بدون شک شما هم ميهنان ايرانيان بسياری را ديده ايد که در اين سالهای تيره و تار ايران، تنها با گفتن يک جمله ی»من سياسی نيستم«، حساب خود را از کسانی که برای آزادی ايران»هستی داده اند «جدا کرده،
بی احساس کوچکترين مسئوليتی هم در برابر اين فجايعی که بر سر ميهن و مردم در بند شان می آيد، کاملآ بی تفاوتی اختيار کرده اند.
همان ناکسانی که اکثر ايشان وقتی به غرب تشريف فرما شدند،
نه تنها خود، بلکه مادر و پدر و خواهر و برادر و عمه و خاله و دايی و خلاصه تمامی کس و کار خود را هم، از همه سياسی تر و آزادی خواه تر معرفی نموده،
با انواع و اقسام مدارک قلابی و خود را زندان رفته و شلاق خورده و شکنجه شده و فراری معرفی نموده
و سرانجام هم به هزار ترفند و شيادی و فيلم بازی کردن و حتا گريه و زاری و خود را به غش و لرز و ديوانگی زدن، از غرب پناهندگی سياسی دريافت کردند.
ليکن به مجرد اينکه کار پناهندگی شان بسامان شد، بدون کوچکترين شرم و حيايی به يکباره خود را «غيرسياسی» خوانده، و شروع کردند بين اروپا و آمريکا و ايران ييلاق و قشلاق کردن و بعضآ هم حتا داد و ستد با آن رژيم
در هنگام رفتن به ايران هم، اگر «نامرد» باشند، چند روزی ريش نمی تراشاند که با شکل و شمايل حزب الهی ها به ايران روند،
اگر هم «نازن» باشند که پيش از آمدن به فرودگاه يا ورود به سالن ترانزيت، حسابی چادر چاقچور می کنند که هنگام پياده شدن در تهران، با رخت و ريخت «زينب کماندو» ها قدم بر خاک در اسارت او بگذارند.
وقتی هم که باز می گردند، پس از پياده شدن از هواپيما در غرب،«نازن» ها همان اولين توالت فرودگاه را به بوتيک و سالن آرايش و زيبايی بدان وارد شده و بسان جنيفر لوپز و جانت جکسون و شکيرا از آن خارج می شوند.
«نامرد» ها هم که در سمت ديگر توالت، در قسمت مردانه ريش تراشيده و عطر و ادکلن زده و کراوات آويزان می کنند که خيلی متمدن و شريف جلوه کنند.
يعنی اينان خود خيال می کنند که انسانهايی بسيار شريف و متمدن هستند. در حاليکه در حقيقت اينگونه ناانسانها، به همان انسانيّت که هر کدام، به اندازه ی يکصد ..... پليد و نيرنگ باز و بی شخصيّت هستند.
زيرا اگر نبودند که نمی توانستند خويشتن را در برابر چنان اوباش بی فرهنگ و سفله و ضد ايرانی ميهنشان تا اين اندازه به پستی و خواری و هزار چهره گی زنند.
بدون ادامه اين بحث چند شخصيتی که در واقع همان«بی شخصيتی» معنا می دهد، که آنهم ناشی از «بزدلی» و «ناپاکی» و «دروندی» و «سودجويی» است،
که خود نيازمند بحثی بسيار طولانی است، در اينجا می خواهم فقط اين جمله ی به اصطلاح «غيرسياسی» بودن را به زير ذره بين کشم.
يعنی اينرا که آيا اين «غيرسياسی» بودن اصلآ معنايی دارد يا خير. آنهم البته برای روشن شدن ذهن کسانی که در زمره ی آن شيادانی نيستند که در ابتدا به شرح کار های ننگين ايشان اشاره کردم.
زيرا تصور می کنم که پس از اينهمه سال تجربه، ديگر دست آن گروه بايد برای ما رو شده باشد .
يعنی دست آن «پناهندگان قلابی» که براستی نه تنها آبروی هر چه «پناهنده» و «سياسی» است را برباد داده اند، بلکه اصلآ آب دهان بر روی شرف خود انداخته اند.
ناانسان هايی که به همين زندگی خفت بار و بی آبرويی خو گرفته، تنها هم به منافع پست خود می انديشند.
يعنی همان بی وجدان هايی که در ظاهر خود را«غير سياسی» می خوانند، ليکن در باطن اتفاقآ از همه هم«سياسی تر» هستند.
زيرا اين دسته، با همين «سياست» مثلآ «غير سياسی» بودن خود و با چوب حراج زدن به شرف و انسانيت و ميهن و مردم خود، در خدمت اين رژيم هستند.
نانوشته نماند که البته گروه ديگری هم هستند که چون از سر ترس، زَهره ی پدافند از حيثيت انسانی و غرور ملی خود را ندارند، اين پوفيوزی خود را با يک جمله ی غلط انداز «من از سياست خوشم نمی آيد» توجيه می کنند.
برايند سخن تا بدينجا اينکه، حساب ما با گروه نخست «مأموران ظاهرآ پناهنده ی رژيم» که بسيار روشن است، زيرا آنان دشمن ما هستند نه از ما و دوست ما.
نگارنده با بزدلان و پوفيوز ها هم کاری ندارم که حتا، حيف از يک جمله در مورد اين «حيف از نان» ها!
پس مراد اين نوشته آن دسته از هم ميهنان گرامی هستند که ميهن و مردم خود را دوست می دارند، دلشان هم می خواهد که کاری برای مردم و کشور خود انجام دهند،
ليکن از آنجا که تصور می کنند دخالت در سياست، فقط کار عده ی محدودی است که خود را سياسی می خوانند، خود را از دخالت در سياست ميهن شان کنار کشيده و خويشتن را غيرسياسی معرفی می کنند.
يعنی آن هم ميهنان ساده انديشی که می پندارند، اگر آنان با سياست کاری نداشته باشند، سياست هم با ايشان کاری نخواهد داشت!
آنچه به اين گراميان بايد گفته شود اين است که، هر انسان از لحظه ای که از مادر زاده می شود، تا واپسين دم زندگی خود، خواسته و ناخواسته، با سياست در ارتباط است. همه چيز زندگی او را هم همين سياست رقم می زند، حتا نفس کشيدن او را.
سياست بگونه ای است که يا شما بايد در آن دخالت کنيد و آنرا به سمتی که دوست می داريد و به نفع شما است بکشانيد، يا اينکه او شما را به هر جهت که دلش خواست خواهد کشاند.
هر بلايی را هم که دلش خواست، بر سر شما خواهد آورد.
اين سياست را به قاطری چموش در بلورخانه خانه هم می توان شبيه دانست که اگر آنرا رام نکرده و بدان افسار نزنيد، شک نکنيد که با بد مستی و لگد پرانی، همه چيز شما را خرد و خاکستر خواهد کرد.
برايند سخن
اصولآ تمامی اين دزدی ها و جنايات و .... که انجام می دهد، فقط و فقط از اينرو است که بيشترين مردم ما همين باورکودکانه«مثلآ غيرسياسی بودن» را دارند. به همين سبب هم دست اين اوباش ضد ايرانی را برای ارتکاب به هر ظلم و جنايت و دزدی و خيانتی در ايران باز گذارده اند.
در حاليکه ايران مال تک تک ايرانيان است، بيشتر از همه هم، مال آن دسته از ايرانيان که براستی ايران را بيش از اسلام سربر و هر آيين و مذهب دگر و ايدئولژی سياسی خود دوست می دارند
پس، غيرسياسی بودن سخنی از اساس بی پايه و سست است. انسان های غيرسياسی فقط کسانی هستند که ديگر مرده و از اين دنيا رفته اند و هر ايرانی که بگويد «غيرسياسی» است، يا يک مرده ی متحرک است
يا يک موجود لاابالی بی رگ و غيرت که می خواهد شانه از زير بار مسئوليّت انسانی و ملی خود خالی کند.
در هر دو شکل هم، دانسته و نادانسته، شريک اين نکبت و ظلم و سيه روزی.
گراميان من،«من غيرسياسی هستم» يعنی چه؟! اصلآ همين نادانی ها و يا بی غيرتی ها باعث شده که ايران سی سال در دست چنين عناصر بی فرهنگ و معرفت و .... بماند.
اگر کشور ما به اين روز سياه افتاده و مردم ما در اين نکبت و تباهی غرقه گشته اند، تنها دليل آن اين بوده که بخش بزرگی از صاحبان اصلی آن،
با سخنان پوچی چون«من سياسی نيستم» يا «ما را به سياست چه کار!» يا «خودشان آوردند و خودشان هم هر زمان بخواهند، خواهند برد»
و يا اينکه «من از سياست خوشم نمی آيد» و اينگونه ياوه ها، قيد مال و شرف و آبروی خود را زده اند. ورنه کشور اگر صاحب می داشت که سی سال در دست چنين ..... نمی ماند.
فرجام سخن اينکه ما برای آزادی ميهن مان، اينک بيش از هر زمان ديگری به مشارکت سياسی نيازمند هستيم.
آنهم مشارکت تک تک ايرانيان.
می نويسم که هر آن ايرانی که در اين روزهای نگونبختی ايران و سيه روزی ايرانيان، خود را «غيرسياسی» خوانده و حساب خود را از حساب اين ملت هستی باخته و بی آبرو گشته در جهان جدا سازد،
بدون ترديد در صف دشمنان ايران و ايرانی است نه يک ايرانی باشرف. حال چه خود اين دشمنی را بداند و چه نه، همين.