هنگامی که این روزها به تاریخ مردم بلوچ و سرزمین بلوچستان می نگرم به روشنی می بینم که همهء فاتحان و دیکتاتورهایی که بلوچستان را فتح کرده و نیروی سرکوب خود را علیه مردم آن به کار برده اند عاقبت قربانی بدکاری های خود شده اند. بلوچستان از این بابت معجزه های بسیاری را در آستین دارد که مقام آنانی را به مردم بلوچ و سرزمین بلوچستان خدمت می کنند تعالی بخشیده و آنانی را که بد کرده اند از میان برمی دارد. به نظر می رسد که این امر در تاریخ این منطقه آنچنان مکرر اتفاق افتاده است که می توان آن را نوعی روند تاریخی دانست.
نخستین شواهد مستند تاریخی در این زمینه به شاهان ساسانی در دوران پیش از اسلام برمی گردد. آخرین پادشاهان این سلسله مردم بلوچ را به شدت سرکوب کردند. فردوسی شرحی از بدکاری های آنان را در کتاب شاهنامه ضبط کرده است. همو نقل می کند که در یک مورد نیروهای ساسانی به «هامون»، که مرکز بلوچستان است، حمله ور شده و عدهء زیادی از بلوچ ها را کشتند به طوری که گوسفندان و بزهای بلوچ ها بدون چوپان و زارع ماندند. آنگاه، چند سال بعد، اعراب به ایران حمله ور شده و سلسله ساسانی را برانداختند.
سلطان محمود غزنوی قدرتمند دیگری بود که عده زیادی از بلوچ ها را کشت اما، بلافاصله پس از این کشتار، چشم از جهان فرو بست و دو پسرش در گیر جنگی در میان خود شدند که به اقتدار این سلسله پایان داد.
ناصرالدینشاه قاجار هم جنایاتی باورنکردنی در بلوچستان انجام داد. هر کجا که مردم از پرداخت مالیات عاجز می ماندند مأموران او زنان و بچه هایشان را تصاحب می کردند. این واقعه در سال هائی اتفاق افتاد که بلوچستان مدت درازی دچار خشکسالی بود. مأموران جمع آوری مالیات فرستاده شده از جانب ناصرالدینشاه چنان بیرحم بودند که وقتی می دیدند مردم توان پرداخت مالیات شان را ندارند زنان و فرزندانش آنها را به بردگی می گرفتند. چند سال پس از این واقعه ناصرالدینشاه به قتل رسید.
ذولفقار علی بوتو در 1973 پارلمان بلوچستان را منحل کرد، رهبران بلوچ را به زندان افکند و در پی آن جنگی داخلی در گرفت که طی آن هزاران بلوچ کشته و زخمی شدند. بوتو از ارتش پاکستان برای سرکوب مردم بلوچ استفاده می کرد، اما همان فرماندهی که از جانب او به سرکوب بلوچ ها دست زده بود خود طی کودتایی علیه بوتو او را دستگیر کرده و چندی بعد به دار آویخت.
ژنرال پرویز مشرف نیز، بی اعتنا به تاریخ بلوچستان، همان روش بوتو را به کار برد. صدها بلوچ را کشت، هزاران نفر از آن ها را به زندان افکند، هزاران تن دیگر را از خانه و زمین شان آواره ساخت، و اکبرخان بوگتی، رهبر بلوچ ها، را به قتل رساند. و امروز می بینیم که او نیز با عاقبتی همچون پیشینیان خود روبروست.
من، همچنان که به مردم بلوچ و سرزمین بلوچستان فکر می کنم، وجود معصومیت شدیدی را در این مردم حس می کنم که خود را در آنان بصورت در خواست عدالت متجلی می کند. و هنگامی که دیکتاتورها از میان برداشته می شوند این جویندگان عدالت حس می کنند که عدالت در حق آنان جاری شده است. بدینسان می توان گفت که تا کنون هیچ کس از این معصومیت عدالت خواه جان به در نبرده است. و به همین دلیل است که من آن را شبیه معجزه می بینم. آنهائی که بلوچ ها را می کشند خود به دست دیگران کشته می شوند؛ و عنصر حیرت انگیز در این معادله آن است که قاتلان بلوچ ها و ویران کنندگان بلوچستان نه به دست بلوچ ها که به دست دیگران از میان برداشته می شوند ـ آن گونه که گوئی سرچشمه ای متعالی از عدالت در جهان وجود داشته باشد که به آن منطقه و مردم بی گناهش می نگرد و برای آنان که به این مردم ستم می کنند مجازات مقرر می کند.
معصومیت جویندهء معصومیت است. عدالت نیز در جستجوی عدالت است، و تساوی نیز تساوی جو است. هنگامی که معصومیت به جستجوی معصومیت برمی خیزد و جنایتکاری راه این جستجو را می بندد معصومیت نمودی زنده می یابد و جنایتکاران را از میان برمی دارد. به همین گونه، هنگامی که عدالت به جستجوی عدالت برمی خیزد و دیکتاتوری راه را بر او می بندد عدالت نیز به صورتی شگفت به مادهء زنده تبدیل شده و دیکتاتورها را یافته و آن ها را بر می اندازد. همچنین، هنگامی که مساوات در جستجوی مساوات باشد و تبعیض گری راهش را سد کند، مفهوم تساوی به صورت نیرویی مادی درآمده و تبعیض گر را از میان برمی دارد.
آن چه مردم بلوچ را تا کنون از خطرات مهلک گوناگون نجات داده کیفیات والای انسانی آن هاست که هنوز هم در بلوچستان وجود دارد و در آینده نیز نجات بخش بلوچستان و مردمش خواهد بود. یعنی، از این پس نیز کسی دست به انهدام مردم بلوچ نخواهد زد مگر آن که در این راه اسباب انهدام خود را فراهم کرده باشد. و این هشدار روشنی برای آنانی است که بدخواه بلوچستان اند: اگر به کشتن بلوچ اقدام کنید خودتان نیز کشته خواهید شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر