پیدایش و رشد سازمان های چریکی و گرایش جامعه به شورش علیه نظام پادشاهی که به انقلاب انجامید نتیجه منطقی سرکوب آزادی در کشوری بود که در اوایل قرن بیستم نخستین انقلاب دموکراتیک را در قاره آسیا پشت سر خود داشت. اینک سی سال از آن انقلاب می گذرد و جامعه ما در پی یک صد سال آرزوی آزادی و حاکمیت برآمده از اراده ملی دوباره به همان نقطه ای می رسد که پیش از انقلاب رسیده بود. وقتی همه راه های مسالمت آمیز تغییر و حتی تعدیل و اصلاح قدرت مسدود می شود و نسل های جوان که مشتاق سهیم شدن در تعیین سرنوشت خود هستند همه درهای مشارکت را به روی خود بسته می بینند، آن هم در جامعه ثروتمندی که فقر و بی عدالتی در آن به اوج رسیده است، انفجار محتمل ترین اتفاقی است که در چشم انداز خودنمایی می کند! انفجار اجتماعی و انقلاب همیشه محصول ناسازگاری قدرت حاکم با آرزوهای مردم و الزامات گریزناپذیر تحول و نیز اصرار حاکمان در حفظ قدرت به هر قیمتی است. و تقریبا همیشه پیش از آن که جامعه به نقطه انفجار برسد، تلاش های مصلحان و نیک خواهان برای تغییر و تحول آرام و مسالمت آمیز از جانب حاکمیت خودکامه سرکوب می شود! و طرفداران اصلاحات آرام و مسالمت آمیز به حاشیه رانده می شوند. در ایران همیشه چنین بوده است. چه در استبداد صغیر محمدعلی شاه، چه در دوران رضاشاه و چه در حکومت محمدرضا شاه و چه امروز در حکومت سیدعلی خامنه ای. اگر محمدعلی شاه مجلس را به توپ نمی بست، اگر رضاشاه به ویژه در سال های میان ۱٣۱۵ تا شهریور ۲۰ راه خودکامگی مطلق پیشه نمی کرد و به نصایح فروغی و سایر مصلحان گوش فرا می داد، اگر محمدرضا شاه حتی پس از کودتای ۲٨ مرداد راه را بر همه اصلاحات سیاسی و اعاده قانون اساسی سد نمی کرد... نه خود آن حاکمان به آن گونه از صحنه سیاسی حذف می شدند و کارشان در تاریخ ایران به بدنامی می کشید و نه جامعه به همین راهی می رفت که رفته است. اما شگفتا که هیچ یک از خودکامگانی که در این یک قرن در ایران روی کار آمده اند از سرنوشت سلف خود درسی که می بایست نگرفته اند. این خاصیت اصلی استبداد مطلقه است که چشم و گوش خودکامه را بر حوادث گذشته و واقعیت های زمان حال می بندد. به گونه ای که او تنها همان صدایی را می شنود که دوست دارد و همان واقعیت هایی را لمس می کند که می خواهد. بمب گذاری در گردهمایی انجمن بسیجیان (ضد بهایی) "رهپویان وصال" نشانه نگران کننده ای است که از گرایش به اقدامات مسلحانه، و یا این که مقامات حکومتی بکوشند آن را به یک اتفاق معمولی و تصادفی نسبت دهند که می دهند، در اصل ماجرا هیچ تغییری نمی دهد. سیدعلی خامنه ای همه راه های تحول مسالمت آمیز و مشارکت دموکراتیک را در ایران، ایرانی که صد سال است در اشتیاق دموکراسی و حکومت قانون تقلا می کند، بسته است. او و هیئت حاکمه همدست او، که انگار فراموش کرده اند هدف انقلاب آن نبود که مردم سلطلنت شاه را با سلطنت آخوند که از آن هم بدتر است عوض کنند! انقلاب برای آن نبود که اقلیتی کوچک همه ثروت های سرشار ایران را ببلعند و اکثریت عظیم مردم در فقر و تنگدستی غوطه ور شوند! انقلاب برای آن نبود که مردم برای دسترسی به اخبار و اطلاعات معمولی کشور خود به رسانه های بیگانه وابسته شوند! انقلاب برای تسلط نظامیان بر شئون جامعه ایران نبود! انقلاب برای سرکوب هنرمندان، نویسندگان و فرهیختگان جامعه ایران نبود! انقلاب برای "آبادکردن زندان ها و قبرستان ها" نبود! انقلاب برای آن نبود که دوباره در ایران مجلس فرمایشی و گوش به فرمان تشکیل شود! انقلاب برای آن نبود که هر انتقادکننده ای را مرعوب کنند و صاحبان قلم از نقد فساد و بی کفایتی حاکمیت بترسند! مردم با این امید به میدان انقلاب آمدند که از بند استبدا رهایی یابند و سرنوشت خود و اداره ثروت های عظیم ملی خود را دردست بگیرند. و چون ٣۰ سال پس از انقلاب حاکمان جمهوری اسلامی و در راس آن ها آقای خامنه ای همه صداهای منتقد و مخالف را سرکوب کرده اند، گرایش به قهر و خشونت و مقابله با مثل با حاکمیت در جامعه اجتناب ناپذیر شده است. بمب گذاری اخیر در شیراز هشداری است که گمان نمی کنم حاکمان جمهوری اسلامی و شخص آقای خامنه ای را از خواب غفلت بیدار کند. کاهش فعالیت های سیاسی احزاب اصلاح طلب و طرفداران مبارزه سیاسی غیرقهرآمیز که نتیجه مستقیم ادامه سرکوب و اختناق حاکم است. دوباره گرایش به قهر و خشونت را در ایران دامن زده است. اگر مبارزه قهرآمیز دامن گیر شود به ناچاراصلاحگران و اصلاح گران به حاشیه رانده می شوند و جامعه ایران دستخوش قهر و خشونت خواهد شد. در آن زمان دیگر صدای مصلحان به گوش نسل به خشونت گراییده نمی رسد و کار از کار گذشته است. آیا برای اجتناب از فاجعه هنوز راهی و فرصتی باقی مانده است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر