در۳۰ سال گذشته هر چیز را نیاموخته باشیم، این یکی را آموخته ایم که هر کس بیشتر فریاد “اخلاق، اخلاق” و ”اسلام، اسلام” می کند، کاسه ای زیر نیم کاسه اش است.اما آنچه آقای سردار زارعی، به حمایت قاضی سعید مرتضوی، قاتل زهرا کاظمی، انجام داده، “کاسه” نیست، “طشت” است؛ طشت رسوایی.
روزگاری در طبقه بالای خانه کوچک مان، که دیرگاهیست به لطف برادران مسلمانی از قماش مرتضوی ها و زارعی ها از دستش داده ایم، همسایه ای داشتیم که همه اهل محل از دست او به عذاب بودند. به قول مادرم، شغلی “شریف” داشت. “خانم” بود. صبح تا شب، مردانی از جنس سردار زارعی به خانه اش می رفتند و می آمدند. چند بار هم که به آرامی اعتراض کردیم، “خانم” سرخ شد و زرد شد و گفت: برادرهایم هستند! حاج آقا، عموهای بچه ها!
بالاخره با یکی دیگر از همسایگان تصمیم گرفتیم به نیروی انتظامی محل شکایت کنیم.آخر چقدر برادر! چقدرحاج آقا! در راه بودیم که به دوستی برخوردیم. گفتیم کجا می رویم و چرا می رویم. پوزخندی زد و گفت: ساده اید شماها! برادرها خودشان در جریان هستند. گفتیم: پس چراکاری نمی کنند در کشور اسلامی؟ این بار زهرخندی زد و گفت: چون از خودشان هستند. شکایت که بکنید، حمایت علنی می شود و همین حیای ظاهری هم می ریزد.
حیرت زده پرسیدیم: پس چه باید کرد؟
پاسخش را هرگز از یاد نمی برم: مطمئن باشید آن “خانم” از اینها مردتر است. با او کنار بیایید و راضی اش کند که از ساختمان شما برود.
همین طور هم شد. بساطش برپید و رفت.گاه رفتن اما مادرم را در آغوش کشید و گفت: از نجابت تان شرمنده ام. حلالم کنید که من نیز گرفتار برادرانم!
و حالا یکی از همان برادران، که برای حفظ امنیت اجتماعی، نقاب بر چهره می زد و شبانه شهروندانی را می گرفت، به هر نام، در حال برگزاری نماز جماعت با “خانم” ها در دام افتاده است. دام که نه؛ رسوا شده است. با این رسوایی می توان، حیثیت نداشته آقایان را برد. می توان گفت: باید سر بر خاک گذارید و بمیرید که از نماز جمعه دانشگاه تهران به نماز جمعه ای رسیدید به امامت زارعی ها، و به حمایت مرتضوی ها. می توان گفت… بگذریم.
آنچه در این ماجرا سوگناک تر و تحمل ناپذیرتر است، نه رسوایی اینان، که وضعیت مردمان میهن ماست که امنیت و قضایشان در دست امثال مرتضوی ها و زارعی هاست. مردمانی که اگر کارشان به دادگستری بکشد با مرتضوی ها طرف هستند، در نیروی انتظامی با زارعی ها، ودر جاهای دیگر با دیگرانی که ما به اسم نمی شناسیم، اما برای مسئولین جمهوری اسلامی ناشناس نیستند. همان ها که اغلب، به علت داشتن پرونده هایی مشابه ـ همانگونه که سعید مرتضوی دارد ـ به کار گرفته شده اند و خباثت خود بر ماجرا افزوده و به کار بردن سر مظلوم، به جای بردن خود وی مشغولند.
دوستی می گوید: سکوت کنید. درباره زارعی ننویسید.می پرسم: چرا؟ پاسخ می دهد: اگر قرار باشد افرادی از قبیل زارعی را تنبیه مختصری هم بکنند، چون شماها می گویید به قید وثیقه آزادش می کنند و بعد در سکوت به کار دیگری می گمارندش. آخر به اینان احتیاج دارند!
سخن تلخیست، نه؟
پاسخ من اما این است: وای بر کسانی که نمی دانند “اراذل و اوباش” چون بسیار و بسیارتر شوند ـ آنگونه که شده اند ـ بیش از همه کارفرما را به خطر می اندازند. مرتضوی ها اگر بسیار شوند، به زارعی ها حکم گرفتن دختران خودتان را خواهند داد. زارعی ها اگر زیاد شوند ـ که همراه دولت محمود احمدی نژاد شده اند ـ سر خود شما را به جای خود شما در پای نمازگزاران عریان شان خواهند انداخت. اتحاد مرتضوی ها ـ زارعی ها برای ملت ایران، جز نابودی و ناامنی چیزی در پی نخواهد داشت؛ اما در ایرانی ناامن و نابود شده، بهترین جایی که نصیب شما بشود، کوچک محلی خواهد بود برای خواندن صیغه محرمیت آقایان و نماز گزاران “خانم” شان.
اگر غیرتی هنوز باقیست، آگر آدمیتی هنوز در شما سوسو می زند، حکم جمع آوری همه مرتضوی ها و زارعی ها را بدهید. هر چند نمی دانم دیر شده یا نه.
و سخن آخر: هر شب در امن جای این غربت، به دخترانی می اندیشم که اسیر اینانند؛ به جوانانی که بندی اینانند. به کودکانی که دندان هایشان را کشیدند تا خانه فساد آقایان را رونق بخشند….
خداوندا این شب های پر کابوس را از ما بگیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر