پنجاه و چند روز مانده به انتخابات به عنوان صاحب يک رای که برای همين يک رای ارزش و اهميت قائل است و حاضر نيست از آن دست بردارد و به کسش وانهد، از روندی که اوضاع انتخابات به خود گرفته خشنودم. و در اين وضعيت برايم خيلی فرق ندارد که چه کسی انتخاب شود، نه که به راستی فرقی نکند بلکه همان طور که عباس عبدی نوشت، و درست نوشت، مهم اين است و بايد اين باشد که در هر حرکتی شبيه به اين جامعه برای رسيدن به مردمسالاری چه می آموزد و برای نهادينه کردن دموکراسی چه گامی برداشته می شود." «مسعود بهنود، روزنامه اعتماد»
من هم مثل آقای بهنود رايی را که می توانم بدهم دست ِ کم نمی گيرم. برای آن ارزش بسيار قائلم. برای شناسنامه ی سرخ رنگم، و صفحه ی آخرش، که منتظر است مهر انتخابات وزارت کشور بر رويش ثبت شود، احترام قائلم. اين رای، آن قدر ارزش دارد، که سياستمداران کارکشته به دست و پا افتاده اند تا آن را از من بگيرند. آن را مالِ خود کنند. برای به دست آوردن اين رای، چه کارها که نمی کنند! گذشته را وارونه می کنند؛ تاريخ را تحريف می کنند؛ بر جنايات سرپوش می نهند؛ راست را دروغ و دروغ را راست جلوه می دهند؛ خود را مدرن نشان می دهند؛ خود را پيشرو نشان می دهند؛ ادای وب لاگ نويس ها را در می آورند؛ طرح های مترقی صادر می کنند؛ وعده ی برچيدن گشت ارشاد، آزاد شدن ماهواره، پر سرعت شدن خطوط اينترنت، آزادی مطبوعات، کم کردن سانسور، بازگرداندن آبرو در محافل بين المللی می دهند. حتی اگر فکر کنند، يک درصدِ وعده هايی که می دهند، قابل اجرا نيست، باز از وعده دادن چيزی کم نمی گذارند. نامزدهايی که مدرن نيستند، و بيشتر از مدرنيسم به امدادهای غيبی متکی اند، سيب زمينی توزيع می کنند؛ پرتقال توزيع می کنند؛ بليت استخر توزيع می کنند... همه ی اين ها به خاطر رای من؛ همه ی اين ها به خاطر رای تو. همه ی اين ها به خاطر مُهر وزارت کشور که بايد در صفحه ی آخر شناسنامه ی من و تو بخورد. اما من همان طور که آقای بهنود نوشته اند، برای رای ام ارزش قائلم. آن را به هر کس نمی دهم. به آدم دروغگو نمی دهم. به آدم بدسابقه نمی دهم. به آدم جنايتکار نمی دهم. به آدمی که حس کنم می خواهد من و تو را گول بزند نمی دهم. به آدمی که وعده های دروغين بدهد نمی دهم. به آدمی که وعده های غيرقابل اجرا بدهد نمی دهم. به آدمی که قيمت رای مرا معادلِ چند کيلو سيب زمينی و چند کيلو پرتقال و چند بليت استخر بداند نمی دهم. چون همان طور که آقای بهنود نوشته اند، اين رای ارزش دارد. نه تنها برای نامزدهای رياست جمهوری که برای خودِ من هم ارزش دارد. من شخصيت خودم را، وجدان خودم را، صداقت خودم را، نيک و بد خودم را، آزادگی و انسان دوستی خودم را در نامی که بر روی اين رای می نويسم می بينم. در صندوقی که اين رای را به داخل آن می اندازم می بينم. اين ها که نام شان را می توانم و اجازه دارم بنويسم کيستند؟ اين صندوق ها که می توانم و اجازه دارم رای خودم را به داخل آن ها بيندازم از کجا آمده اند، و برای شمارش به کجا می روند؟ چه کسانی می توانند رای مرا قبول يا باطل کنند؟ من خودم را در همه ی اين ها می بينم. رای من، که ستايش اش می کنم، تنها وسيله ای ست که برای من باقی گذاشته اند. من می توانم، آزادانه آن را در اختيار کسانی که قبول شان ندارم قرار دهم. و نيز می توانم آزادانه آن را برای خودم نگه دارم و به کسی ندهم. ندهم تا آن کسانی که خيلی برای به دست آوردن رای من تلاش می کنند، خيلی برای به دست آوردن رای من راست و دروغ به هم می بافند، خيلی برای به دست آوردن رای من نقش بازی می کنند، بفهمند که آن ها را قبول ندارم. رای من همان قدر که به درد تائيد می خورَد، به درد نفی هم می خورَد. اين تنها وسيله ای ست که با آن می توانم بدون درگيری، صدای خودم را به گوش مسئولان برسانم. به آن ها بگويم، من اين رایِ محترم را به شما نمی دهم. نمی گذاريد به کسان ديگر بدهم، مشکلی نيست، اما اين رای نصيب ِ شما نيز نخواهد شد. من هم مثل آقای بهنود برای رای خودم، ارزش بسيار قائلم و برای حفظ ارزش آن، آن را برای خودم نگه می دارم.
ف - م - سخن