جمهوری اسلامی ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار میکند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه میکند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز مییابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، ناماش را در سینه خود ثبت خواهد نمود!
برای همدردی با خانواده داغدار زهرا بنییعقوب ، یکی از مظاهر مظلومیت و بی پناهی زن در نظام "ولایت فقیه"!
تیتر نوشته از نامه خانواده زهرا بنییعقوب در سالگرد قتل مظلومانهاش، برگرفته شده است. این نامه به گریه ام انداخت، به همین سادگی، آن هم، هق هق کنان و با صدای بلند! وقتی برای مقابله با بیداد و شقاوت آشکار، ازتو کاری ساخته نیست، چارهای جز تسلای بی اختیار درون خودت نداری که اقلا بتوانی به انگیزههایت جلا بدهی و سرپا بایستی، به امید روزی که در این برهوت پاسیویته و تفرقه، کاری بشود و تو هم بتوانی در آن سهمی داشته باشی.
یک خانم دکتر مردمی ۲۷ ساله - که داوطلبانه به مناطق محروم همدان و کردستان خدمات پزشکی میرسانده - روز روشن به هنگام قدم زدن با نامزدش در پارکی در همدان، توسط "ستاد امر به معروف و نهی از منکر" دستگیر میشود و دو روز بعد جسدش را همراه با تهدید کردن خانوادهاش به سکوت، به خاک میسپارند؛ اما، در حکومتی که خودش را زمینه ساز ظهور امام زمان و مسئول برپایی حکومت عدل اسلامی معرفی میکند، چند دستگاه قضایی تنومند به موازات یکدیگر دارد ، به اضافه چندین نهاد مشورتی و هیات بازرسی و سربازرسی مثل "حجت الاسلام ناطق نوری!"، یک سال است که کسی به تظلم و دادخواهی این خانواده داغ دار پاسخی نداده است. حال خوب است که پدر خانواده برای برپایی این نظام، زمان شاه به زندان رفته و در همین حکومت نیز "کارمند دفتری بازنشسته سپاه پاسداران" میباشد!. یعنی از همین جا میشود نتیجه گرفت که اصلا نیاز نیست فکر کنیم مثلا به خانوادههای زندانیان سیاسی یا دگراندیش در این نظام چه گذشته است؛ نحوه برخوردی این حد ظالمانه با یک – تاکنون! - "خودی"، ما را از هر نوع گمانه زنی بی نیاز میدارد. حکومت همانند جنایتاش در تعرض و سربه نیست کردن زهرا کاظمی، تن بی جان این یکی را هم به سیمان و خاک سپرد و ماهها وکیلان و خانوادهها را سردواند تا عملا امکان هر گونه نبش قبر – که تازه به آن هم تن نداد – بی فایده باشد و راه بر هرگونه تحقیق احتمالی برای کشف حقیقت ، مسدود بماند. بهتر است به جای مشغول کردن خودمان با این اطلاعات تکراری، سرمان را بالا بیاوریم و نگاهی بیندازیم به انبوه نمایندگان مجلس، علمای خبرگان، استوانههای حوزه و سکان داران "حکومت عدل علی" و بعد تف کنیم به هرچه بی مروتی و سکوت ذلیلانه و مظلوم کشانه است در هر لباسی و هر عنوانی در این حکومت!
شاید آوردن عبارتها و توصیههای اخلاقی از امامان و بزرگان اسلام برای دفاع از مظلوم ، در شرایط امروزی ایران، توهین به آن امامان و بزرگان تلقی شود! آخر چگونه میشود به کسانی که میلیونها جلد از سخنان این امامان را چاپ و حتی در روستاها مجانی توزیع میکنند؛ یا به نحو ریاکارانهای در صفحه تلویزیون توی زمینه و تیتراژ هر برنامهای میچپانند، ترجمههای آن را خروار خروار با هواپیما به کشورهای اسلامی صادر میکنند و انبوهی از آنها در انبار سفارت خانهها خاک میخورد؛ از قول امام چهارم شان گفت : "خدايا به تو پناه مي برم از اينكه شاهد ظلمی باشم، ولی در ياری رساندن به مظلوم كوتاهی كنم" . لذا ترجیح میدهم خطاب به شریکان در جفاکاریهای حکومت، به داستانی از دوران خلافت عباسی – که اغلب کتب معتبر شیعه و سنی نقل کردهاند – اشاره کنم، اگر چه ممکن است بسیاری آن را بدانند، اما شاید تکرارش در حال و هوای کنونی بعضیها را شرمنده کند. خلاصه وار و از حافظه مینویسم :
فردی که به یکی از امیران دربار یکی از خلفای عباسی وامی داده بود، قادر به بازپس گرفتن وامش نبود، به نحوی که این اواخر حتی به مال باخته میگفت که اصلا او را هرگز ندیده و نمیشناسد، چه رسد به وام گرفتن از او و تهدید کنان او را از خود میراند. مال باخته که از همه جا ناامید گشته بود، از یکی شنید که برای حل مشکلاش سراغ فلان پینه دوز برود. او پوزخندی زد؛ چرا که هیچ کدام از شخصیتهای شهر که ازشان کمک خواسته بود – به علت قدرت آن امیر و تقربش نزد خلیفه – جرات نکرده بودند، پا پیش بگذارند. چارهای نداشت و با ناباوری تمام نزد پینه دوز رفت. دکانی بس محقر و فقیرانه دید؛ شگفت زده و ناباور، سلامی کرد و ناگزیر داستاناش را بازگفت و به پینه دوز گفت که یکی مرا راهنمایی کرد که شما میتوانید در این زمینه به من کمک کنید. پینه دوز گفت باشد. همین الان برو سراغ آن امیر و بگو که فلان پینه دوز گفت که وام مرا پس بده! مال باخته با ناباوری و ترسان و لرزان به سرای آن امیر رفت و چنین گفت. امیر با شنیدن نام پینه دوز از جا پرید و مال باخته را گرم تحویل گرفت و گفت میبخشید که تا به حال شما را به جا نیاورده بودم! پذیرایی گرمی از او به عمل آورد و گفت به روی چشم؛ ساعاتی این جا باش تا من کل وامت را حاضر نمایم و همین کار را هم کرد. مال باخته که از این صحنهها شگفت زده شده بود، یک سره به در دکان پینه دوز آمد و گفت تا به من نگویی داستان چیست به این مال دست نخواهم زد و از دکان تو بیرون نخواهم رفت. داستان از این قرار بود: روزی یکی از امیران خلیفه [چه فرقی میکند: بخوانید رییس ستاد امر به معروف سامرا یا بغداد!] مست کرده و شب هنگام متعرض یک زن زیبای شوهر دار شده بود و به زور میخواست او را به داخل خانه خود بکشاند. همسر و خانواده و مردم محل از ترس امیر، جز التماس و فغان کاری ازشان ساخته نبود و امیر، مست و غضبناک، همه را تهدید میکرد و سرانجام پاسی از شب گذشته، زن را به زور به داخل خانهاش کشاند. پینه دوز که ناظر صحنه بود، شهامت به خرج داده و سریعا به بالای گنبد مسجد محل رفت و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد. خلیفه که تازه میخواست بخوابد، از صدای او خشمگین شد و دستور داد گزمگانش سریعا او را نزدش بیاورند تا به دست خود مجازاتش نماید. پینه دوز مهلتی خواست تا دلیل اذان نا به هنگامش را بازگوید و خلیفه که تحت تاثیر ماجرا قرار گرفته بود، دستور داد آن زن را خلاص نمایند و امیر را نیز به سختی تنبیه نمود و در حضور درباریان به پینه دوز گفت، از این پس هر ظلمی از این گونه مشاهده کردی، از کسی پروا نداشته باش، برو اذان بگو و مرا خبردار کن. آری، آن امیری که پول تو را خورده بود، از اذان گفتن من خبرداشت.
در خیابانهای خلوت اطراف پارک شهر – که باشگاه شعبان جعفری در یکی از اضلاع آن قرار داشت و نامش را فراموش کرده ام – دو مرد در ابتدای شب، مزاحم بانویی عفیف میشوند و قصد داشتند به زور او را سوار اتوموبیل کرده و با خود ببرند. زن بی پناه شروع به دویدن از چنگ آنها میکند و هیچ پناهگاهی نمییابد و ناگزیر نفس زنان و گریه کنان وارد تنها در باز آن منطقه یعنی باشگاه ورزشی میشود. شعبان جعفری متوجه او شده و جویای داستان میشود و وقتی از ماجرا مطلع میگردد، به نفراتش دستور میدهد بروند و این دو نفر را – که دم در منتظر زن ایستاده بودند – بیاورند تو. سپس با تخته شنا به جان آنها میافتد و له و لورده شان میکند. ظاهرا میگفته: ما خودمان همه کاره ایم ، ولی آن قدرها هم نامرد و بی غیرت نیستیم. بعد تاکسی صدا کرده و با دادن پول تاکسی، از او میخواهد که زن را به خانه شان برساند.
انصاف حکم میکند که این را هم اضافه کنیم، در زندانهای سیاسی زمان شاه حتی یک مورد تعرض ناموسی به زنان مشاهده نشده است. پاهای برخی زنان مبارز از شدت شلاق، پاره پاره و خون چکان بود، به آنها فحشهای رکیک داده میشد، ولی هیچ بازجویی حق دست درازی به آنها را نداشت. یک مورد تعرض به یک رفیق زن فدایی به ثبت رسیده که آن هم تعرض جنسی به مفهوم رایج آن نبود و عامل آن هم به دست فداییان مجازات شد. آری، حتی در شکنجه گاههای مخوف و شقاوت بار شاه نیز یک نوع مرزهای مشخص اخلاقی تعیین شده و مراعات میشد. تاریخ، این تفاوت زندانهای شاه با زندانهای جمهوری اسلامی را نیز در سینهاش ثبت خواهد نمود!
از آن جا که حکومت به زننده ترین وجه، روی حقایق را میپوشاند، بنابراین به دست خود زمینه را برای شایعات و گمانه زنیهای مردم شاکی و عاصی فراهم میسازد. چون سوال ساده این است که چرا حکومت قادر نیست یا نمیخواهد چند کمیته چی را، که یک چنین جنایتی در حق این بانوی جوان مرتکب شدهاند ، معرفی و مجازات نماید؟ نامه خانواده داغدار بنی یعقوب را بخوانید و تعمق کنید که چرا برخی مقامات ناشناس یا آشنای شهر، او را به سکوت و عدم پیگیری پرونده دعوت میکنند؛ آیا برای رها کردن یک مامور دون پایه کمیته از مجازات است؟ قطعا این طور نیست. گمانه زنیها میگوید که دست یا دستهای بالاتریها در این جنایت دخیل است. کسی خبر ندارد که نیمه شبی ، در اطاق خلوت بازداشت گاه، بر زهرای بی پناه چه گذشته است. ولی چرا نباید ذهن شکاک و تجربه دار ما نیندیشد که او را به مثابه تحفهای و طعمهای ، دست بسته نزد مقامی نبرده باشند؛ یا همان مقام را در سلول دختر معصوم حاضر نکرده باشند؟ مگر در مورد سایر بازداشتهای زنان و دختران گمنام در ستادهای امر به معروف و نیز موارد منجر به خودکشیهای بعدی، چند سناریو میتواند محتمل باشد؟ به راستی کدام قانون دینی یا عرفی ، شما و ستادهای امر به معروف و نهی از منکرتان را مجاز میدارد که هر ازگاهی چند زن و دختر زیبا را به بهانههای واهی مثل بدحجابی به سلول انفرادی بکشانید و شب نگاه دارید، و بعد هم برای پارهای خودکشیها و یا روانی شدنهای بعد از بازداشت، به کسی کم ترین پاسخی ندهید؟ مگر در مورد این زن بی پناه، نمیتواند سناریو اصلا این باشد که مقامی که از مدتها قبل به این بانوی تنهای در حال خدمت در مناطق دور افتاده چشم طمع داشته، مترصد فرصت مناسبی بوده و با خبر یافتن از حضور او و نامزدش در همدان، فرمان عملیات را صادر کرده باشد؟ نیاز نیست حقیقت مانند فیلم امام جمعه تویسرکان روی "یوتیوپ" قرار گیرد (که عمدی بودن آن به منظور ترساندن برخیهای دیگر، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری منتفی نیست!)؛ خودتان بیایید با تن دادن به حداقلهای مراحل قانونی و یا حد اقل مروت، گوشهای از حقیقت را بگویید، تا مردم، پای بالاترین مقامات همدان را به این پرونده شقاوت و دنائت نکشانند! تا مردم نگویند که چاقو دسته خودش را نمیبرد، و مقامات بالاتر حاضر نیستند، واسطههای سرشناس و کارچاق کن شان را – که عمری است از این کارها برایشان میکنند! – را دم برق بدهند! و یا بدتر از آن، کار به افشای بقیه کثافت کاریها هم نکشد. شایعات ، آن قدر در باره فجایع جنسی که در ستادهای امر به معروف و نهی از منکر صورت میگیرد زیاد است ، آن قدر در اطراف ازدواج روحانیون عالی قدر و مسن با دختران هم سن نوه شان حرف و حدیث هست؛ و یا تامین تفریحات و تنوع طلبیهای نوع اسلامی، از طریق "خانههای عفاف" – که دارای آلبوم عکس رنگی یا ویدئوی چهره و مشخصات ساکنان آن، میباشند و در سطوح بالای نظام مشتری دائمی دارند - یا شایعه تعرضات در محیطهای دانشجویی دختران، که شرح دادن آنها را، در پرهیز از خدشه دار شدن ارزشها و اخلاق عمومی جامعه، جایز نمیدانم. سربسته بگویم و باورم این است که اگر جنایتی در همدان در حق یک زن مظلوم و بی پناه صورت میگیرد و مثلا امام جمعه خراسان و شیراز و رشت و اهواز و یا سطوح دیگر حکومت، سکوت میکنند، برای این است که هم از ناحیه "یوتیوپ"! و هم ، تکرار شوهایی مثل عباس پالیزدار هراس دارند. در این حکومت (به استثنای چند نفر مثل: آیت اله منتظری) همه استوانهها و اعاظم، با عمامه و بی عمامه، دست شان توی یک کاسه است. از این جمع، انتظار مروت و انصاف و جوانمردی داشتن، به مثابه وادار کردن آنها به خودزنی است!
ملت ما آن قدرها بزرگوار بود و هست که اگر شماها به اندازه سرسوزنی او را خودی حساب میکردید، بر پارهای معایب ،و خطاها و فساد چشم میپوشید و آن را به حساب همه نظام نمیگذاشت؛ اما برای مردمی که برای حکومتیان و دستگاههای قضایی و اداری و حتی دستگاههای روحانی و معنویاش به شدت غریبه اند، مردمی که به چشم میبینند، در تعرض آشکار فلان مقام دولتی به یک دانشجوی دختر در زنجان، این دختر بی پناه است که به زندان برده شده و برایش پرونده تشکیل میشود، چه راهی باقی میماند جز مقابله با انتقال اخبار و شایعات به این و آن، استقبال از داستان فلان امام جمعه در "یوتیوپ" و این همه مضمون کوک کردن و جوک سازی که به این گستردگی و هجو، در فرهنگ عامیانه ما سابقه نداشته است!
برای ما نیز فعلا راهی نیست جز این که این موارد را زنده نگاه داریم. هیچ چیز را به وادی فراموشی نسپاریم. پیوسته باید راجع به قتل عام و تجاوز در زندانهای سیاسی گفت و نوشت. باید نام امثال زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب را در کانون پیگیریهای حقوق بشری قرار داد. آنها سیاسی و مبارز نبودند که از قیمت پا گذاشتن شان در این راه، آگاهی و آمادگی نسبی داشته باشند؛ به همین دلیل، آنها مظهری از بی پناهی و مظلومیت "زن" در این نظام هستند. گو این که محدود به زنان نیست و درست تر این است که بگوییم در این نظام دینی، هر ایرانی، خودش را بی پناه احساس میکند. آیا چندش آور نیست، هم زمانی انتشار نامه خانواده زهرا بنی یعقوب در داخل ایران ؛ با اعلام سفر معاون احمدی نژاد به نیویورک برای "دیدار با ایرانیان ساکن آمریکا"!!، و آیا این همه ریاکاری و دو دوزه بازی، نفرت و انزجارتان را برنمی انگیزد؟
"جمهوری اسلامی" ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار میکند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه میکند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز مییابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، ناماش را در سینه خود ثبت خواهد نمود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر