ملاقات کرد باراک اوباما پس از خاتمه دوره دبیرستان در هونولولو به لس آنجلس رفت و وارد کالج اکسیدنتال شد اما پس از دو سال، خود را به دانشکده علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک منتقل کرد. پس از دریافت لیسانس در رشته روابط بین الملل از این دانشگاه در سال 1983، باراک اوباما به عنوان کارمند در یک شرکت خصوصی و سپس یک گروه تحقیقاتی وابسته به کلیسای کاتولیک در شیکاگو ، ایالت ایلینوی، کار کرد اما با ورود به دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد در سال 1988، برای چند سال این شهر را ترک گفت. باراک اوباما پس از خاتمه تحصیل در هاروارد و کسب درجه دکترای حقوق در سال 1991، به شیکاگو بازگشت و ضمن کار در زمینه های مختلف حقوقی و دانشگاهی، به فعالیت های سیاسی نیز روی آورد. باراک اوباما در سال 1996 وارد سنای ایالت ایلینوی شد و تا سال 2005 و دستیابی به کرسی این ایالت در مجلس سنای ایالات متحده، عضو سنای ایالتی بود. از جمله اقدامات آقای اوباما در زمان عضویت در سنای ایالات متحده مشارکت در تدوین طرح هایی مربوط به شفافیت و حسابرسی عملیات مالی دولت فدرال، مقابله با تخلفات انتخاباتی و کمک بشردوستانه به جمهوری کنگو بوده است. با آغاز رقابت های انتخاباتی سال 2008، سناتور اوباما، با وجود تجربه اندک در تشکیلات دولتی واشنگتن، داوطلبی خود را برای احراز نامزدی حزب دموکرات اعلام داشت که رقابتی طولانی و فشرده با سناتور هیلاری کلینتون، همسر رئیس جمهوری پیشین آمریکا، را در پی آورد. مبارزات انتخاباتی و دستیابی به پیروزی این رقابت به گزینش آقای اوباما به عنوان نامزد واحد حزب دموکرات در ماه ژوئن سال جاری و ورود به مبارزات انتخاباتی با جان مک کین، نامزد حزب جمهوریخواه، و سرانجام، پیروزی در رای گیری روز 4 ژوئن و انتخاب به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهوری ایالات متحده منجر شد. خانواده اوباما - ساکنان آینده کاخ سفید در جریان مبارزات انتخاباتی، باراک اوباما سیاست های دولت جورج بوش را به شدت مورد انتقاد قرار داد و خروج تدریجی نیروهای آمریکایی از آن کشور را مطرح کرد هرچند حمایت خود را از افزایش حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان ابراز داشته است. در جنبه های دیگر سیاست خارجی، انتظار نمی رود آغاز به کار دولت آقای اوباما به منزله تغییرات بنیادی در روابط بین المللی ایالات متحده باشد هرچند رئیس جمهوری منتخب آمریکا در جریان مبارزات انتخاباتی بر همکاری نزدیکتر با متحدان این کشور و تلاش برای بهبود چهره آمریکا در صحنه بین المللی تاکید نهاده است. در مورد روابط با ایران، آقای اوباما به طور کلی با ادامه سیاست هسته ای کنونی جمهوری اسلامی و خطری که، از دید برخی مقامات آمریکایی، می تواند متوجه اسرائیل و منافع غرب سازد، مخالفت کرده است. در عین حال، رئیس جمهوری منتخب آمریکا از گفتگو با جمهوری اسلامی به منظور وادار ساختن این کشور به تغییر روش خود حمایت کرده هرچند مشخص نیست که برای آغاز چنین مذاکراتی چه شرایطی را در نظر گرفته است و آیا مقامات جمهوری اسلامی شرایط احتمالی او را قابل قبول خواهند دانست. از نظر سیاست های اقتصادی و اجتماعی، آقای اوباما به طیف "لیبرال" تعلق دارد که از گسترش برنامه های خدمات اجتماعی و کمک به گروههای کم درآمد و تامین منابع مالی مورد نیاز این برنامه ها از طریق مالیات سنگین تر بر شرکت های بزرگ و دارندگان درآمدهای کلان حمایت می کند. باراک اوباما در سال 1989 با میشل رابینسون در شیکاگو آشنا شد و در سال 1992 با او ازدواج کرد. مراسم تحلیف باراک اوباما روز 20 ژانویه سال آینده برگزار می شود و آقای و خانم اوباما، همراه با دو دختر ده ساله و هفت ساله خود که "مالیا آن" و "ناتاشا"نام دارند، سه کاخ سفید نقل مکان خواهند کرد.

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

حزب الله لبنان در المان چه میکند ؟

آلمان روابط خوبی با حزب الله لبنان دارد. در عوض اعضای حزب الله هم از آلمان برای عملیات تروریستی استفاده نمی کنند. در این میان اما این نگرانی شدت می گیرد که سازمان حزب الله که از سوی ایران حمایت می شود، از آلمان به عنوان محل استراحت خود استفاده می کند. این نگرانی ناشی از اطلاعات جدیدی است که از فعالیت این گروه به دست آمده است. پس از آنکه اطلاعات سری ادارات امنیتی آلمان درباره تروریسم در معرض آگاهی عموم قرار گرفت، برخی نمی توانستند آنچه را می خوانند باور کنند چرا که این بار هشدار در زمینه تروریسم مانند همیشه به القاعده مربوط نمی شد بلکه به گروه حزب الله که طرفدار ایران است، بازمی گشت. بر اساس گزارش اداره جنایی فدرال و اداره سراسری حفظ قانون اساسی، حزب الله لبنان در آلمان «تدارکات وسیعی» در اختیار دارد که می تواند «اماکن و اشخاص را مورد حمله تروریستی قرار دهد». نهصد نفر از اعضای شناخته شده حزب الله در آلمان می توانند در صورت بروز یک بحران در خاورمیانه «هر زمان برای انجام عملیات تروریستی» در آلمان به کار گرفته شوند. خبر دستگیری یک دانشجوی پزشکی از شهر گوتینگن آلمان که در ماه ژوییه به اتهام جاسوسی برای حزب الله در اسراییل دستگیر شد، با این گزارش مطابقت دارد. گفته می شود خالد ک. یک فلسطینی 29 ساله با گذرنامه اسراییلی است که سالهاست با کادرهای حزب الله در آلمان رابطه دارد از جمله با این هدف که دانشجویان را به حزب الله جلب کند. «افسر مسئول» خالد بنا بر کیفرخواست وی در اسراییل، شخصی به نام هشام رییس «انجمن پروژه کودکان یتیم» بوده است. دولت آلمان تا کنون در این مورد که آیا این انجمن ارتباطاتی با حزب الله داشته است، اظهارنظری نکرده است. تأیید این ارتباط به این معنی خواهد بود که کمک های مالی را که مردم آلمان به این «انجمن» می پردازند و در عمل به جیب حزب الله می رود، از مالیات آنها کم شده و در واقع از صندوق دولت پرداخت می شود. ولی حزب الله اصلا در آلمان به دنبال چه هدفی است؟ این سازمان که به تقاضای آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی در ایران تأسیس شد، عمدتا با این هدف تشکیل شده که در لبنان یک حکومت الله مطابق الگوی ایران بر پا کند. لیکن حزب الله در عرصه سیاست روز لبنان برای هر گونه توافقی آماده است. حزب الله در عین حال از گروه های تروریستی فلسطین نیز حمایت می کند و با هدف نابودی اسراییل تا کنون طی آدم ربایی ها و عملیات تروریستی در سراسر جهان، صدها غیرنظامی را به قتل رسانده است. این سازمان برای آلمان در وهله نخست به عنوان یکی از ابزار سیاست خارجی رژیم ایران عمل می کند. حزب الله دویست میلیون دلار کمک مالی را که سالانه از ایران دریافت می کند، برای خرید اسلحه و هم چنین فعالیت های اجتماعی و سیاسی به کار می برد. پل سالم از بنیاد کارنگی مستقر در خاورمیانه که مرکز آن در بیروت است نقش حزب الله را برای رژیم ایران چنین توصیف می کند: ایران در ازای کمک مالی به حزب الله، نه تنها یک سلاح استراتژیک به نام حزب الله در اختیار دارد، بلکه از آن به مثابه «یک ناو هواپیمابر در مرزهای اسراییل» استفاده می کند. در بیست سال گذشته، حزب الله تحت رهبری ایران به عملیات تروریستی در پاریس، برلین و بوئنوس آیرس پرداخته است. طرفداران حزب الله در آلمان در سی انجمن فرهنگی مستقر در مساجد با یکدیگر ملاقات می کنند. بسیاری از این انجمن ها در کنترل ایران قرار دارند که در میان آنها می توان از مرکز اسلامی هامبورگ و مرکز امام مهدی در شهر مونستر نام برد. سربازگیری حزب الله در آلمان حزب الله در آلمان نیز سربازگیری می کند. برای نمونه اشتفان اسمیرک آلمانی که به اسلام گرویده بود، قرار بود در سال 1997 یک عملیات تروریستی را در اسراییل به انجام برساند. حزب الله از این طریق مسلمانان ساکن آلمان را به افراطی گری تشویق می کند. فرستنده تلویزیونی المنار که متعلق به حزب الله است، در آلمان به صورت آزاد قابل دریافت است. در این فرستنده، مادران درباره تروریست های انتحاری و درباره خوشبختی پسرانشان در «شهادت» حرف می زنند و امیدوارند که بقیه فرزندانشان نیز به شهادت برسند. حسن نصرالله رهبر حزب الله در ماجرای کاریکاتورهای محمد از طریق همین فرستنده تلویزیونی از مسلمانان خواست که برای دفاع از شرف پیامبر، خود را «قربانی» کنند. ولی چرا حزب الله در آلمان می تواند بدون آنکه کسی مزاحمش شود، فعالیت کند؟ آلمان از اواسط دهه نود روابط خوبی با حزب الله دارد. بر اساس همین روابط خوب بود که چندی پیش سازمان اطلاعات فدرال توانست در مبادله زندانیان بین اسراییل و حزب الله میانجی گری کند. وزارت کشور آلمان در سال گذشته به این نتیجه رسید که که موضع طرفداران حزب الله در آلمان نشانگر «پذیرش بی چون و چرای سیاست و ایدئولوژی (حزب الله) است» و از همین رو «در حال حاضر هیچ خطر بالقوه ای از سوی آنها احساس نمی شود چرا که آنها به دلیل پیروزی از دستورات مرکز خود در بیروت، بر اساس قانون رفتار می کنند». نتیجه مشخص این که: دولت آلمان سازمان حزب الله را که قادر است علمیات تروریستی در آلمان را تدارک ببیند و یا به انجام برساند، ولی در حال حاضر آرام است، تحمل می کند. و این در حالیست که از نظر قانونی می توان قاطعانه علیه انجمن ها و افرادی که بر خلاف تفکر و تفاهم بین ملت ها رفتار می کنند، اقدام نمود. علیه انجمن خیریه الاقصی وابسته به حماس، و علیه حزب التحریر و هم چنین حزب کارگران کمونیست کردستان چنین ممنوعیت قانونی به کار گرفته شده است. دلیلی که مخالفان این ممنوعیت قانونی عنوان می کنند این است که حزب الله می تواند در این صورت امنیت آلمان در خارج و هم چنین سپاه صلح آلمان را که از سوی سازمان ملل در لبنان مستقر است، به خطر بیندازد. استراحتگاه حزب الله اینک اما مسئولان امنیتی آلمان بیش از پیش درباره این موضوع که آلمان تنها استراحتگاه حزب الله باشد، تردید می کنند چرا که آن توافق نانوشته ای هم که سالها بین دولت آلمان و حزب الله برقرار بود، دیگر معتبر نیست. چه زمانی حزب الله دست به عملیات تروریستی در آلمان خواهد زد؟ ام پانزده سازمان جاسوسی داخلی انگلستان در بهار امسال گزارش دادند که هسته های حزب الله مستقر در انگلیس تهدید کرده اند در صورت حمله نظامی به ایران، در انگلستان دست به عملیات تروریستی خواهند زد. سی ام ژانویه بود که برخی اعضای حزب الله در یک آپارتمان در پاریس دستگیر شدند. در اسنادی که از آنها به دست آمد، نقشه شهرهای پاریس، مادرید، رم و برلین دیده می شد که محل های معینی را نشانه گذاری کرده بودند. خود حزب الله پیش از این، در سال 1989 و 2003 مؤسسات اسراییلی، یهودی و آمریکایی را در آلمان به عنوان هدف عملیات تروریستی اعلام کرد. در صورتی که دعوای اتمی با ایران شدت یابد، ممکن است مردم در آلمان قربانی عملیات تروریستی شوند. بهانه دیگر انجام عملیات تروریستی همانا احتمال تشدید درگیری ها در فلسطین و وخامت اوضاع در مرز لبنان و اسراییل است. حزب الله اعلام کرده است که مرگ عماد مغنیه تروریست ارشد خود را تلافی خواهد کرد. حزب الله در آلمان تا زمانی که از سوی سیاستمداران دست کم گرفته شود و مسئولان امنیتی کشور از آنها هراس داشته باشند، فعال خواهد بود. حال آنکه سازمان حزب الله که از سوی بسیاری به عنوان حزب سیاسی ارزیابی می شود، در حقیقت یک گروه تروریستی است که از بهترین تأمین مالی، تسلیحاتی، آموزشی و سازمانی در سطح جهان برخوردار است.