۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

نامه اول محمد ‌نوری‌زاد به رهبر جمهوری اسلامی ‌ایران

نامه اول محمد ‌نوری‌زاد به رهبر جمهوری اسلامی ‌ایران
 (22/6/88)
به نام خالق زیبایی‌ها
 محضر رهبر گرامی ‌جمهوری اسلامی ‌ایران- حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
من همیشه، چه در نوشته‌هایم و چه در گفتگوی حضوری، شما را با واژگانی چون: آقا جان، مولای من، خامنه‌ای ما، مخاطب قرار داده‌ام. اما دراین رقعه، مصرم که حضرتعالی را "پدر" خطاب کنم. علتش را نمی‌دانم. شاید بخاطر این که با این واژه، الفت عاطفی فراوانتری برقرار می‌کنم. اگرچه  واژگان پیشین، به لحاظ معرفتی کاربرد ویژه‌ای طلب می‌کنند. من در نوشته‌هایم به یاد ندارم: مقام معظم رهبری، یا: مقام عظمای ولایت، آورده باشم. دراین دو واژه اخیر،  رسمیت و تشخصی می‌بینم که شما را بسیار دورتر از مردم می‌نشاند. و حال آنکه ما دوست داریم شما را درکنار خود ببینیم.




پدرگرامی
من شاید بیش از هر نویسنده  و فیلمسازی، در سال‌های  رهبری شما، در جانبداری از شما مطلب نوشته‌ام و فیلم‌های مستند ساخته‌ام. وآنچنان غلیظ و ناگشودنی با شما و جایگاه شما گره خورده بودم که احساس می‌کردم: یاوری امام زمان، نسبت موکد و انفکاک‌ناپذیری با یاوری شخص شما دارد. احساس می‌کردم شما تمثیل و نماینده‌ای از همه غربت‌های تشیع محضید.  احساس و باورم به این بود که شما، تنها فرصت تشیع برای به تجلی در آوردن معارف خفیه شیعه  هستید. معارفی که می‌بایست یک به یک به صحنه آورده می‌شدند و امکان جولان می‌یافتند.
من و دوستان همفکر من، همه آرزوها و آرمانهای متعالی شیعه را در برافراختن و هویت‌بخشی انسان زخم‌خورده و تکیده از اندیشه‌ها و رویه‌های ناسالم بشری، و این همه را  در کلام شما و سیره شما و مواضع شما می‌جستیم. وقتی به آمریکا نهیب می‌زدید و او را از عواقب جهانخواری‌اش برحذر می‌داشتید، ما غرق شعف می‌شدیم. چرا که سال‌های سال، در دوران ستمشاهی، حسرت یک مرگ برآمریکا به دلمان مانده بود. 
وقتی از فقر و فساد و تبعیض می‌فرمودید، در پوست نمی‌گنجیدیم. چرا که به خود نوید می‌دادیم از پی این خروش‌های فهیمانه، حتما افق‌های مبارکی درجهت زدودن این رذیله‌های اجتماعی در پیش خواهد بود. وقتی فراتر از چارچوب‌های دیپلماسی، بر سر طراحان دادگاه میکونوس فریاد برآوردید و بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار کردید، ما به همدیگر تبریک می‌گفتیم.
بعد از واقعه هولناک یازده سپتامبر،  آنجا که برجستگان سیاسی ما-  آنان که در ادعای برتربینی‌شان تردیدی تحمل نمی‌کردند– با شنیدن عربده‌های خشمناک بوش به حاشیه‌های سکوت و ترس پناه بردند، شما یک تنه سر برآوردید و آوار دیگری از شهامت و حق‌طلبی را بر سر هیات حاکمه آمریکا فرو ریختید، ما قامت راست کردیم و به خود بالیدیم.
وقتی به زندگی شخصی شما نگاه می‌کردیم که چگونه فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مسئولیت‌های درشت و ریز نهی فرموده‌اید و همگان خود را از اشرافیت متداول مسئولین کنار زده‌اید و به بهره‌مندی از یک زندگی بسیار ساده بسنده کرده‌اید، سرافرازی می‌کردیم و به خدای خوب خود سپاس می‌گفتیم.
با هر ادله و احتجاج  شما، برج بلند "چرا"‌های ما فرو می‌ریخت. طوری که  تحقیق و مجادله را شایسته تداوم سخن شما نمی‌دیدیم. از این که گذشته و سابقه سالم و پاک و آکنده از رنج و مقاومت داشته‌اید، و در سالهای پس از انقلاب نیز در کنار سایر مردم ایران عزیز، به مقابله با دشمن شتافتید و عرصه دفاع مقدس را با حضور و همراهی خود سامان دادید، شما را بی‌واسطه از جنس خود می‌دیدیم و با شما و سخن و سیره شما هم‌ذات‌پنداری می‌کردیم.
بعد از امام عزیز، آنگاه که ستون محکم عاطفی و احساسی و بینشی ما لرزید، به زیر سایه شما خزیدیم و کاستی‌های فردی و اجتماعی خود را  به یمن روزهایی که شما نوید بهبود می‌دادید، در خیال، ترمیم می‌کردیم.
هرچه برحجم کاستی‌ها و بدکاری‌ها و تلخ‌گویی‌ها و عقب‌ماندگی‌های کشورمان  افزوده می‌شد، به یک سخن و نهیب شما، همه را به حساب دشمن بدکردار می‌گذاردیم. دشمنی که در سخن شما، درهمین نزدیکی‌ها بود و جز به نابودی ما راضی نمی‌شد و لحظه‌ای درنگ را نیز در حذف ما جایز نمی‌دانست. که در جای خود، تشخیص درستی نیز بود. رفتار هزار فتنه آمریکایی‌ها و تجربه‌های خود انقلاب، بر همین تیز‌بینی تاکید می‌ورزید.
با اشاره و تایید و نصب جنابعالی، شیفتگان و سربازان و اطرافیان و ماموران شما بر منصب‌های فراوان کشور قرار گرفتند تا این کشتی طوفان‌زده را به ساحل امن و آسایش و رشد برسانند. از شورای نگهبان تا قوه قضاییه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخیص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صدا و سیما. هیچ منصب کلیدی‌ای نبود که منتصبین شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمایندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب می‌شوند، پیشاپیش از فیلتر شورای نگهبان شما گذر می‌کردند.
این همه حضور حضرتعالی در مواقف چند و چون نظام، ما را به درک و لمس یک مدینه فاضله این زمانی  بشارت می‌داد. مرتب خود را به پایکوبی و تناول لذت حضور در آن مدینه قشنگ امید می‌دادیم. اگر امسال رونقی در نمی‌یافتیم، به سال دیگر چنگ می‌بردیم.
ما با شما آنچنان آمیخته بودیم که خود را نمی‌دیدیم. به خود می‌نگریستیم که غبارآلود از جنگ و کار و زحمت آمده بودیم. به شما می‌نگریستیم که مرتب بر تایید و تقدیر از مسئولین اصرار می‌ورزید. به زیرک‌هایی می‌نگریستیم که در زیر چتر امن نظام– فارغ از درد و داغ مردم– به تکمیل سفره سیری‌ناپذیر خویش همت می‌کردند. و می‌دیدیم: هیچ روزنامه‌ای و هیچ برنامه تلویزیونی و هیچ خبری و هیچ محکمه‌ای، از نابکاری آنانی که به اسم مسئول، کیسه بهره‌مندی خود و اقوامشان را پر کرده بودند و رسوا نیز شده بودند، اجازه نشت یک "چرا" نمی‌یافت.
در طول سالیان دراز، ما هرگز لذت یک روزنامه مستقل و صدا و سیمای مردمی ‌را که بی واهمه در برابر کاستی‌ها و زد و بندها و مراودات پشت پرده افشاگری کند و سلامت جامعه را با این رویه درست تضمین کند نچشیدیم. به شوق بساط علوی و مهدوی، و افق‌های روشنی که شما نشانمان می‌دادید، و بخاطر دشمنی که صدای زنگ خطرش از داخل و خارج قطع نمی‌شد، از مطالبات امروزمان می‌گذشتیم و به فردا موکولش می‌کردیم. 
و شما، پدرگرامی، مرتب بر شعله‌های درون ما آب می‌افشاندید و التهاب و گداختگی ما را فرو می‌نشاندید. که: مبادا دشمن شاد شوید. مباد آب به آسیاب دشمن بریزید. مبادا زبان و قلمتان به تضعیف نظام منجر شود. مبادا همانی را بگویید و بنویسید که دشمنان می‌خواهند. دشمن‌شناس باشید. موجبات اغتشاش فکری مردم را فراهم نکنید. مشکلات داخلی ما یک امر خانوادگی است، به همسایگان مربوط نیست. مبادا بار دیگر پای اجنبی به میان آید.
با مدیریت و خواست شما، روحانیان بر تمامی ‌مقدرات محوری ما حاکم شدند. از نهادها و نمایندگی‌های ولی فقیه، تا ادارات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی‌ و فرهنگی. چه در داخل و چه در خارج. و ما تا می‌آمدیم به  این همه حضور و سرک کشیدن روحانیان در زیر و بالای کشور بیاندیشیم، خود را سراسیمه با خواست شما مجاب می‌کردیم. که یعنی: لابد این درایتی است از جانب شما و ما از تبعات آن غافلیم.
به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماینده ولی فقیه حضور داشته و دارد و صاحب نفوذ است. جایی که تناسبی با حضور یک روحانی ندارد و این حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه این وزارتخانه بار می‌کند. این روحانیان، در کل، و در طول این سالیان هدر شده،  به دلیل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنه‌ای که در آن حضور داشته‌اند و گاه بر سر آن نیز ایستاده‌اند، مخاطرات فراوانی را بر ساحت‌های متعدد کشور تحمیل کرده‌اند. هم به جهت دخالت‌های گاه و بی گاهشان، و هم بخاطر تحمیل آدم‌های همجوارشان.
این روحانیان، ظاهرا حضور داشته‌اند تا چشم شما باشند در بدنه کشور. اما نه که هر کدام مختصاتی و علائقی خاص بخود داشته و دارند، به ردیابی همان تعلقات مشغولند و مرتب از نام و وجهه و نفوذ شما بهره برده‌اند و سنگی از پیش پای نظام نیز برنداشته‌اند.
به عنوان مثالی دیگر: ما دکترعلی شریعتی و تفکرات او را می‌ستودیم، اما نظام،  او را بخاطر این که  روحانی نبود و فراتر از چارچوب‌های حوزه می‌اندیشید، کنار گذارد تا مبادا در برابر روحانی، یک غیر روحانی سر برآورد و در حوزه دین، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانیان و منابرشان متفرق کند. شریعتی، برای برپایی این نظام سوخت، اما این نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازه‌اش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد. این روزها، می‌بینیم  برای فلان روحانی دور تاریخ و گاه جامانده در تاریخ مراسم یادبود به پا می‌کنند اما سالگرد وفات و شهادت شریعتی باید با ترس و لرز برگزار شود.
تبعات این حضور همه جانبه شما و روحانیان بر مقدرات محوری کشور، و دوختن همه مخاطرات به هیمنه نظام، این شد که از هر سخن مخالف بهراسیم و از هر نوشته و اشاره مخالف بلرزیم. که نکند خوابی برای واژگونی نظام دیده باشند. که نکند چشم دیدن ما را نداشته باشند.
بر صدا و سیما و مطبوعات سخت گرفتیم و هیچ لحنی و نقدی را به کیان کشور تحمل نکردیم. در یک وعده، ده‌ها نشریه را به جرم نقد خودمان بستیم و آدم‌های منتقد را به محفظه زندان در انداختیم. از این می‌ترسیدیم که نقد از ما، به کاسته شدن محبوبیت نظام و کیان آن منجر شود. و ما به این محبوبیت همیشگی نیاز داشتیم.
و ما، عزیز گرامی، در تمامی‌ این سال‌ها، از شما و حضور همه جانبه شما در ترسیم مقدرات کشور، حمایت کردیم و نوشتیم و نوشتیم و سخن گفتیم و مخاطبین خود را به همراهی با شما و نظام فراخواندیم. و گاه در این فراخوانی بزرگ، عبوس نیز شدیم و اهل خود را به رنج انداختیم  و دوستان خود را از دست دادیم و حلقه نظام را تنگ‌تر و تنگ‌تر دیدیم.
یک سئوال. ما برای چه در اطراف شما گرد آمده بودیم؟ که نفعی و سفره‌ای نصیبمان شود؟ آنهم با شهدایی که داده بودیم و دوستانی که جلوی چشم ما پرپر زده بودند؟ که اگر این گونه بود، ما کاسبکاران خفیفی بودیم. ما برای این در پشت سر شما صف بسته بودیم  که از جانب شما، نسیم علوی برما وزیده بود و دوست داشتیم مردمان ما و جهان از این فرصت تاریخی بهره مند شوند.
به همه می‌گفتیم صبر کنید تا عدالت علوی را در محاکم قضایی کشور نشانتان بدهیم. تا خوب اندیشیدن و خوب بودن را، و جهانی شدن و جهانی بودن را نشانتان دهیم. هر معترضی را به روزهای عنقریبی از خوبی‌ها وعده می‌دادیم و هر منتقد را به دیدن چیزی دلنشین در آینده متقاعد می‌کردیم. اما زمان که می‌گذشت، دیدیم از آن مدینه فاضله که خبری نیست،  از ابتدائیات یک رشد متداول نیز جا مانده‌ایم.
دیگران، کشورهای همجوار ما، فارغ از چند و چونی که  ما گرفتارش بودیم، با شتاب به راه خود رفتند و به جایی رسیدند که ما امروز به التماس از آنان تخصص و تکنولوژی و برنامه و مدیریت خرید می‌کنیم. و ما، با همان تار و پودی که برخود تنیده بودیم، جاماندیم. چرا؟ چون از سنت‌های الهی دور افتادیم.  
گفتم: از سنت‌های الهی دور افتادیم و به روزی درافتادیم که امروز بر فرصت‌های هدر رفته خویش افسوس می‌خوریم. ببخشید از این که وارد حوزه‌ای شدم که در تخصص شماست. بله، سنت‌های الهی! چیزی که شما خود مرتب به آن تاکید داشته‌اید. مرتب.
شما درهر سخنرانی، همه را به یکی از این سنت‌ها فرا خوانده‌اید. عمده سخنان شما دراین سالها،  یا نقد بوده یا ارشاد. که البته این رویه درستی نیز هست. اما یک غفلت دراین میان خود می‌نمایاند. پوزش مرا بپذیرید که ناگزیرم از اینجای سخن، به محاکاتی بپردازم که مستقیم به خود شما مربوط است. و این مستقیم‌گویی، نه که تمرین ما دراین سالها نبوده، چه بسا برای حضرت شما و هم‌طریقان دیرین من بسی نامتحمل باشد و برمن سخت بگیرند که: تو کی هستی که برای ولی فقیه ما تعیین تکلیف می‌کنی و اساسا چرا می‌پرسی: چرا؟
عزیز ما، در همه این سالها، من ندیدم یا نشنیدم که شما، در مقام شخص اول این کشور پر مخاطره و پرآوازه، یک بار، حتی یک بار، مسئولیت یک خطا و خبط و عقب‌ماندگی و درجا زدن را شخصا بپذیرید. امید دارم بسیار بوده باشد اما من که یکی از آحاد این مردمم، شخصا ندیده یا نشنیده‌ام.
همیشه در مقام نقد، جانب مردم را گرفته‌اید و حتی به مسئولین پرخاش کرده‌اید، اما نبوده که به مردم بفرمایید: ای مردم، تا اینجای عقب‌ماندگی‌های کشور متعلق به دیگران است و این مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است.  همیشه خود را برکنار از آسیب‌ها دیده‌اید و همراه و همصدا با مردم، بر مسئولین و مجریان برافروخته‌اید که: چرا فقر و فساد و تبعیض؟ چرا بدکاری؟ چرا بی‌برنامگی؟ چرا عقب‌ماندگی؟ چرا بی‌کیاستی و بی‌مدیرتی و بی‌خردی؟
وحال آنکه شاید پسندیده این بود به همان روحانیان منصوب خودتان نیزمی‌نگریستید و خرابکاری و نقش احتمالی آنان را در این چراهای تمام نشدنی رصد می‌فرمودید. باز به عنوان نمونه، به یکی از امام جمعه‌های جنوب کشور  که مثل امام جمعه تهران– آقای سیداحمد خاتمی‌– و امام جمعه مشهد– آقای علم الهدی، چهره‌ای عبوس و زبانی تلخ دارد اشاره می‌کنم که به زور، بله به زور زمینی از دانشگاه علوم پزشکی را برای ساخت مصلای شهر تصاحب کرد و آنگاه که رییس علوم پزشکی استان اعتراض کرد که: این یک تصاحب است، اینجا باید دانشگاه می‌شد، این غیرشرعی است، از تریبون نمازجمعه پرخاش می‌کند: تو برو آمپولت را بزن. ما خودمان شرعی وغیرشرعی بودنش را حل می‌کنیم.
پدرگرامی
هر کجا از سخن من دل آزرده شدید، با یادآوری این نکته خود را مجاب کنید که گوینده این سخنان، کسی است که دوست بودنش نه بر همگان، که بر خود شما ثابت است. پس، سخن دوست را باید تاب آورد و از او نرنجید. شاید برخی از دوستان من بگویند: ای منافق بریده، اگر سخنی هم با رهبر داشته‌ای و داری، آن را خصوصی برای خود ایشان می‌فرستادی.  نه این که آن را در بوق کنی و جار بزنی. که می‌گویم: هرآنچه من با استناد به آنها سخن می‌گویم، از واضحات و امور آشکار کشورمان است. من مسئله‌ای محرمانه را که برملا نکرده‌ام. درضمن، تاثیر و بردی که یک نامه آشکار دارد، هرگز یک نوشته محرمانه ندارد. و باز این که: روح این نوشته، نه از جانب یک دشمن تابلودار و منافق در کمین، که خیرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدینه فاضله را از جانب این نظام طالب است.  
یک اشتباه دیگر نیز مرتکب شدیم. هم ما هم شما. شاید این اشتباه به دلیل انباشت معارف شیعی در درون تک تک ما صورت پذیرفت. و شاید از این جهت که از انقلابی که کرده بودیم  زیادی خرسند بودیم و اجرش را هم فورا به حساب خودمان واریز کردیم  و بلافاصله هم دریافتش کردیم. اجر این که ما و انقلابمان، ادامه خواست و تمایل پیامبر اعظم (ص) و ائمه معصومین(ع) است. که یعنی  رهبران ما همانانند و جانشینان همانان و مردم هم لابد مردم و مخاطبین همانان.
این مهم را مرتب از سخنان شما و سایر مسئولان نیوشیدیم و پذیرفتیم که می‌توانیم تاریخ این روزگار خود را با تاریخ دوران امام علی و امام حسین (ع) مشابهت دهیم. و اصلا در این مشابهت‌سازی به سراغ سایر امامان نرفتیم. مثلا امام باقر و امام صادق و امام رضا و امام جواد(ع). شاید بیشتر به این دلیل که از میان همه امامان، امام علی (ع) فرصت حکومت یافته بود و کربلای امام حسین هم بیشتر با درون ما همراهی داشت. و مثلا به سیره و نحوه مدارای شخص پیامبراکرم (ص) با مخالفین هیچ توجهی نکردیم. و حتی نحوه مدارای حضرت علی با مخالفینشان. خودمان در این وسط یک فرمولی برای جمهوری اسلامی‌ خلق کردیم که هر سمتش را بشود به امامی ‌مربوط کرد. شعار: ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، یا شعار: خامنه‌ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است، و شعارهایی از این دست، محصول این نگرش تطبیقی است.
آنقدر در تشبیه و تطبیق انقلاب و حادثه‌های آن، با حکومت حضرت امیر و حادثه‌های آن افراط ورزیدیم که خودمان  در تحلیل هر ماجرای انقلاب، حتی مراودات اجتماعی‌اش، با شتاب، حضرت شما را در جایگاه حضرت امیر می‌نشاندیم و دوستان و مخالفین شما و نظام را با دوستان و مخالفین حضرت امیر می‌سنجیدیم.
این افراط، کار را به جاهای باریک کشاند. به جایی که مثلا خود شما بحث مفصلی از نقش خواص و عوام را در ظهور ماجرای کربلا به میان آوردید و عبرت تاریخ را به دوستان و دشمنان هشدار دادید. غافل از این نکته که: این عبرت تاریخی، از همان ابتدا، فرضیه‌ای تثبیت شده با خود داشت و نیازی به اثبات نداشت. این که در این عبرت: حسین، ما هستیم، و انقلاب می‌تواند با خیانت خواص و پیروی عوام، به کربلایی در جهت حذف حسین و مرام حسین که ما هستیم منجر شود.  
و باز غافل از این که ما تنها به یک دلیل وشرط، و تنها به یک  دلیل و شرط می‌توانستیم خود را و نظام و مسئولین نظام را با علی و اولاد او،  و نظاممان را با ولایت و حکومت آنان بسنجیم که: شیوه مردمداری و حکومت ما، و رفتار شخصی ما، همانند آنان باشد یا متاثر از آنان.
نمی‌شود که ما در بسیاری از امور مخالف آنان رفتار کنیم اما همچنان جایگاه آنان را برای خود بلوکه کنیم و به هر مخالفی و منتقدی بگوییم: حواست باشد که چه کسی و چه نظام و حکومتی را داری نقد  می‌کنی.
وقتی امام علی، مرگ را بر خود و یاران خود  روا می‌داند آنگاه  که خبر ربوده شدن یک خلخال از پای یک زن یهودی را می‌شنود، چگونه است که علی دوستان امروز ما، از شنیدن خبر کشته شدن مردم، بله، مردم، به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمی‌کنند؟ ما اگر از خبر تجاوز به یک دختر، مثل علی گریبان چاک زدیم و زمین و زمان را متوجه این رفتار شوم  خودی‌ها کردیم، می‌توانیم از خواص و عوام انتظار مشابهت رفتاری داشته باشیم. یا اگر مثل علی، دست منتسبین خود را از بیت المال کوتاه کردیم– و حال آنکه درکشور ما این مسئله بیشتر به یک شوخی می‌ماند– می‌توانستیم به مردم بگوییم: ما نیز علوی هستیم. 
می‌دانم که با هر سخن این فرزندتان، از او ناامیدتر و ناامیدتر می‌شوید. اما سخن فرزند با پدر، هیچگاه به تلخی و گزندگی سخن یک فرد فحاش و معاند نیست. در سخن یک معاند، هیچ مفری از امید نیست اما در سخن این فرزندتان هنوز امید هست. خواهم گفت:
حضرت شما، در این سال‌های رهبری، آن ‌قدر که به دشمن و دشمن‌ستیزی بها دادید، به دوست و دوستی و دوستیابی بها ندادید. شاید از این باب که باران دشمنی‌های پی در پی و فراوانی که  بر سر این نظام  می‌بارید، عمده نگرانی شما را بدان سو گسیل نمود.  و شما و ما، بیش از آن که به دوست متمایل شویم، دشمن را در مدار توجه خود قرار دادیم. و در این گردونه دشمن‌شناسی، از شناسایی دوست غفلت ورزیدیم. و حیف که باز در این گردونه غفلت، مرتب با تحریکات و تحرکات و شیوه‌های مختص به خود، از شمار دوستان خود کاستیم و بر شمار دشمنانمان افزودیم.
یک مثال دیگر: اگر سخنان شما پیش از این، نگران دشمن بود، در نماز جمعه همین هفته گذشته، متاسفانه دیدیم و شنیدیم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله: مردم  بود. و این، همان دستاوردی است که در این سی سالگی انقلاب، ما بدان دست یافته‌ایم. یعنی سابقا ما برای دشمن خط و نشان می‌کشیدیم، حالا کارمان به جایی رسیده است که باید برای بخشی از مردم خودمان  خط و نشان می‌کشیم. قبول می‌فرمایید که این روند معکوس، کار را بجایی می‌رساند که در فردای این نظام، جز دشمن، مردمی‌ در کار نباشد.
اردوغان، چندی پیش وارد مجلس ترکیه شد و با شادمانی گفت: در این بحران اقتصادی، کمک از غیب رسید. شادمانی‌اش به طلاهای انتقالی از ایران اشاره داشت که در ترکیه بار انداخته بود و صاحبی نیز نداشت. هنوز که هنوز است نه فردی ادعای مالکیت آن طلاها را داشته است  و نه کشور مبدا  که جمهوری اسلامی ‌ایران باشد.  این خبر و این خنده  کنایه ‌آمیز اردوغان، مدتها دستمایه رسانه‌های ترکیه و جهان بود.
من از این مثال که نمونه‌های فراوانی نیز دارد، این بهره را می‌برم که ما به دست خود، بسیاری از فرصت‌ها را مفت از دست داده‌ایم و برای دیگران فرصت مفت فراهم آورده‌ایم. ما می‌توانستیم امروز دوستان فهیم و فراوانی داشته باشیم که ما را در عبور از بحرانهای در کمین یاری دهند اما اغلب آنان را به شیوه‌ای و تهمتی و رنجی و آسیبی و خراش عاطفی‌ای از خود رانده‌ایم و ناخواسته به صف ناراضیان پیوندشان داده‌ایم.
اکنون به جامعه‌ای و کشوری و نظامی‌ دست یافته‌ایم که به جز استقلال سیاسی، در سایر حوزه‌ها سخت گرفتار است. رشوه و ریا و رابطه و خاصه‌پروری و اعتیاد و بیماری مصرف و بیماری تولید و بیماری اجتماعی و بیماری فرهنگی و بیماری انتظامی‌ گریبانمان را گرفته. شما با نوشته‌های من آشنایید. من از دیرباز بر سر این امهات آوار بوده‌ام و هشدار داده‌ام. بارها گفته و نوشته‌ام  که خدای متعال هرگز رعایت شهدا و زحمت‌های ما در برپایی این انقلاب  را نخواهد کرد و به راحتی آب خوردن ممکن است با پشت کردن به سنت‌های الهی فروبپاشیم و از گردونه توجه عالم  و خدای عالم به دور افتیم.
پدرگرامی‌
اگر سی سال پیش  از شما و ما می‌پرسیدند: برای چه می‌خواهید انقلاب کنید؟ پاسخ می‌دادیم: برای این که مستقل شویم. برای این که به سرافرازی اقتصادی و علمی‌ و انسانی و قضایی دست یابیم. برای این که مردمان دنیا بیایند و خوب‌بودن و خوب‌شدن را از ما بیاموزند. برای این که می‌خواهیم انسان را در کمال انسانیت خود به نمایش بگذاریم. و از این حرفها.
خوب، ما برای رسیدن به این همه خوبی، زحمت کشیدیم و جنگیدیم و جوانان و عاطفه‌های بسیاری را از دست دادیم. امروز لااقل باید به بخشی از آنها رسیده باشیم. تماشای دورنما که نه، یک نمای نزدیک از کشورمان و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی و قضایی و فرهنگی‌اش، و مسئولینی که به راحتی نوشیدن یک شربت گوارا دروغ می‌گویند، و البته یک استقلال سیاسی آشفته– که آمریکا را وانهاده‌ایم و به دام روسیه و چین افتاده‌ایم– و دستیابی علمی ‌هسته‌ای– که اگر زمان شاه بود چه بسا به بیش از این دست می‌یافتیم (نیروگاه هسته‌ای بوشهر و...)– و کوهی از آزمون و خطاهای انباشته شده و دانشگاههای از دست رفته و مردم پریشان و غمزده، به ما می‌گوید که ما نه تنها در رسیدن به آن آرمانهای طلایی شیعی موفق نبوده‌ایم، بلکه از دستیابی به مقدمات یک نهضت انسانی نیز عاجز مانده‌ایم.
می‌دانم که واگویه کردن این آسیب‌ها، روان شما را می‌آزارد. این را از زبان شما بسیار شنیده‌ام. باور کنید مردم ما با همه این غفلت‌ها و ناکامی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها کنار آمده بودند و می‌خواستند با شما و به رهبری شما سنگ‌های پیش پای نظام را بردارند. بهمین دلیل با شکوهی مثل زدنی در انتخابات اخیر شرکت کردند. آنان شرکت نکردند که جامعه را به آشوب بکشند. و یا جامعه را به عقب‌تر بازگردانند. مسلما تصویرشان از آینده، تصویری درخشان از جمهوری اسلامی‌ایران بوده است. هنوز هم هست.  
همه ما و همه مردم، از این انتخابات اخیر چشم اندازی پر از خیر و خوبی  آرزو داشتیم. فکر می‌کردیم اگر نونهال انقلاب در یک یا دوسالگی‌اش آداب معاشرت نمی‌دانست و با ترشرویی انس بیشتری داشت،  در سی سالگی‌اش می‌داند مردم یعنی چه و نحوه معاشرت با مردم یعنی چه. فکر می‌کردیم این حداقل رشد را یافته است.
حوادث بعد از انتخابات، همه معادلات فکری و انسانی ما را بهم زد. رفتاری که تحت امر حضرت‌عالی با مردم شد، رفتار همشان و همطراز زحمت و فهم و همراهی مردم نبود. مردم اگر انتظار داشتند این رفتار را از ماموران خودسر نظام ببینند، در عوض، انتظار این را هم داشتند که رهبرشان، بلافاصله به رسم علی علی‌های مکررش، همچون علی به مددشان بیاید و دادشان بستاند. نه این که مرتب روح و رفتار وحشیانه ماموران را تایید کند و به مردم معترض خودش، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه کند.
به این سخن امام جمعه منصوب خود در مشهد– آقای علم الهدی– توجه کنید که در همین نماز جمعه اخیر افاضه فرموده‌اند: ... ابن ملجم‌ها نمی‌توانند در کشور علی (ع) به دنبال سیاست باشند. بعضی از جریان‌های سیاسی که ادعا دارند: نخبگان باید وارد سیاست شوند، بدانند که اگر ولایت‌پذیر نباشند ولایت‌ستیزند و ولایت‌ستیز یعنی ابن ملجم!
این سخن سست از آن روی توسط این روحانی ترشروی زده می‌شود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی می‌داند و فعالان سیاسی را ابن ملجم. و دراین تحلیل پوک، اصلا هم به این اشاره نمی‌کند که چرا و به چه دلیلی یک رییس جمهور قبل از انتخابات برای یک امام جمعه، یک میلیارد تومان پول می‌فرستد. و به این نیز نمی‌اندیشد که یک چنین فرمولهایی که ما در نظاممان خلق کرده‌ایم، ممکن است فرسنگ‌ها از رویه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفر آنان نیز جای داشته باشد.  
اگر بگویم یکی از آسیب‌هایی که شما خورده‌اید از ناحیه همین مبلغین کم‌خردی است که به اسم جانبداری از شما، و با رفتار غیراسلامی ‌و غیرانسانی‌شان، متاسفانه بذر نفرت از شما را در بین مردم افشاندند، از فرزند خود خواهید رنجید؟ اگر نمی‌رنجید باید بگویم که حضرت شما در مقام فرماندهی کل قوا، در حوادث بعد از انتخابات، با مردم خود، خوب رفتار نکردید. ماموران شما، به سمت مردم تیراندازی کردند و آنان را کشتند و زدند و اموالشان را سوختند وتخریب کردند. متاسفانه سهم شما در این حوادث قابل اغماض نیست. به خصوص که بعد‌ها مکرر فرمودید اهل مجامله نیستید و از مواضع خود عدول نمی‌کنید. ما به دنبال همان حنجره خشماگینی بودیم که بر سر آمریکا فریاد می‌زد، که چه بکند؟ که وارد میدان شود و از مرگ و خلخال و زن یهودی که نه، کشته‌شدن زنان و مردان مسلمان خودش بگوید. نه این که بدون دلجویی از مردم زخم‌خورده، آنان را به تکرار همان رویه‌های خونین هشدار دهد.
من شما را به یک سخن دیرین خودتان ارجاع می‌دهم. پیش از آن بگویم : من خود شخصا نوشته‌هایی دارم که امروز از مراجعه به آنها شرم می‌کنم. اما نوشته‌های بسیاری نیز دارم که هر چه زمان می‌گذرد، بر نورانیت محتوایی آنها افزوده می‌شود. خوشبختانه این سخن شما نیز این‌ گونه است که هرچه زمان بگذرد بر نورانیت آن افزوده می‌شود:
"... مردم اگر متوجه باشند و هوشیار باشند اگر نشانه‌های کبر و غرور و خودخواهی را در زمامداران فورا ببینند و بشناسند و خیرخواهانه اعتراض کنند و اگر احساس کردند که زمامدار درصدد رفع این بیماری نیست در مقابل او تعرض کنند، یقینا آن بیماری علاج خواهد کرد..." این سخنان شخص شماست در سال 1363. می‌بینید درآن سالهای دور انقلاب، چه سخن نورانی‌ای از زبان شما جاری شده است؟ سخنی که هرچه می‌گذرد ما بدان نیاز مفرطی احساس می‌کنیم. سخنی که در گردونه عمل، مطلقا به آن مراجعه نشد.
شما در آن سالها، مسئولیت چندانی نداشتید اما در این سالهای رهبری، کدام مسئولیت است که بدون تایید شما مقبولیت داشته باشد؟ و چرا این سخن، به جان جامعه درنیفتاد؟ و چرا جامعه از نورانیت آن بهره مند نشد؟ پاسخم را خود می‌دانم: در قرآن نیز سراسر نور هست اما آیا به چه میزان در طریقت ما سهم دارد؟ درباره همان سخنان دیرین شما، بگویم که ما هرگز شخص شما را به آن  آفات مورد اشاره متهم نمی‌کنیم اما شما هم در خیرخواهی ما شک نکنید.  
یادم هست که برای تلویزیون، مجموعه‌ای می‌ساختم به اسم "حماسه خمینی". و ناگزیر باید همه آرشیو تصویری ملاقات‌های مردم با حضرت امام را مرور می‌کردم. خودم این مجموعه را طراحی کرده بودم. بسیار نیز خوب بود و تاثیرگزار. در یکی از نوارها به ملاقات امام عزیزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان این ملاقات هم مربوط می‌شود به سال‌های 60-61. یعنی چند سال پس از پیروزی انقلاب؟ دراین ملاقات که مکتوب آن در صحیفه نور هم هست، امام عزیز رسما از مردم، به دلیل این که نتوانسته‌اند با برپایی این نظام به وعده‌های رفاهی و اقتصادی و ... خود عمل کنند، عذرخواهی می‌کنند. این سخنان در شلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولین به آن مراجعه نکرد.
من می‌خواهم در این بخش از نامه‌ام شما را "مالک اشتر" خطاب کنم. تجسم این که شما در برابر حضرت علی ایستاده‌اید و ایشان شما را مالک اشتر خود خطاب می‌کنند چقدر شورانگیزاست؟ حضرت، نامه خود را که قرار است والی و حاکم مصر شوید به دست شما می‌دهند. به راه می‌افتید. در گوشه‌ای خلوت، نامه را می‌گشایید و آن را با دقت مطالعه می‌کنید:
"... اگر مردم  بر تو به ستمگری گمان بردند، عذر خود را علنا با آنان در میان بگذار. و با این عذرخواهی، از بدگمانی مردم کم کن. اگر چنین کردی، خود را به عدالت پرورانده‌ای و با مردم مدارا کرده‌ای. دلیل و عذری که می‌آوری، باعث می‌‌شود  تو به مقصود خودت برسی و مردم هم به حق خودشان دست پیدا  کنند ..."
مردم ما هنوز اقتدار نظام را طالبند و هیچ گزندی را بر جمال او برنمی‌تابند. این عذرخواهی شما می‌تواند آتش خشم مردم را سرد کند. به آنان امید بدهد. آب رفته را به جوی بازگرداند. اما اگر این نشود، و همانگونه که در نماز جمعه اخیر فرمودید، کار به تنگناهای انتظامی‌ بکشد، ما رفته رفته، این باقیمانده مردم را نیز از دست خواهیم داد. و شما نیک‌تر از همه ما می‌دانید: نظامی‌ که مردم نداشته باشد، چه دارد؟ والسلام.
 فرزند کوچک شما
 محمد نوری‌زاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر