۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

جمله هایی جالب و خواندنی از مسئولین در این سالها !!!

سردار رادان: "قرار گرفتن چکمه بر روی شلوار به دلیل نشان دادن بخشی ازبرجستگی بدن، از مصادیق خلاف شرع است و تبرّج به حساب می آید."



آیت الله جوادی آملی: "دانشمندان فیزیک، شیمی، بارانشناسی و زمین شناسی، بدون پسوند اسلامی نفهمند."



حسنی، امام جمعه ارومیه: "اگر فرد مشرکی را وقتی فهمیدیم که واقعاً مشرک شده، باید او رابسوزانیم؛ اگر با گلوله هم بود اشکالی ندارد."



امام جمعه شیراز: "گرانی خانه باعث شد جوان پاک ما به جای مسکن، دوست دختر و دوست پسر بگیرد."



شکوفه گلخو، رئیس دانشگاه الزهرا: "بدحجابی زنان موجب فعال شدن غده هیپوفیز مردان در تولید مثل می شود.



قرائتی: "ما آخوندها همیشه مثل گاز اشک آور عمل می کنیم؛ فقط بلدیم گریه مردم را در آوریم.





سیّد حسین مرعشی: "احمدی نژاد نه فقط معجزه هزاره سوم، که معجزه هزاره چهارم هم هست.



امام جمعه تبریز: "علت زلزله اخیر تبریز، اظهارات اعلمی، نماینده تبریز در مورد سیّدالشهدا بود."



آیت الله خزعلی: "حجاب موجب بالا رفتن معدل دانشجویان می شود."




احمدی نژاد: "ایران قدرت اول جهان است.



آیت الله حسنی: "اگر مؤمنین غسل جمعه را انجام ندهند، مشکلات کمبود گاز مرتفع نمی شود."



احمدی نژاد: "نفت را سر سفره مردم می آوریم…" بعد از انتخابات: "نفت خوردنی نیست که سر سفره ها بیاوریم."



الهام، سخنگوی (وقت) دولت: "نفت را سر سفره مردم نمی آوریم، بوی بد می دهد."



مسئولین نیروی انتظامی در ملاقات با یک گروه از وزارت کشور آلمان، آمادگی خود را برای تأمین امنیت بازیهای جام جهانی (در آلمان) اعلام کردند.



اسماعیل ططری، نماینده سابق کرمانشاه: "آلمانی ها اگر بشر بودند، یک زن رقاص رئیسشان نمی شد."



احمدی نژاد: "اینها… به اندازه بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند."



علی لاریجانی در جریان رسیدگی به پرونده هسته ای ایران: "با شکلات راضی نمی شویم."



لاله افتخاری، نماینده مجلس شورای اسلامی: "در سرزمین اسلامی نباید یک مریض زن به دست نامحرم مداوا شود."



شکراله عطارزاده، نماینده مجلس هفتم: "کوندالیزا رایس یک پیر دختر امریکایی ولگرد است که ناکامی های جنسی وی موجب عقده شده است."



سخنگوی دولت، پس از تصویب لایحه بودجه: "دولت، مسئول گرانیهای سال آینده نخواهد بود."



وزیر کشور (در مورد انتخابات): "آنقدر که به فکر آفتابه لگن هستیم، به فکر تقویت محتوای برنامه ها نیستیم."



احمدی نژاد: "امریکا به ایران حمله نمی کند؛ چون من مهندسم و مسائل را تحلیل می کنم."



احمدی نژاد: "یه دختر بچه دو ساله… زبونشون اسپانیولیه... یه نیگاه کرد به من، گفت: «این محموده، این محموده.»"



احمدی نژاد: "یکی از شخصیتهای شرق آسیا، از مسئولین درجه یک اومد به دیدن ما... خلاصه حرفش این بود که اومده بود زنبیلش رو بذاره تو صف بگه ما مشتری شما هستیم."



حجت الاسلام و المسلمین مهدی پور: "رواج بی بند و باری در یک جامعه، باعث بروز زلزله می گردد.

!!!!!!!!!!

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

رنجنامه محمد نوری زاد ازدرون زندان: خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا

چهارشنبه، ۳ آذر ۱۳۸۹

خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنجکامگی گمگشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کند و کاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.

خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا.

قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح و اکسیری به حیات بخشی خضر و مجتبایی به غلظت محمد و عدالتی به قلم علی و جام زهری به زیبایی حسن و مظلومیتی از جنس حسین و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا
 که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ”عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان او*ین زندانی است.اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد.مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر.خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.

خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان او*ین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده‌ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوار ساختی.
 وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟

خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نقره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید.
 شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی وقضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنانکه عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب راچگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟


و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، وبا کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تواشاره نکند؟


خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا میتوانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت ومالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟


با لگد ومشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟


خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند.خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه این که تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟
 تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم بخاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته وندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ” انقلاب اسلامی ” که در یغمای جماعتی که ستو نهای قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است .

خدایا چرا به ”تنفس صبح” قسم خورده‌ای؟ که صبح، و دمیدن صبح ، نفس می‌کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و رو شنایی و فهم در راه است؟


خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی وظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری‌های ما معترضی؟ چرا گند ما را بر ملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید با سواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوز خند می زنیم؟


خدایا ، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس”؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟


پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی‌اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائلند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی.


و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی.


سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب

منع: سایت fixsat.tv 

بیانیه شماره ٢ فعالان دانشجویی برای اعتصابات سراسری در دانشگاهها به مناسبت روز دانشجو

جرس: در پی انتشار فراخوان جمعی از فعالان دانشجویی برای اعتصابات سراسری دانشگاهها به مناسبت ۱۶ آذر و روز دانشجو و استقبال دانشجویان دانشگاههای مختلف سراسر کشور از این موضوع، بیانیه شماره ٢ این فعالان دانشجویی با ارائه پیشنهاداتی جهت اعتصاب و اعتراضات هماهنگ و منسجم، منتشر شد.

این فعالان دانشجویی در بیاینه شماره یک خود، که ابتدای هفته جاری آن را منتشر کرده بودند، دانشجویان را به اعتصاب سراسری در تاریخ های ۱۵ و ۱۶ و ۱٧ آذر امسال فراخواندند.

به گزارش منابع خبری جرس، متن بیانیه شماره ٢ فعالان دانشجویی برای ایجاد هماهنگی و ارائه پیشنهاداتی جهت اعتصابات دانشجویی به شرح زیر است:

از آنجایی كه اولین بیانیه این گروه در آستانه فرارسیدن ماه آذر و ماه دانشجو و فراخوان برای اعتصابات سراسری دانشجویی در سراسر دانشگاه های تهران و شهرستان ؛با استقبال زیادی در سایت های خبری و اجتماعی و در محافل دانشجویی روبه رو شد؛ ما جمعی از دانشجویان دانشگاه های تهران در راستای تحقق هر چه بهتر این اعتصاب و منسجم بودن و هماهنگ بودن آن در پوشش یك اعتصاب واقعی سراسری دانشجویی برنامه های خود را پیشنهاد می دهیم :

۱- در روز ۱۵ آذر ماه همه دانشجویان باید با حضور در دانشگاه از رفتن به كلاس درس خود داری كرده و در مقابل دانشكده های مربوطه تجمع نمایند. دانشجویان در این روز می توانند با در دست داشتن پلاكارد یا عكسهایی با مضمون دانشجو و ۱۶ آذر برای فردای آن روز كه ۱۶ آذر ماه می باشد برنامه ریزی كنند.ما از همه دانشجویان می خواهیم تا رفتن به كلاس درس را در این روز و روز های بعد تعطیل كنند.در دانشگاه هایی كه چند دانشكده نزدیك به هم دارند دانشجویان می توانند با به هم پیوستن به هم فریاد اعتراضات خود را در صحن دانشگاه طنین انداز كنند.همچنین با دادن پیام هایی در قالب بیانیه و اطلاعیه از دانشجویان سایر دانشگاه های كشور از دولتی و ازاد گرفته تا پیام نور و هر دانشگاه دیگری بخواهند كه به جمع اعتصابیون بپیونندند. برای جلوگیری از اتفاقات به دور از شان فعالیت مدنی كه ممكن است مثل هر زمان دیگری نیروهای خودسر به راه بیندازند دانشجویان باید هوشیار و آگاه باشند.

عزیزان دانشجو نیاز به گفتن نیست كه اگر در این روز بتوانیم به این شیوه و با اعتماد و شجاعت كامل عمل نمائیم قطعا نه تنها برای روزهای بعد منسجم تر و هماهنگ تر شده ایم بلكه با برد خبری آن می توانیم دانشجویان بیشتری را با خود همراه كنیم.

٢- در روز ۱۶ آذر ماه همه دانشجویان با برگزاری مراسم بزرگداشت روز دانشجو محكم تر از دیروز باید فریاد حق طلبی و آزادی خواهی خود را سر دهند. در این روز نیز دانشجویان باید از رفتن به كلاس درس خودداری كرده و در صحن علنی هر دانشگاه تجمع كرده وخواسته های خود را در قالب بیانیه اعلام بدارند. از آنجایی كه جای جای ایران عزیز امروز روزهای سخت و دردناكی را به خود می بیند این وظیفه ملی و انسانی ما دانشجویان به عنوان قشر تحصیل كرده می باشد كه در قبال سرنوشت كشورمان و ملت مان و خودمان احساس مسئولیت كنیم و انزجار خود را از وضع آشفته كشورمان نشان دهیم. همه ما می دانیم كه چه انسان های آزاده و بی گناهی كه امروز در زندان های حکومت نامشروع جمهوری اسلامی گرفتار آمده اند؛ همه ما از كشته شدن دوستان و همكلاسی هایمان به دست عوامل حکومت باخبریم؛ همه ما دوستان و همكلاسی های دربند مان را هنوز می شناسیم و هر روز می شنویم از فشار ها وشكنجه هایی كه بر آنها روا داشته می شود؛ همه ما اوضاع بد و دردناك اقتصاد ملی را به خاطر سیاست های سو و كینه توزانه رژیم با تمام وجود لمس می كنیم؛ همه ما شور واشتیاق و امید مردم را دیدیم و دیدیم كه خودكامه گان چطور یاس و نا امیدی و افسردگی را به چهره ملت ما پاشیدند؛ همه ما هنوز یاد سهراب ها و ندا ها و كمانگر ها را در خاطرمان گرامی می داریم؛ همه ما می دانیم كه چشم امید ملت دردمندمان به ما به عنوان جوانان تحصیل كرده و دانشگاهی دوخته شده و می دانیم كه  جمهوری اسلامی از به بند و زنجیر كردن و كشتن و اعدام ابایی ندارد و مثل خون آشامی است كه هر روز از خوردن خون ملت بیشتر لذت می برد.

با همه اینها این وظیفه ملی و انسانی ماست كه در حد توان خود انزجار و تنفر خود را نسبت به این اوضاع اسفناك اعلام داریم. روز ۱۶ آذر كه روز گرامیداشت سه دانشجوی شهید و كشته شده راه آزادی و عدالت هست فرصت بسیار مناسبی است تا جنبش دانشجویی برای اولین بار متفاوت از همیشه و در قالب یك جنبش سراسری و منسجم این دین خود را جامه عمل بپوشاند. در این روز دانشجویان باید خواستار بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی شده و محاكمه عاملین این جنایت ضد بشری را خواستار شوند. دانشجویان باید بر مسأله استقلال و آزادی دانشگاه تاكید كرده و خواستار بازگشت اساتید دلسوز و گرانقدر بازداشت شده و اخراج شده به جمع دانشگاه شوند. در این روز همچنین باید یاد شهدای سبز گرامی داشته شود تا نشان بدهیم كه یاد آنها هنوز زنده است و جنبش مردمی سبز زنده تر. دانشجویان بعد از برگذاری مراسم بزرگداشت ۱۶ آذر در حالی كه عكس ها و نماد های روز دانشجو و جنبش سبز را به همراه دارند در صحن دانشگاه دست به راهپیمایی های آرام بزنند.

٣- در روز ۱٧ نیز دانشجویان باید با حضور در دانشگاه ها از رفتن به كلاس درس خودداری نمایند و یك بار دیگر با جمع شدن در مقابل دانشكده ها بر مواضع خود پافشاری كنند. بعد از آن با تشكیل اجتماعات بزرگ تر اقدام به راهپیمایی آرام در دانشگاه نمایند.
دانشجویان باید بدانند كه ۱۶ آذر روز دانشجوست و خیلی از یاران دبستانی و همكلاسی های ما امروز در زندانهای پوشالی رژیم نامشروع گرفتار آمده اند. ما باید در این روز خواستار آزادی هر چه سریع تر همكلاسی هایمان و بازگشت سرفرازانه آنها به جمع دانشگاه باشیم
عزیزان امید است كه با یاری شما در این سه روز برای اولین بار در تارخ جنبش دانشجویی ایران متفاوت ظاهر شویم.
در پایان از همه از همه دوستانی كه این بیانیه را می خوانند می خواهیم در گسترش آن ما را یاری دهند. از كسانی كه در سایت ها و شبكه های اجتماعی اینترنتی فعالیت می كنند می خواهیم تا این بیانیه را به صورت گسترده منعكس نمایند. الان به خاطر جو امنیتی و پلیسی حاكم بر جامعه هر كدام از ما خود یك لیدر برای این اقدام مبارك و عظیم محسوب می شویم. هر فرد باید این خبر را به نوبه خود چه در سطح دانشگاه ها و چه در سطح خوابگاه های دانشجویی و یا سایت های خبری و یا حتی رسانه های شنیداری و دیداری منعكس نماید. 

جمعی از دانشجویان دانشگاه های تهران( دانشگاه تهران- دانشگاه علامه طباطبایی- دانشگاه علم وصنعت ایران- دانشگاه امیر كبیر- دانشگاه صنعتی شریف- دانشگاه شهید بهشتی- دانشگاه تربیت معلم تهران )

 گفتنی است گروهی از دانشجویان و همچنین فعالان دانشجویی جنبش سبز مقیم خارج از کشور نیز، در آستانه فرا رسیدن ١۶ آذر و روز دانشجو، طی فراخوانی از دانشجویان ایرانی سراسر جهان خواستار گرامیداشت این روز و سازماندهی مشترک برای برگزاری مراسم همزمان شده بودند.

خاطرات محمد نوری زاد از بازداشتگاه اوین

مرا با چشمان بسته به هر سو می‌برند. وقتی داخل اتاق شدم، مردی چهل پنجاه ساله در یک سر میزی دراز، نشسته بود. لبخندی زد و سر دیگر میز را نشانم داد، نشستم و بعد از سلام و علیک معمول؛
گفت: آقای نوری‌زاد اصلاً دوست نداشتم تو را اینجا ببینم، چرا باید تو اینجا باشی؟
گفتم: اینجا خانه‌ی من است. من خودم را اینجا صاحب خانه می‌دانم، نه یک جانی نابکاری که برای تادیب و تنبیه به اینجا آورده‌باشندش.


گفت: این روزها خیلی داری شلوغ می‌کنی. نگهبان برای من نوشته و از تو شکایت کرده که با مشت به صورتش کوبیده‌ای و پیراهنش را پاره کرده‌ای!
گفتم: تفاوت من زندانی با همان نگهبان در این است که نامه‌ی او، ظرف دو روز به دست شما می‌رسد، اما نامه‌ای که من یک ماه پیش از داخل سلول خود برای دادستان نوشته ام به دست او نرسیده است.
مردی که روبرویم نشسته بود، برای خاراندن صورتش مچ قطع‌شده‌اش را بالا آورد و به صورتش کشید. آنجا بود که دانستم کسی که مقابلم نشسته و از اقتداری دماوندگون برخوردار است، دادستان تهران، آقای جعفری دولت آبادی است. شنیده بودم که دادستان تهران، یک دستش را تا مچ، در جبهه جاگذاشته است.
گفتم: شما باید آقای جعفری باشید.
گفت: بله.
گفتم: به اسم هواخوری، مرا از سلولم بیرون بردند و در غیاب من، به داخل سلول من رفته‌اند و نوشته‌ها و وسایل شخصی مرا برداشته و برده‌اند.
لیستی را که جلویش بود ورق زد و گفت: چرا باید روی زیرپیراهنی‌ات بنویسی: «ما زنده‌ایم، پس زندگی می‌کنیم.»
گفتم: این جمله‌ی ساده قرار است کجای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور ما را به لرزه اندازد؟
گفت: آدم را یاد سخن دکارت می‌اندازد که: «من اعتراض می کنم، پس هستم!».
گفتم: دوستان شما دو نوشته‌ی مرا از میان وسایل شخصی‌ام برداشته و برده‌اند. شما از طرف من وکیل، این نوشته‌ها را مطالعه کنید و آنها را به اهلش برسانید. عنوان نوشته‌ی اول «راز عرعر الاغ» است و نوشته‌ی دوم «نامه‌ای به نمایندگان مجلس.» من کاری به نوشته‌ی اول ندارم که مخاطبش وزارت اطلاعات است، اما نامه به نمایندگان را بدهید به دست آقای لاریجانی رئیس مجلس تا برای نمایندگان و مردم تکثیر و منتشر کند.
گفت: من با مجلس کاری ندارم، اما چرا نامه‌ای به آقا (رهبر) نمی‌نویسی؟ اگر بنویسی ما خیلی زود از طریق آقای لاریجانی قوه‌ی قضائیه، آن را به دست آقا می‌رسانیم. یک تقاضای عفو هم در آن باشد خیلی بهتر است.
گفتم: من تقاضای عفو نمی‌کنم؛ چراکه معتقدم خطایی مرتکب نشده‌ام. مشکل نوشته‌های من در این است که کسی از زاویه‌ی خیرخواهی، به آنها نمی‌نگرد. مثل همین حالا سه روز اعتصاب غذای خشک کرده‌ام، چرا؟ چون مخاطبی پیدا نمی‌کنم که در جایگاه قانون، قانون را رعایت کند. خندید. از واژه‌ی اعتصاب خنده اش گرفت.
صمیمانه گفت: نه آقای نوری‌زاد، اعتصاب نکن.
گفتم: مرا از بند ۲۴۰، از سلولی که در آن حمام و دستشویی بوده، به بند ۲۰۹ منتقل کرده‌اند؛ به سلولی که هیچ امکاناتی ندارد با هوایی داغ. و من هر چه درخواست کرده‌ام می‌خواهم افسر نگهبان را ببینم، اهمیتی نمی‌دهند و وقتی به عنوان اعتراض، بر در سلول خود می‌کوبم، در باز شده و افسر نگهبان با من درگیر می‌شود، یکدیگر را خبر می‌کنند و پنج نفری مثل پرکاه مرا از زمین بلند کرده و محکم به زمین می‌کوبند. سرم به شدت به زمین می‌خورد. دو کتفم آسیب می‌بیند، بینایی چشمم تحلیل می‌رود. سردرد شدیدی عارضم می‌شود.
گفتم: اینطور سردردها به تهوع می‌انجامد.
حرف مرا تایید کرد. اما مرتب اصرار داشت که اعتصابم را بشکنم.
گفتم: آقای جعفری، من در اعتصابم مصممم. امروز سه روز است که در اعتصاب به سر می‌برم و به سختی خودم را به اینجا رسانده‌ام. یک لیوان آب، یک حبه قند نخورده‌ام. رادیولوژی اوین از سرم و از دو کتفم عکس گرفته. ممکن است چیزی در این عکس‌ها نباشد، اما من به خاطر بی قانونی دوستان شماست که اعتصاب کرده‌ام و خود را به مخاطره انداخته‌ام. شما، چهار روز دیگر جنازه‌ی مرا از سلولم بیرون خواهید کشید.
گفت: درست نیست که تو با دست خودت، خودت را به کشتن بدهی.
گفتم: چرا امام حسین این کار را کرد؟ گفت: آنجا یزید در مقابلش بود.
گفتم: هرکجا قانون نباشد، پای یزید در میان است؛ مثل دستگاه قضائی ما که معتقدم هیچ ربطی به اسلام ندارد.شما «پ»  را دستگیر می کنید و به زندان می اندازید و افرادی را که او افشا کرده، آزاد گذارده‌اید. شهرام جزایری را به زندان می‌اندازید و آقای [...] را که با استفاده از رانت، صاحب چندصد میلیارد تومان ثروت است، تا وزارت بالا می‌برید.
گفتم: این دستگاه آن‌چنان فشل و از ریخت افتاده است که مسئولی مثل [...] به راحتی ملعبه‌ی آدم‌های زیرک می‌شود و از طریق راننده و دامادش، پوست از تن عدالت می‌درد.
گفت: همین آدمهای زیرک دویست میلیون تومان خرج حسینیه‌اش کرده اند.
گفتم: من هم شنیده‌ام. اما شنیده‌ام یک ویلا به راننده‌اش داده‌اند و امضاهای بسیاری از او گرفته‌اند. شما در مقام دادستان، شهامت اعتراض ندارید، چرا؟ چون به این میز و ترفیع خود محتاجید.
گفت: این‌طور نیست، من یک جانبازم.
گفتم: باشید، مگر علاقه به ترفیع، جانباز می‌شناسد؟ چرا اعتراض نمی‌کنید؟ مگر قاضیان نالایق و ناعادل در این دستگاه کم‌اند؟
گفت: هست، اما در مسیر کار من نیست.
گفتم: چرا استعفاء نمی‌دهید؟
گفت: هستم تا مگر کاری بکنم.
گفتم: همه به همین نحو عمل خطای خود را توجیه می‌کنند.
گفتم: اکثر ارگان‌های ما آلوده هستند به رشوه و قاچاق و شما جرات برخورد ندارید. اکثراً قانون را دور می‌زنند. اما شما مرا به خاطر حقیقت‌گویی و دلسوزی به زندان انداخته‌اید و اجازه داده‌اید بازجوهای بی‌سواد و فحاش مرا بزنند و به ناموس من توهین کنند. اما کسانی‌که از رانت‌های اقتصادی و اجتماعی بهره برده‌اند آزادند. و شما جرات دستگیری آنان را ندارید.
گفتم: عدالت در دستگاه قضائی ما بیشتر یک شوخی بزرگ است. من به خاطر نقد این عدالت بیمار، در زندانم و عاملان بیماری دستگاه قضایی و امنیتی و اقتصادی آزادند و حمایت می‌شوند.
دادستان در کمال صبوری به سخنان من گوش سپرد و سرآخر داستان نامه به رهبر را تکرار کرد.
گفتم: می‌نویسم اما آن‌گونه که خود می‌خواهم.
گفت: بنویس.
کاغذ و قلم آوردند و من در حالی که از سه روز اعتصاب، سخت در رنج بودم، نوشتم :«… اگر کسی به زباله‌های شهر کربلا اعتراض کند و به زوار سیدالشهدا با صدای بلند بگوید امام حسین اسوه‌ی نظافت و پاکیزگی است و این همه آلودگی برازنده‌ی امام نیست و امام به شدت رنج می‌برد و ناراحت است، آیا مجرم است؟ باید او را بگیرند و به زندان بیندازند؟ اکنون این وضع، حکایت من است. من این همه زشتی و نازیبایی را برازنده‌ی انقلاب نمی‌بینم. انقلابی با آن‌همه هزینه و زحمت. من در اوین با هتاکی بازجوهای بی‌سواد و ضرب و شتم آنان مواجه شده‌ام. بازجوهایی که به قبیح‌ترین روش‌ها از متهمان اقرار می‌گیرند. با کثیف‌ترین رویه. و با زدن‌ها و فحش‌ها و تحقیرهای پلید. خیلی دوست داشتم در یک ملاقات حضوری کهریزک دوم را به شما معرفی کنم و از فجایع رفتاری کسانی بگویم که ادعای سربازی امام زمان را دارند…»
نامه را تا نکرده به دست دادستان تهران سپردم. و در کاغذی مجزا برای او نوشتم: وقتی حکم دادگاه من رسماً اعلام شده، چرا باید مرا در زندان اطلاعات نگهداری کنند؟ و از او درخواست کردم مرا به زندان عمومی منتقل کند. اکنون که این نوشته را می نویسم در بند عمومی‌ام. در اندرزگاه شماره ۷، سالن ۵٫
محمد نوری زاد


نامه پنجم : محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی



به نام خالق حق
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
یک سا ل از ظهور " فتنه " در کشور ما سپری شد. فتنه ای که به قول رسانه های رسمی و شخصیت های شاخص نظام، هم آبروی ما را مضحکه جهانی در انداخت، و هم خون و مال جمعی از هم وطنان ما را تباه ساخت، وهم شکاف هراسناکی در ساختار ملی و حیثیتی ما ایجاد کرد.

می بینید که من نیز مثل بسیاری، از همین واژه "فتنه" آویخته ام. واژه ای که در این یک سال گذشته، به قدر همه عمر اساطیری اش از او سود برده ایم. واژه ای که در ادبیات سیاسی ما، به فهرست مطول واژگانی چون: طاغوت، طاغوتی، انقلاب، ضد انقلاب، مستضعف، مستکبر، منافق، ضد ولایت فقیه، امت شهید پرور، دشمن قسم خورده و واژگان دیگری از این دست پیوست و معنای ویژه ای برای خویش اختیار کرد.

در این یک سال گذشته، آن چنان افراط گونه بر طبل فتنه و سران فتنه کوفتیم تا کودکان ما نیز به محض شنیدن آن، بدانند ما را جز از موسوی و خاتمی و کروبی، مقصودی نیست. آوار، و بهمن سران فتنه، همان پلیدی درهم فشرده ای است که خسارت این ستم را بر سر مردمان ما فرو می بارد. بهمنی که به هنگام عبور، از کنار خانه هاشمی رفسنجانی می گذرد، و کسانی که از اهل این خانه را نیز به حجم آوارگونگی خویش می افزاید.
سران فتنه اما، فراتر از خسارات فراوانشان، فوایدی نیز داشته اند که من، قصد واشکافی فایده های آنان را دارم. پیش از آن ، اجازه بدهید در سفری به دور دست های روستای محل زادگاهم، به ترسیم دور نمایی از این فایده ها بپردازم. جدال بر سر قدرت، ظاهرا ودیعه مکرری است که در هیچ کجای تاریخ، بی مخاطب نبوده است، چه در قبایل بدوی، و چه در جوامع مدنی، در روستای ما نیز، دو طایفه کم خرد، طبق یک عادت ضروری، و به بهانه ای تکراری، خشماگین بر سر هم می کوفتند و بعد از تحمل جراحت ها و ناسزاها و بی آبرویی ها کارشان به پا سگاه و امنیه و وساطت بزرگترها می کشید.
در جدال هر باره، نیک به یاد دارم که مردان طایفه شکست خورده، بی دلیل بر اهل خانه خود سخت می گرفتند. یعنی پدری که در میدان کارزار، توسط حریف از پا در آمده بود، در خانه خویش، به یک خطای مختصر، بر سر زن و فرزند خود می کوفت و مردانگی مخدوش خود رابه رخ می کشید و یاد آور می شد.
باورم بر این است که حکایت ما و سران فتنه نیز خارج از این روال روانی و تاریخی نیست. سران فتنه در این مثال ساده و روستایی من همان اهل منزل اند. کسانی که ما با کتک زدن آنان، عصبیت ناشی از شکست های پی در پی خود را تخلیه می کنیم و قدرت مخدوش خود به رخ می کشیم. روستایی چوب خورده و تحقیر شده دیروز، از این روی بر سر زن و فرزند خود می کوفت، که فکر آنان را از واکاوی چند و چون شکست خویش، به همان خطای خانگی معطوف کند .
قبول می فرمایید که ما و شما، در این آزمون سی ساله، کارنامه درخشانی از عمل به وعده های اسلامی انقلاب نیاراسته ایم. اگر که با خود صادق باشیم، صدای شکستن استخوان های اقتدارمان را خواهیم شنید. متاسفانه آسیب و جراحتی که ما به اسلام و به گرایش دینی مردم وارد آورده ایم، فرا تر از آسیب و جراحت همه طول تاریخ است .
شرمنده ام که نوشته من از صراحتی اینچنین تلخ و گزنده آکنده است. باورم بر این است که ما را فرصت چندانی برای بازگشت و ترمیم خرابی ها نیست. وگرنه، من آداب کوچکتری خویش، نیک می دانم .
اگر انقلاب سی ساله ما، هیچ نداشت الا به صحنه آوردن انصاف، ما پیروز بودیم. و اگر هیچ نداشت الا ادب و پاکی و پاک دستی بزرگان، ما پیروز بودیم. من از بلندای سی سالگی انقلاب که به گذشته می نگرم، آرزو می کنم ای کاش ما را با "اسلام اختراعی" خود کار نبود. و یا حتی اسلام، تنها در سفر به دور دست های تاریخی ما محدود و تعریف نمی شد. و ما ، به جای بار انداختن اسلام اختراعی خود در کوچه بنی هاشم، بر سر و سینه کوفتن های بی پشتوانه، اهالی کوچه بنی هاشم را به امروز تاریخی خویش فرا می خواندیم و از نورشان بهره می بردیم .
ای کاش در همان ویرانه تاریخی خویش مانده بودیم اما در عوض: ادب داشتیم، خدا داشتیم. ای کاش دوستی ما با خدا و خوبان خدا، در لفظ نمی ماند، و به عمل می گرایید. ای کاش مراجع تقلید ما و روحانیان ما می دانستند که محدوده آگاهی و دانش آنان، محدود به علومی است که ارتباط چندانی با حساسیت های کشوری و جهانی ندارد. و می دانستند که جامعه، مردم ، تاریخ، و سنت های الهی، برای خود مختصات و قواعدی دارند و ورود نا آگاهانه به هر یک از این حوزه ها، و دخالت ناشیانه در سیر عالمانه آنها، جامعه را به آشفتگی حتمی فرو می برد .
رهبر گرامی، از خود شریف شما آموخته ام که سخت دلتنگ عدالت علوی باشیم. عدالتی که به جانب داری از مردم شهر قم ، محکمه ای به پا کند، و بزرگان دینی و مسولان خطا کار حکومتی این شهر را فرا بخواند، و از آنان بپرسد: چرا شهر قم، که تا پیش از انقلاب، پاک و شایسته بود، بعد از انقلاب، اول شهر آسیب دیده از مفاسد اجتماعی کشور شده است؟ عدالتی که آقازاده های ما را، مثل پدرانشان، به تناول شهد مفاهیم دینی وا می داشت و آنان را از شیرینی واردات شکرباز می داشت. عدالتی که خود این پدران را نیز از مواضعی چون معدن سنگ سرخ بیدخت فارس، باز می داشت. عدالتی که برای ورود به حسابرسی آستان قدس رضوی زانوانش نلرزد. عدالتی که به عدم تعادل فکری مسؤلان حکومتی، و حتی به عدم تعادل یک رییس جمهور نمرۀ منفی بدهد. عدالتی که شهامت اعادۀ حیثیت از خود را داشته و اجازه ندهد کسی و کسانی از او بیاویزند و متاع دروغین خود را در سبد نیاز مردم گذارند .
رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم وچه نخواهیم، شکست خوردۀ معرکۀ جولانِ تاریخی ِ خویشیم. متأ سفانه، حتی در موضوع تخصصی خودمان که اسلام باشد، به قهقرا گراییده ایم. بدیهی است که در این سی سالگی انقلاب، باید به یک یک کاستی ها و ناهنجاری ها، و به نقش و سهم خود اعتراف کنیم و در جایگاه یک مسؤل، پاسخگوی مردم و تاریخ باشیم. که چرا در معرفی اسلام به روزی در افتاده ایم که علاوه بر طرد مخاطبان ِجهانی، مخاطبان ِ داخلی ِ دین خدا را نیز تارانده ایم و به گزینش نامبارک حداقلی مردم خویش ناچار شده ایم؟ و چرا چنان چهرۀ مخوف و نامبارکی از اسلام آراسته ایم که فرزندان بلا فصل خودمان نیز از آن می هراسند و بدان تمایلی ندارند؟ و یا چرا با سرمایه های پولی سرزمین خویش به آنچنان غارتی درافتاده ایم که دزدان گردنه، فردا، از ما طلبکار آبروی رفتۀ خویش خواهند شد؟ و یا چرا با آوار اسلام ِ اختراعی ِ خویش، جلوی "رشد" اسلام واقعی و جلوی رشد مردم خود را گرفته ایم؟
رهبر گرامی، می بینید که پرسش های بزرگ وتوفانی و حتمی پیش روی ماست. و ما ناگزیر از پاسخگویی به این همه سؤال سرگردانیم. باورم بر این است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما و شما اکنون باید به مردم خود "پاسخ" می گفتیم که مسؤل این همه عقب ماندگی و کار نابلدی، و رواج گر این همه بی کیاستی و بی لیاقتی، و به باد دهندۀ این همه فرصت و ثروت، و بدیهی کنندۀ این همه دروغ و حرامخوری، و بانی این همه خنده دار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست .
سران فتنه از راه رسیدند تا ما را از پاسخگویی به مطالبات مکرر و رها مانده و بی سرانجام مردم برهانند. ما و شما از این روی به سرکوب سران فتنه اصرار ورزیدیم که تا مردمان ما به مشغله ای انحرافی درافتند و از چگونگی کارهای تو در توی ما و مسؤلیت های خاک آلود و بر زمین ماندۀ ما نپرسند. از ما نپرسند آیا این بود آن انقلابی که همگان را به درک و لمس و بهره مندی از افق های نورانی اش نوید می دادید؟
آیا اسلامی که ازاو دم می زدید، همین است که در چارچوب در خانۀ جوانان بی کار و معتاد و تن فروش و سرگشته و فرومرده و پژمرده و معلق ما ذبح می شود؟ همین است که در مجلس شورای اسلامی، هر روزه چهره اش می خراشند و پوستش می درند؟ و در دستگاه قضا به شوخی اش می گیرند؟ و در دولت، جیب هایش را خالی می کنند؟
اگر سران فتنه نبودند، ما و شما باید هر روزه به مردم خود پاسخ می گفتیم که چرا سپاه، در روز روشن، سهام مخابرات را بالا کشید؟ و چرا سپاه و نیروی انتظامی، با واردات میلیاردها کالای قاچاق، همچنان سلحشور وغیور ومردمی اند؟
سران فتنه آمدند تا نمایندگان شجاع و نترس و البته با کفایت ما بهانه ای برای پرخاش و ناسزا داشته باشند، نمایندگانی که مفهوم استقلال مجلس، و نمایندگی مردم را در همان روز نخست، زیر پا می نهند تا اعتبار نامه هایشان تصویب شود. نمایندگانی که همچنان به سرکوب سران فتنه محتاج اند و برای محاکمۀ آنان طومار امضاء می کنند تا نگاه مردم را از عصارگی بر خاک افتادۀ فضایل شان، و از طنز مجلسی که باید در رأس امور باشد و نیست، به غوغای سران فتنه منحرف کنند و خود را از حمل سنگینی امانت مضمحل شدۀ مردم، و تحمل شماتت مردم برهانند. نمایندگانی که متأسفانه، سالهاست به جای قانون و نظارت قانونی، و به جای تحقیق و تفحص مؤثر، و به جای واخواهی حقوق فراموش شدۀ مردم، شوخی می پراکنند.

رهبر گرامی، اطمینان دارم با من موافقید که اگر از این مجلس و قوانین و نظارت آن، آبی گرم شده بود، مردمان ما را اکنون بهره ای در مشت بود، و اگر دستگاه قضا را با قانون نسبتی بود، ما را اکنون از برکات عدل و انصاف و درستی او نصیبی بود، و اگر دولت را لیاقت و برنامه وعقلانیتی بود، ما را تاکنون از ورطۀ ورشکستگی های داخلی و تحقیرهای جهانی به در برده بود. اما این سه یار دبستانی را ظاهراً جز رکود و رخوت و رفاقت، رویکردی نیست. پس چرا نباید از ظهور فتنه و سران فتنه در پوست نگنجیم و نگاه پرسشگر و پر شماتت مردم داخل و خارج ونسل های گذشته و آینده را به رفتار آنان منحرف نکنیم؟
این روزها شاهدیم که بار دیگر مبارزه با بد حجابی به کانون فهم بزرگان دینی ما راه یافته است. وچه برخوردهای شداد وغلاظ، برای چندمین بار، بر سر جامعه ما سایه انداخته است. اما برای چندمین بار نیز می توان از همین اکنون عاقبت شکست خورده و پر از آسیب این هیاهوی هیچ در هیچ را به چشم دید. چرا که شهر قم، و آسیب های دلخراش و مفسده های اجتماعی آن، دقیقاً محصول همین نگرش خام و دستوری و بی خردانه است. اگر بپذیریم که اجبار در خط کشی های خشک اجتماعی، ضروری و با فایده است، این را نیز می پذیریم که اجبار در مواضع فهم و فکر و باور مردم، جز خسارت و خرابی و گریز و نفرت مردم نتیجه ندارد. شرمنده ام که بگویم راز تنهایی ما، و کم شدن مخاطبان داخلی و جهانی ما، در همین اسلام اجباری و اختراعی ما است. اسلامی که اغلب در این سی سال عمر خود، از کنار حق های آشکار عبور کرده است و بر گزینش نا حق های آشکار اصرار ورزیده است .
در زندان وزارت اطلاعات، و در زندان عمومی، داستان هایی از اسلام اختراعی خودمان دیده ام که امید دارم در یک ملاقات حضوری، همه را یک به یک برای شما باز گویم. اما از باب نمونه، به یکی از مظاهر آن اشاره می کنم و از توقف بر این شرم بزرگ، درمی گذرم :
من این روزها، با جوان نوزده ساله ای هم نشین و هم بند هستم که مجموعه ای از خردمندی ها ودرستی ها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که ازدسترس همۀ دانشمندان و ریاضی دانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن و سال اندک خود، چهار اختراع غرور آفرین دارد. المپیادی است. برندۀ جشنوارۀ خوارزمی است. به زبان های انگلیسی و ایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییس جمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غش غش میخندند. این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده و توسط بازجوهای تند و بی ادب خود کتک خورده و تهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلال الدین فارسی، پدرش را به ضرب گلولۀ تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ریال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، و خود او را که به ابراز نشاط سیاسی اش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا و ضرب و شتم در انداخته است .
من معتقدم راز شکست اسلام اختراعی ما، در همین خصلت های گزینش گری و خاصه پروری و نخبه گریزی و فریب کاری وعوام پروری است. و اختلاط غلیظ حق و باطل در او. کارایی سرکوب سران فتنه، در این بوده است که نگاه منتقدین ما را از امثال آقای جلال الدین فارسی که قاتل اما آزاد است، به این جوان گستاخ اما بی گناه، معطوف کند. حالا خود شما رد پای نمایندگان مجلس، و قضاوت دستگاه قضایی، و دولتمردان عدالت ورز زمان را در تحلیل فرایندهای این چنینی جامعه، رصد فرمایید .
راستی شما در مقام فرماندهی کل قوا، تا چه حد به رفتار سپاهیان و نظامیان خود، در ورود به مواضع اقتصادی، و در قامت رانت خوارانی چون آقای صادق محصولی، و در واردات میلیاردها کالای قاچاق از مبادی گمرکی و اسکله های رسمی و غیر رسمی اشراف دارید؟ و البته اجازه می دهید که در تقبیح رفتار ناشایست سپاهیان و نظامیان، مسؤلیت حضرتعالی را نیز در مقام فرماندهی یاد آور شویم؟ و از شما به خاطر تغییر چهرۀ آن سپاه و آن بسیج و آن اسلام آرمانی گله کنیم؟
رهبر گرامی ام، کم کم به سال روز ظهور فتنه نزدیک می شویم. اگر کمی هوشمندی اختیار کنیم، باور خواهیم کرد که جماعتی، دور از چشم شما، به خلق حادثه می اندیشند. حادثه هایی که نیمه دوم خرداد را به زعم خود در بحرانی طراحی شده فرو ببرند. این بحران، که چه بسا خونین نیز باشد، قرار است مجدداً انرژی تازه ای را علیه سران فتنه سامان دهد. طراحان این بحران، با خلق حادثه های ریز و درشت، شما را در موضعی قرار خواهند داد تا همانی بگویید که آنان می خواهند. و همان موضعی را اختیار کنید که آنان مشتاق اند.
شما را به خدا، رهبر گرامی، مراقب فتنه ها باشید. فتنه هایی که بانیان آن، فراتر از سران فتنه، در اطراف شما آرایش یافته اند و ادعای دوستی غلیظ می کنند. فتنه را در تحرک قدرتی بکاوید که در سایه است. قدرتی که هرگز مطیع شما نیست و برای خود قرار و مداری دارد. قدرتی که یک جا از حنجرۀ رییس جمهور نامتعادل ما بیرون می خزد، و در جای دیگر از امضای نمایندگان مجلس ما جاری می شود، و برای گشودن موانع پیش رو، به قاضیان مرعوب دستگاه قضا تحکم می کند. سران واقعی فتنه، سران قدرت های در سایه اند. سرانی که میلیارد میلیارد پول بی زبان مردم را جابجا می کنند، و به پروندۀ مفتوحۀ میلیاردها پول گمشده، پوزخند می زنند. در این یک سال گذشته، و با غوغایی که از رسانه ها و تریبون های رسمی علیه سران فتنه در گرفت، قدرت های در سایه، بهترین فرصت را برای پیش برد مقاصد خود بلوکه کردند. قدرت های در سایه، در این یک سال پر آشوب و پر هیاهو، به قدر همه عمر خود به تحکیم مواضع خود پرداختند، اما غافل از این که بخش وسیعی از مردم را از اطراف شما پراکندند. قدرت های در سایه، به مردم احتیاج ندارند، اما کدام رهبر است که بدون مردم ، همچنان رهبر باشد و رهبری کند؟!
از باب طنز، بگویم که چندی پیش آقای جلال الدین فارسی، به سران فتنه تاخت تا او نیز حتی از این کارناوال هتاکی جا نمانده باشد. فراتر از طنز، شما را به تماشای امضای خودتان، پای برگه خرید سهام مخابرات توسط سپاه فرا می خوانم. بله، قدرت های در سایه، با شما این می کنند! و بدون این که شما بخواهید و شما راضی باشید و شما خبر داشته باشید، امضای رضایت شما را پای عملکرد خود می نشانند. شما را به خدا مراقب فتنه های واقعی باشید .
با احترام و ادب: فرزند شما، محمد نوری زاد، زندان اوین، نهم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه

نامه چهارم : محمد نوری زد به رهبر جمهوری اسلامی - از زندان اوین

به نام خالق آزادی
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
این روزها، نزدیک به چهار ماه است که به خاطر نگارش نامه به حضرتعالی در زندانم. شصت وهشت روز از این مدت را در زندان انفرادی به سربرده ام. توسط بازجوهای خود مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفته ام. درهمه ی این احوال، از جنابعالی به عنوان رهبری فهیم و آگاه اسم برده ام که اگر قرار باشد تغییری در اوضاع کشور رخ دهد، این تغییر از ناحیه ی شما بسیار شدنی تر و پایدارتر خواهد بود. من شخصاً امیدی به نقش آفرینی سایر افراد و دستگاههای کشور ندارم. شما را از نزدیک می شناسم. به روح بلند شما واقفم. شما نیز نیک و از نزدیک مرا می شناسید.

در این ماه های زندان از آنچه در بیرون گذشت بی خبر بودم، اما در دیدار کوتاهی که فقط یک بار، گذرا، با خانواده ی خویش داشته ام، دانستم که در غیاب من آقای مهندس موسوی و حجج اسلام خاتمی و کروبی با خانواده ی من دیدار کرده اند. نمی دانم چرا، اما بسیار دوست می داشتم خود شما نیز با آن بزرگواری که از شما سراغ دارم، به دیدار خانواده ام قدم رنجه می فرمودید، به آنها دلداری می دادید و به آنان می فرمودید که: فلانی -نوری زاد- درست در روزهای بحرانی، با برنامه های تلویزیونی اش، با نوشته هایش، برای منِ رهبر که در معرض تهاجمات طوفانی این و آن قرار گرفته بودم، به میدان آمد و از من سخت جانبداری کرد. امروز او در زندان است؛ به خاطر انتقاد از من! او باید در زندان ادب شود. همسر و فرزندانش توسط بازجوهای بی سواد و بی ادب و تندخو به ناسزا گرفته شوند و خود او به تلخ ترین شکل ممکن به ورطه ی تهدید و تحقیر و ضرب و شتم درافتد. اما این دلیل نمی شود که منِ رهبر قدر زحمت های پیشین او را ندانم و به خانواده اش سر نزنم. یا اگر خود به دیدار آنان نروم، نماینده ام را نیز به این منظور به سراغشان نفرستم.
رهبر گرامی، چشم انتظاری خانواده ی من، برای تماشای جمال مبارک شما و رویت نماینده ی شما به جایی نرسید. لابد؛ در این گردونه، آدمها، تاریخ مصرف دارند. که اگر به سر رسیدند، مثل دستمال آلوده، باید به دور انداخته شوند. اما گرایش من و امثال من به شما، گرایش به شخص خامنه ای نبوده و نیست. ما، در جمال اندیشه های شما، افق های گمشده ی آرزوهای شریف مردم خویش و مردم جهان را می دیدیم. یادم هست این اواخر، وقتی تلاش کردم به دیدار شما بیایم و آقای حسین محمدی -از دفتر شما- ماه ها مرا به امروز و فردا وعده می داد، در نامه ای به او نوشتم: من از خود خامنه ای، به خدای خامنه ای پناه می برم! و دیگر سراغی از شما نگرفتم. و شما نیز! چرا که دانستم شما از محاصره ی آدم های جاهل، از تماشای افق آرزوهای مردم باز مانده اید. من می خواستم در آن ملاقاتهای احتمالی، همین نگرانیها را با شما بگویم. اما گویا محاصره کنندگان شما از صراحت سخن من و از اندیشه ی من آگاه بودند. همین آقای حسین محمدی، بعد از دیدار اعضای انجمن قلم با حضرتعالی، که حقیر نیز یکی از آنان بود، به من گفت: آقای نوری زاد، من، قربه الی الله از شما میترسم. ترس او، از همان نشست پا گرفته بود که من، بی ملاحظه راجع به اعتیاد گسترده مردم و جوانان به مواد مخدر و آشوبی که در ساختار اجتماعی شهرهای کوچک و بزرگمان درافتاده به آشنا سخن گفتم.
اکنون اما چرا از زندان برای شما نامه می نویسم؟ برای اینکه هنوز ناباورانه، به شما، آری به شخص شما، امید بسته ام. باورم بر این است که: شما مگر برای این انشقاق بزرگ مردمان چاره ای بیندیشید. شما، امروز رهبر کدام مردمید؟ من مردم فراوانی برای شما نمی بینم. رهبری، آن هم بر حداقل مردم، که غرورآفرین نیست. مبادا من و شما را ازدحام مردمی که به استقبال یک مسئول و یا خود جنابعالی می آیند، بفریبد. شما اگر به دیگر افراد مشهور هم اجازه ی سخنرانی و حضور در کشورتان بدهید، غوغای مردمان ما فزونی خواهد گرفت. اجتماع فراوان این مردم، هیچ گاه قابل استناد نبوده و نیست. امروز شما بر کشوری رهبری می کنید که مردمش از دست رفته است. کشوری که در گردونه ی چه کنم های بسیاری گرفتار است. کشوری که اتحاد و یکپارچگی اش، به دست خود شما و اطرافیان شما، به حاشیه رفته است و نگرشی قلیل و تنگ به میدان آمده. نمی دانم امسال را سال چه نامیده اید. شنیده ام که به کوشش و تلاش در آن اشاره شده است. این نامگذاری، نشان می دهد که بعضاً مشاوران شما، افراد صادق و کارآمدی نیستند. من و همه، آنجا به شما آفرین می گفتیم که امسال را سال آشتی ملی می نامیدید و خود برای این پیوند مبارک اما دشوار و سخت، پیشقدم می شدید. اگر کوشش و تلاش برای شما مهم است، از انرژی آن در آشتی ملی باید بهره ببرید.
رهبر گرامی، می دانم سخنان ناگوار من چه بسا تلخ و آشوبنده باشد. اما بیایید سخن تلخ و صادقانه مرا، بر شیرینی سخن چاپلوسانه ی کسانی که شما را احاطه کرده اند، ترجیح دهید. جامعه ی ما، در جوار یک انفجار بزرگ است. دیگ جوشانیست که ما به خاطر آزار از خروج پرسروصدای بخار آن، چوب کبریتی در سوپاپ آن فرو کرده ایم. من با همه ی اطمینانی که سابقاً در جانبداری از شما می نوشتم، اکنون نیز در جانبداری از شما مینویسم: ما، به روزهای پایانی فرصت آزمون خویش رسیده ایم. روزهایی که دست تقدیر، سنتهای ناب و حتمی خدای متعال، ما را از گردونه ی امتحان به در می برد. امتحانی که در این سی سال فرصت، جز خراش و خرابی با ما نبوده است. ما و شما؛ مردم خویش را از دست داده ایم. اگر سکوت و آرامشی در آنان میبینید به ضرب زور و اسلحه است. اگر باور ندارید به یک آزمون خیالی تن در دهید. به دو کشور ایران و مثلاً سوئد یا کانادا یا حتی مالزی اعلام می کنیم که مردم این دو کشور، یک روز، فقط یک روز پلیس و بسیج و اسلحه ای بر سر نخواهند داشت و آزادند که هرچه می خواهند انجام دهند. فقط طی یک روز. تصور می کنید در پایان این یک روز؛ کشور ما و شما چگونه خواهد بود؟ و کشورهای دیگرچطور؟ قصد من از این مقایسه، مجیزگویی از غرب یا سایر کشورها نیست. بلکه می خواهم به شکنندگی آرامش و سکوت دروغین جامعه ی خویش اشاره کنم.
رهبر عزیز! من و بسیاری، هنوز دوستدار شما و سرنوشت کشور خویشیم. به رهبری شما بر مقدرات کشور ایمان داریم. ما دوست داریم با رهبری شما به افقهای مبارک دست ببریم. اما شما ظاهراً این اشتیاق را طالب نیستید. بعضاً مشاوران و دوستان ناآگاهی شما را در محاصره ی خود گرفته اند، به شما اطلاعات و آمار نادرست میدهند. و از زبان شما سخن غیرواقع برمی آورند. دوستانی همچون آقای شریعتمداری کیهان، که اطمینان دارم آنگاه که همه از اطراف شما پراکنده شدند و شما و او در یک جزیره تنهایی تنها ماندید، او درجانبداری غلیظ از شما، به مخالفت با خود شما برخواهد خواست!
برخلاف ظاهر تلخ نوشته ام، با صدای بلند و آوازی که همه ی هستی را درنوردد اعلام می دارم که: ما شما را دوست داریم و به پایان خوب سرنوشت شما سخت علاقه مندیم. مرا و ما را باور کنید. حتی در خیال احتمال دهید که ما درست می گوییم. این احتمال هیچ هزینه ای برای شما ندارد. در خیال خود باور کنید که دوستان خوب شما، فراتر از شما، و در صنفی که انگ دشمن بر پیشانی آحادش خورده است، غم شما را می خورند و مضطربانه علاقمند درخششِ نابِ شما در این روزهای پایانی آزمون الهی اند و با شجاعت تمام، شجاعتی که من شخصاً در شما باور دارم، امسال را سال آشتی ملی اعلام کنید و از ملامت هر ملامتگری نهراسید. که خدا شما و ما را کفایت میکند. خدایی که دست خود و دست مردم را در دست شما می نهد. یاعلی!
فرزند شما: محمد نوری زاد. اوین بند۲۴۰- سلول۵۷

نامه سوم : محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی

نامه سوم محمد نوری زاد به رهبر انقلاب
سلام به محضرمبارک رهبرجمهوری اسلامی ایران
اکنون که این نامه را برای شما می نویسم ، غروب غمبار عرفه است . یادآور آوارگی و سرگردانی حسین عزیز . که در این زمین بزرگ ، یک جای امن ، برای اطراق اهل خود ندارد . و یک بلندگو برای سخنان محبوس در سینه اش . و من ، از همه تنگناهایی که حسین را احاطه کرده ، از همین بی کسی او می گدازم . وعجب غربتی است این بی کسی . این که تو حسین باشی و کسی تو را نشناسد . حسین باشی و در غوغا و ازدحام آدمیان : تنها باشی .
من دراین غروب غم انگیز ، مانده ام که نسبت ما با حسین چیست ؟ با کسی که بظاهر بار غریبی خود بدوش می برد . اما یک تنه ، نه بار غریبی ، که بارهستی را ، و بار بشر چشم به راه را ، به شانه دارد .



حسین می رود تا به دنیایی که خواستار عقل نیست ، بگوید : آهای ای همه آدمیان همه عصرها ، عقل زیباست . و به کسانی که عاشقی نمی دانند ، عشق ورزی بیاموزد . و به کسانی که بلد نیستند انسان باشند ، آداب انسان بودن بیاموزد . و به کسانی که از انسان بودن دیگران رنج می برند ، بیاموزد که عاقبت ، انسانیت پیروز است .
راستی نسبت ما با این حسین چیست ؟ دوستدار اوییم ؟ عزادار اوییم ؟ خواستار اوییم ؟ حسین هست تا ما بدانیم چگونه باید باشیم ؟ یا نه ، حسین چون پدران و فرزندانش بساطی برای رونق ما آراسته تا ما از آنان سخن بگوییم و بازار کسب خود بیاراییم ؟
من شخصا ای عزیز بزرگوار ، احساس می کنم خدا ما را دوست ندارد . و ملتی را که خدا دوست نداشته باشد ، کس دیگری او را دوست نخواهد داشت . و ملتی را که خدا از او روی بگرداند ، روی کردن قومی دیگر ، چاره سازش نیست . می بینید این روزها ، روس ها و چینی ها ، چگونه ما را به بازی گرفته اند ؟ و بعد از آنهمه پولی که از ما برده و می برند ، چگونه برلاشه رفاقت ما پایکوبی می کنند ؟ ما تقاص کدامین رفتار نابجای خود می پردازیم ؟
ای عزیز ، من احساس بی کسی می کنم . نه برای خود ، که برای همه مردم ایران . انگار مردم ایران ، این روزها بار غربت خود به دوش می برند . در غروبی غمبار . و تنها . و بلندگویی نیست که از آلام و درد آنان بگوید . زمین ، باهمه فراخناکی اش ، برای آنان تنگ شده . و عجبا که مظلومیتی با ما نیست . شرمنده ام که بگویم : ما ظالمیم . و خدا ما را دوست ندارد . و مردمی را که خدا دوست نداشته باشد ، همه داشته های عالم ، کفایتشان نمی کند .
احساس می کنم "حب" خدا ازجانب خدا ، از چرخه زندگی ما دریغ شده . و شاید راز این که ما در گردونه چه کنم های تمام نشدنی گرفتار آمده ایم ، درهمین بساط حب خداست که بدست خدا از میان ما برچیده شده است .
شما نیک می دانید که مردم هرقوم ، موم دست بزرگان خویشند . تا هرگونه که بخواهند شکلشان بدهند . این بزرگان قوم اند که می توانند از موم دست خود ، اشکال هیولاگون ، و یا انسان گون بسازند . و ما ، در این سالهای پس از انقلاب ، موم دست شما بزرگان خود بوده ایم . به امید روزی که از موم ما پرندگانی بسازید و با دم مسیحایی تان ، به پرواز مان درآورید .
احساس می کنم شما بزرگان ، ما را جوری شکل داده اید که خدا از تماشای ما ، دوستی اش را از ما دریغ کرده است . خدا از تماشای شکل ما راضی نیست . از ما خوشش نمی آید . تمایلی به شاکله ما ندارد . و من ، خدا را می بینم که از تماشای ما چندشش می شود .
راز این محبتی که در میان ما نیست ، و ما نسبت به همنوعان خویش ، اینگونه غلیظ و غضبناکیم ، شاید درهمین شکل نامتجانس ما باشد . و شاید راز تنهایی ما در جهان به این بزرگی ، که ملت ها تمایل چندانی به مراوده با ما ندارند ، به همین شکل ناجور ما مربوط باشد .
قرار بود با این انقلاب ، ما توسط شمایان ، شکل دیگری از انسان بودن را نشان جهانیان بدهیم . قرار بود به همگان بیاموزیم که اگر بلد نیستند انصاف و عدل و عشق بورزند ، به تماشای ما شتاب کنند . اگر راه روشن " شکر" را بلد نیستند ، به قدم های ما بنگرند . ما با شما قرار بود به اکتشاف قاره های کشف نشده معنویت بشری شتاب کنیم . ما به قول هانری کوربن فرانسوی ، قرار بود ، ایران را – پارس را – نه فقط سرزمینی برای یک ملت ، نه فقط خاطره ای از یک امپراطوری بزرگ ، که بعنوان یک عالم معنوی و کانون تاریخ مذاهب به دنیا بشناسانیم . و باز بقول او : ایران را یک سرزمین منتظر تعریف کنیم . قلمرویی که در آن امام غایب دست اندرکار فرا رساندن ساعت موعود در امتداد غیبت خویش است .
اما چه دردناک که من ، در این غروب عرفه ، همان سرگردانی و بی کسی سیدالشهدا را در این ملک : برای دین خدا می بینم . با مردمی که بیش از سایرین ، علم حسین را برافراشته اند و بیش از سایرین ، به او جفا کرده اند . حسین حسین کرده اند و جز بظاهر ، به ذات سخن او راه نبرده اند . از نام حسین ، نان خورده اند و برای او ، که آزادگی را حتی در سپاه دشمن می جسته است ، آبرو بر نیاورده اند .
اینگونه است که می گویم : شما بزرگان قوم ، شکل خوبی از ما نپرداخته اید . وبهمین دلیل است که می گویم : خدا مارا دوست ندارد .
ما به زعم خود ، دیواری ضخیم و نفوذ ناپذیر در اطراف خویش آراستیم تا گزندی به ما نرسد . و برای بالا بردن این دیوار ، از ناب ترین فرزندانمان بهره بردیم . فرزندانی که داوطلبانه ، جسم خود را ملات جرزهای این دیوار کردند . به امید این که مردمان و آیندگان و بشریت ، در پناه این دیوار ، به رشد برسند .
این دیوار ، ای عزیز ، مدت هاست که ترک برداشته . و نگران نسیمی است که هیبت طوفان بگیرد . اما شکاف سرتاسری این دیوار ، آن روزی بجان او دوید ، که شما از بلندای رهبری خود به زیر آمدید و سینه مبارک خود را برای پیروزی آقای احمدی نژاد ، سپرکردید . ظاهرا او – آقای احمدی نژاد – این شعار را می داد . که : آمده است تا خود را سپربلای شما کند . اما گذرشتابناک زمان ، نشان داد که او ، درهرچه که زیرک نیست ، در این که چگونه خود را از وجهه شما بیاویزد و از برکت حمایت های بی دریغ شما بهره ببرد ، زیرک است .
من راز این که چرا خدا ما را دوست ندارد ، خواهم گفت . اما پیش از آن بگویم : مبادا سخن این گمشده در غروب عرفه را در ردیف سخن صرف ناراضیان انتخاباتی محدود فرمایید . این کمترین ، سالها در سپاه شما بوده است . امین شما بوده است . و اکنون ، با همان امانت موکد ، شکاف هولناک آن دیوار را نشان شما می دهد .
چندی پیش ، دوستان قدیم جهاد سازندگی ، مرا به مراسمی در حرم امام خمینی (ره) دعوت کردند تا به رسم قدیم که مجری برنامه های تلویزیونی روایت فتح و جهاد سازندگی بودم ، اجرای آن مراسم را بعهده بگیرم . حاضرین ، عده ای از اولین ها و پیران جهاد سازندگی استانهای کشور ، وزیر جهاد کشاورزی ، نماینده حضرتعالی در این وزارتخانه ، حجه الاسلام حسن خمینی ، و معاونان و مدیران وزارت جهاد کشاورزی بودند . همه آمده بودند تا برای آخرین بار ، یادی از جهاد سازندگی بکنند و او را برای همیشه به تاریخ بسپرند .
آنروز پشت تریبون قرار گرفتم و یک به یک افراد مشخص شده را فراخواندم تا هر کدام بیایند و سخنی بفراخور حال بگویند و شعارهایی سر بدهند و بروند و سرجای خود بنشینند . نوبت به آقای حسن خمینی رسید . پیش از فراخواندن ایشان ، رو به حاضران گفتم : ای عزیزان ، همسنگران ، من تا همین چند وقت پیش ، هروقت به این مکان - حرم حضرت امام - می آمدم ، رعشه ای توفنده بجانم می افتاد . چرا که بخود نهیب می زدم : اگر دستی از داخل ضریح برون آید و مرا به درون کشد و از من بپرسد : بعد از من چه کرده اید ، من چه پاسخ بدهم ؟ و همین رعشه ، مرا از آمدن به این مکان باز می داشت . تا این که یک روز شهامت کردم و با اعتماد بنفس بخود تلقین کردم : اگر همان دست برون آید و مرا به درون کشد ، می گویم : امام عزیز ، خیالتان راحت ، ما بعد از شما کارها کرده ایم کارستان . چه کارهایی ؟ ما اول کشور جهان شده ایم در مصرف مواد مخدر . اول کشور دنیا شده ایم در میزان رفت و آمد رشوه و مفاسد اداری . امام عزیز ، بعد از رفتن شما ، در رواج ریا و چاپلوسی به تخصص بالایی دست یافته ایم . مقام اول دنیا در مصرف نفت و گاز و بنزین و روغن و شکر و خیلی چیزهای دیگر با ماست . جزو چند کشور اول دنیا در بدکاری و بیکاری و مطالعه کم هستیم . در میزان جریان جاری عدالت و انصاف ، در میان سایر کشورها ، از انتها ، به رتبه های فاخری دست یافته ایم ! در دروغگویی مسئولان ، در فرار نخبگان ، در تعداد مهاجران و فراریان از کشور ، در تعداد دختران و زنان تن فروش ، در خروج سرمایه های پولی از کشور ، در میزان واردات بی سرانجام ، و اتکای همیشگی به نفت و نفت و نفت ، سرآمد ورشکستگان دنیا شده ایم . و ....
و بعد ، آقای سید حسن خمینی را برای ایراد سخنرانی به جایگاه دعوت کردم .
ای عزیز ، ای بزرگوار ، این شکل هیولاگون ، همان است که از ما پرداخته اید . این است که می گویم خدای خوب ما را دوست ندارد . این همان احساسی است که می گوید : "حب" خدا ازجانب خدا ، از چرخه زندگی ما سلب شده . و شاید راز این که ما در گردونه چه کنم های تمام نشدنی گرفتار آمده ایم ، درهمین بساط حب خداست که بدست خدا از میان ما برچیده شده است .
ما توسط بزرگان قوم خود ، تربیت شده ایم برای مصرف . برای تناول دروغ . برای شنیدن وعده ها و شعارهای تکراری . برای هدر دادن فرصت ها . برای راندن دوست . برای خلق دشمن . برای بد اخلاقی . و برای مخدوش کردن چهره دین خدا به اسم دین خدا ! و این شاید معنی دیگر " اسراف " باشد . که خدا ، اسرافکاران را دوست ندارد . و ما : ای عزیز ، سخت اسرافکار شده ایم . چرا خدا ما را دوست داشته باشد ؟
ما ، ایرانیان سال 1388 هجری شمسی ، سالهاست که از چشم خدا افتاده ایم و بی جهت خود را نورچشمی خدا می دانیم . بخاطر اسراف های خارج از اندازه مان . این اسراف ، ربطی به مردم کوچه وبازار ندارد . در قرآن ، فرعون نیز جزو اسرافکاران است . و به زعم من ، اسراف ، در مصرف گزاف و بیهوده نیست . در هدر دادن نعمت ها نیز هست .
و ما ، ای عزیز ، نعمت انقلاب را هدر دادیم . نعمت با خدا بودن را هدر دادیم . نعمت اشتیاق مردم جهان را که با ظهور انقلاب از ما انتشار خوبی های خدا را انتظار داشتند ، هدر دادیم . و بالاتر از همه ، ما ، نعمت مردم را ، نعمت مردم ایران را هدر دادیم . آن شکوه بالقوه مردمان ایران ، امروز، به فعلیت سردرگمی در افتاده است .
غروب عرفه است و من ، مردمان ایران و آیندگان خود را می بینم که در این زمین بزرگ ، سرگردانند و جایی برای پناه خود می جویند . این سرگردانی را ، عزیز بزرگوار ، در این ببینید که : نخبگان کشور ، خود را از بدنه تعلقات نظام ، کنده و جدا ساخته اند و بی تفاوت ، به تماشای اطوار رییس جمهوری نشسته اند که ما و شما را با شتاب به سراشیب سقوط می برد .
ما ، در هواخواهی از او ، جمعی از نخبگان و فرزندان خود را به زندان افکنده ایم . کسانی را که یک روز ، همپا و همدوش شخص شما ، برای برقراری این نظام ، تلاش کرده و به زندان رفته بودند . وشاید ، راز این که خدا ما را دوست ندارد ، در این نیز باشد که ما ، قدر دوستان خود ندانستیم و انتقاد بدیهی آنان را بحساب براندازی خود گذاردیم و جلوی چشم دنیای عقل ، به رفتاری غیرعقلانی دست بردیم و سرو ته مجرمیت اغلب این زندانیان را در دادگاههای غیرعلنی به هم آوردیم .
آنهم با جرمهایی که از فرط کوچکی ، خنده دارند و ما دلیلی برای غیرعلنی بودن دادگاههایشان ، اقامه نکردیم . لابد اگر دادگاه های علنی تشکیل می شد ، مجرمیت خود ما در مظان اتهام قرار می گرفت . و ما ، از انتشار این نتیجه معکوس هراس داشتیم .
ای عزیز ، در دادگاههای غرب پلید و کافر ، متهمان ، دربهترین لباسهای ممکن ، از زندان به دادگاه برده می شوند و به آنان فرصت سخن و دفاع داده می شود . و ما ، متهمان را با زیر شلواری و دمپایی به دادگاه می بریم و کمترین بهایی نیز به حق انسانی شان قائل نمی شویم . تا : تحقیرشان کنیم و از تحقیر آنان بزرگی خود برآوریم . این است که می گویم خدا ما را دوست ندارد . که ما ، در کنار همه اسرافکاری ها ، عدالت را نیز در این ملک ضایع کرده ایم . و خدا ، چرا ما را دوست داشته باشد ؟
اکنون که قسمت های پایانی این نامه را می نویسم ، خبردارشدم حضرت آیت الله جوادی آملی ، از امام جمعگی قم انصراف داده اند . عزیز گرانمایه ، شکاف ، جدی است . چینی نازک نظام ، ترک خورده است . و اگر شما با اختیارات قانونی خود ، و رجعت به اصل انصاف و عدل ، چاره ای برای این ترک های یک به یک نیندیشید ، چه بسا روزی رسد که اصرار ما برای جابجایی آب با ظرفی شکسته بجایی نرسد .
من شخصا از موضع یک دوست ، حضرتعالی را در محاصره می بینم . در محاصره کسانی که از نخبگی ، هیبتش را و از صداقت الفاظش را ، و ازدوستی ، اطوارش را آراسته اند .
دوستان شما ، ای عزیز ، در این سوی نیز هستند . کسانی که صادق اند . و راز لبخند مجدد خدا را می کاوند .
رفتار دوستان دروغین شما باعث شده است که کشور ، از نخبگی تهی شود . و کارهای بزرگ ، به دست آدمهای کوچک بیفتد .
در چهار نمونه آشکار ، یک نگاهی به اندازه قامت وزیر ارشاد فعلی بیندازید ، و به وزیر علوم فعلی ، و به وزیر صنایع فعلی ، و به وزیر نفت فعلی . آیا اینان ، عصاره نخبگی ملت مایند ؟ یا نه ، در عین درستی و خوب بودن ، آدمهای کوچکی هستند که ما آنان را برای اطاعت محض از خود بر سرکارهای بزرگ گمارده ایم ؟
جاذبه آقای احمدی نژاد باعث شد که شما ، آن خود رهبری خود را خرج او کنید . خرج کسی که لیاقت این همه همراهی نداشت . شما بخاطر آقای احمدی نژاد ، مراجع را از دست دادید . بخش وسیعی از مردم و نخبگان کشور را از دست دادید . بخاطر او ، دوستی ملت های دیگر را از دست دادید . و این همان موجی است که درسراسر کشور، به سمت فراگیری می خزد . این موج ، شما را با آقای احمدی نژاد تنها خواهد گذارد . البته با جماعتی که نام و نان خود می جویند . و البته با کسانی که خوب خوبند اما راه بازگشتی ندارند . و البته با عوامی که می شد دست فهمشان را گرفت و از این مهلکه عوامیت بدرشان برد و بر مرتبه فهمیدگی نشاندشان و داغ عوام بودن را از ناصیه شان سترد . به سخن یکی از وزیران فعلی دقت بفرمایید : " روستاییان ، احمدی نژاد را بر تمایل نخبگان ترجیح دادند " ! در ذات این سخن چه می بینید ؟
اگر مشتاق این هستید که مجددا لبخند خدا را مشاهده فرمایید ، و مجددا خدای خوب ، ما را در جرگه آنانی که دوستشان دارد جا دهد ، این چند نکته را از باب رفاقت ، از نویسنده این سطور بپذیرید . که در قرآن شریف ، شان و جایگاه رفاقت ، ازهمه شئونات رایج بالاتر است :
1 – با عنایت به اختیارات فراوانتان ، و برای نجات کشور ، از طریق مجلس ، آقای احمدی نژاد را به دلیل عدم کفایت سیاسی و اقتصادی و امنیتی ، و به دلیل دروغ های فراوانش ، و به دلیل هدر دادن فرصت های سرفرازی ما ، یا به زیر بکشید یا به شدت محدودش کنید .
2 – فرمان دهید دوستان دیروز خود را ، و زندانیان امروز خود را آزاد کنند و در یک نشست رسمی از آنان دلجویی فرمایید .
3 - برای برون رفت از این بحران ، ما را به مشاوران و همراهان شما امیدی نیست ، با یادی از حسین کربلا ، شخصا عمامه از سر بگیرید ، و پای برهنه و ژولیده موی ، همچون پدران بزرگوارتان ، برای رونق مجدد دین خدا ، نهضتی به اسم آشتی ملی به راه اندازید .
دل های گسسته و غم زده مردم را به اکسیر محبت محمدی به هم بند زنید . و به یاد سرگردانی حسین عزیز ، در غروب غمبار عرفه ، و برای پرهیز از مواجهه با فتنه هایی که ناگزیر به سمت ما شتاب می کنند ، زنگ در خانه تک تک مردم ایران را به صدا در آورید و آنان را به احیای مجدد روزهای خوب انقلاب بشارت دهید .
به مردم بگویید که من ، سید علی خامنه ای ، همچون شمایم . تفاوت من با شما ، تنها در بار امانتی است که به دوش می برم . و همین بار امانت ، مرا براین داشته است که پای برهنه و ژولیده موی ، به در خانه هایتان بیایم و از همه شما برای سرفرازی کشورمان مدد جویم .
و اگر کسانی – با یادآوری روزهای تلخی که داشته اند – در را به روی شما بستند ، نا امید نشوید . باز زنگ درخانه هایشان را به صدا درآورید . مشکل این دربستن ها در ناباوری آنان است . اگر باور کنند آن کس که پشت در است : علی است ، با کوله باری از عدالت ، و نجواهای عاشقانه ، و طبقی از محبت ، و عطری محمدی ، سراسیمه در را به روی شما خواهند گشود و برای ورودتان آب و جارو خواهند کرد .
باز آوردن مردم بر سر سفره نظام ، و جبران هرآنچه که به اسم سرفرازی از آنان دریغ شده ، آغاز روی آوردن خدای خوب به جانب ما خواهد بود . و خدا ، ما را دوست خواهد داشت . و دوستی خدا ، دوستان رمیده ما را از سراسر جهان ، باز خواهد آورد . و سرآخر این که : مردمانی را که خدا دوست بدارد ، همه مردمان دنیا دوست خواهند داشت . و آیندگان ، آفرینشان خواهند گفت . یاعلی !

نامه دوم محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی ایران

به نام خالق زیبایی ها

سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران

پدرعزیز ، برای اولین بار در تاریخ سی ساله عمر انقلاب ، و در مراسم روز قدس و سیزده آبان امسال ، نه اسراییل از ما ترسید و نه آمریکا ، و البته کشوری که بسیار ترسید ، کشور خود ما بود . با آنهمه تسلیحات رسمی و غیر رسمی که برای مقابله احتمالی مردم معترض به خیابانها آورده بودیم . این هشداری است برای همه ما که خواهان فردایی بهتر و شایسته تر برای این نظامیم .


در این میان ، یک رخداد حتمی ، پای مارا به مخاطراتی گشوده است که برون رفت از آنها ، تنها و تنها به تدبیر مدبرانه شما بستگی دارد . این تنها شمایید که می توانید کشور را از این بن بست ویرانگر بدرآورید و همه را که در نابجای خود قرار گرفته اند ، سرجای خود بنشانید . من راز این تنگناها را از باب دوستی که درگوشه ای از مواضع فرهنگی کشور به کار مشغول است با شما می گویم و امید این دارم که با عنایت به شجاعت شورانگیزتان و دوراندیشی نافذتان ، سرگشتگی مردم را به حلاوت حضوری مجدد و یکپارچه بدل فرمایید .

کلید راز اشاره شده را ، من در جابجایی دوست و دشمن می دانم . و می گویم : از مدتها پیش به این طرف ، دو مولفه دوست و دشمن ، نه در خارج از کشور ، که در همین داخل نظام ، جابجا شده اند . و شما و ما را همین معمای پیچ در پیچ ، به خطای محاسباتی در انداخته است . تلاش من در این نوشته مشفقانه ، چیزی نیست الا واگشایی این سر سربسته .

تعریف دوست را باهم مرور می کنیم : دوست ما کسی ست که معتقد به باورهای دینی محکم باشد . سابقه درست و پاکی در برپایی و تداوم انقلاب داشته باشد . فراتر از بند بند قانون اساسی ، در عالیترین وجه ممکن ، فدایی نظام باشد . متخصص باشد . کاردان و مدیر باشد . و همیشه گوش به زنگ هرماموریتی برای برداشتن سنگی از پیش پای نظام باشد . درستکار باشد . دست کجی نداشته باشد .
برای ما ، دوستی این فرد باهمین مختصات ، و یا حتی با بخشی از آنها ثابت می شود .

اما دشمنان ما در داخل کیانند ؟ آنان که از توفیق و سربلندی و ظهور یک به یک شایستگی های ما رنج می برند . با اجنبی ها سرو سری دارند . یا اگر ندارند ، محصول رفتار و عملکردشان به سود اجانب و دشمنان خارجی ماست . سنگ انداز و تلخ گوی و آب زیرکاهند . از هیچ اقدامی چه آشکارا و چه در خفا برای آسیب زدن به ما و نظام ما دریغ نمی کنند . آرزویشان فروپاشی مقدرات فعلی نظام است و جایگزینی مقدرات دشمن پسند . خیرخواهی شان مزورانه و انتقادشان زهرآلود است .
با احتساب یک چنین رفتارهایی ست که شناسایی دشمنان ما ممکن می شود .

سئوال این که : اگر دوستان و دوستداران ما این بودند ، و دشمنان ما این ، تشخیصشان به یک مطالعه ممکن بود و تکلیف مارا در مراوده با آنان روشن می ساخت . متاسفانه گرفتاری این سالهای ما ، ای عزیز ، درهمین است که به همین مختصات ظاهری بسنده کرده ایم و بحساب خود ، دوست را در جای خود نشانده ایم و دشمن را درجای خود . و با همین شاخصه های بدیهی ، یکی را نواخته ایم و دیگری را رانده ایم .

ولابد با عملی کردن این فرمول متداول ، کارها باید سامان می یافت . چرا که در محاسبات ما ، دست دوست گشاده بود و دست دشمن بسته . دوستان را برمقدرات کشور تفوق بخشوده بودیم و دشمنان را به هزارتوی هول وهراس در انداخته بودیم . پس چه فتنه ای در اختفای جامعه ما به تولید و باز پروری اینهمه آسیب و خطا مشغول بوده است که این همه کاستی و نابخردی و پس رفت ما را احاطه کرده است ؟ از اعتیاد فراگیر تا مصرف بی واهمه ، تا بی کاری آزار دهنده ، تا هدر دادن ثروتها ، تا سرگردانی مدیریتی ، تاظهور نهضتی به اسم ریاکاری ، تا یاس و دلمردگی ؟ غفلت ما به کجا مربوط بوده است ؟ از کدامین روزنه ناغافل ، و از دیرزمان ، برما زخم می باریده است ؟ ما که به صورت ظاهر همه تمهیدات و هوشمندی ها را بکار بسته بودیم و آیین دوست نوازی و دشمن ستیزی را نیک می دانسته ایم ؟ پس چرا ، و از کجا این آسیب های بناگاه بر ما باریده اند و چهره ما و نظام مارا خراشیده اند ؟ خواهم گفت :

پدرگرامی :
یک اشتباه عملیاتی ، و یک خطای معرفتی ، از همان روزهای نخستین به جان ما در افتاد و ما را فریفت و روز به روز بنیان ما سست کرد و بنیان خود استحکام بخشید . اشتباه ما آن بود که به خیال خود منافقین تابلودار را از کشور راندیم و با راندن آنها ، نگرانی مان از نفاق داخلی برطرف شد . اما به این نیندیشیدیم که فروبردن آحاد جامعه به آغوش اسلامی که در ظاهر متوقف است ، ما را به ذات دین خدا راه نمی برد . به ریش و تسبیح فردی نمره دادیم و از کراوات و ادکلن دیگری نمره کاستیم . و با همین قیاس ، جامعه را به اندرون بلوایی از ریاکاری ترغیب کردیم .

اشتباه ممتد ما این بود که به چاپلوسی دوستان ریاکار خود ، بیش از نقد مشفقانه دوستان دیگر خود بها دادیم . و دراین داد و ستد ، دوستان چاپلوس ، فرصت بیشتری برای همنشینی با ما یافتند و دوستان منتقد ، بخاطر همان تلخی ناخواسته سخنشان ، از گردونه رفاقت ما دور افتادند . و حال آنکه خود می دانستیم : جامعه ای که نقد منصفانه را از خود دریغ کند ، حکمت رشد را از خویش دریغ کرده است . و این بود که : آثار انشقاق در میان دوستان ما رخ داد .

و اینگونه شد که : آدمهای زیرک ، رگ خواب ما را کشف کردند و با نفوذ در باورهای ظاهرپسند ما ، به موقعیت هایی دست یافتند که هرگز در اندازه و لیاقتشان نبود . من برای این که از کلی گویی پرهیز کرده باشم ، ناگزیر از بیان مصداق و مثالم . و از آنجا که خود ما در این سی سال عمر انقلاب ُ بسیاری از آبروها را برده ایم و بر بسیاری از چهره های خدوم خود تیغ کشیده ایم ، گمان نمی کنم اسم بردن این چند نفری که عملکردشان در منظر همه ما بوده است ، ارکان استوار الهی را به تزلزل اندازد . کدام چند نفر ؟

امروز افرادی چون آقایان حداد عادل ، سعید مرتضوی ، حسین شریعتمداری ، صادق محصولی ، محمد جواد لاریجانی ، و محمد حسین صفار هرندی ، با عنایت به همان تعریفی که ما از دوست برای خود آراسته ایم ، دوستان مایند و برای خود ارج و قربی دارند و برو بیایی . که اولی ، تمثیلی از وفاق عالمانه حوزه و دانشگاه ، دومی : جوانی و عدل ، سومی : ذکاوت و تیزبینی ، چهارمی : شمیت اقتصادی ، پنجمی : کیاست و سیاست ، و ششمی : نمونه ای از یک فرد نظامی معتقد و فرهنگی است . که با کمی صرف وقت ، می توان خصوصیات مشترک فراوانی نیز براین خصیصه ها افزود . من نخواستم برای اثبات نکته ای که خواهم گفت ، فهرست مطولی از نام این قبیل دوستان را فراهم آورم . که اگر اینگونه بود ، بایستی نام برخی از روحانیان، بخصوص امامان جمعه ای را که در نامه نخست بدانها اشاره کرده ام نیز می آوردم .

اگر صریح و صمیمی ، آنسوی چهره این دوستان را ورق بزنیم ، می بینیم آقای حداد عادل ، تمثیلی از علم متوقف است . دوستی که با همه دارایی های علمی اش ، کمتر به ذات علم مراجعه می کند . تمایل بیشترش به این است که همچنان چهره ای خواستنی باقی بماند . ورود ایشان به مجلس ، این تمایل را با ضرورتی دیگر آمیخت . این که می شود با ابطال صندوقهای رای به مجلس راه یافت و بعدها ، در مقام نماینده مردم ، هرگز نگران ابطال صندوقی ، حتی یک صندوق ، نشد ، و همچنان چهره ای خواستنی باقی ماند . آقای حداد عادل ، از نردبان علم بالا رفته است اما از آنجا نه به ذات علم که به بام تاویل در آمده است . مردم در نگاه وی ، که نماینده همه مردم ایران است ، به بازتعریف موکدی نیازمند است . به زعم ایشان می شود از میان ازدحام مردمان ، انگشت بدرآورد و به یکی درآن میان اشاره کرد که : تو بیا جلو! مابقی بروند سرکار خودشان . و این به خیال ایشان یعنی مردم . توقف علم مگر تعریف دیگری نیز می تواند داشته باشد ؟


آقای سعید مرتضوی ، درعین جوانی ، نشان داد : خوف بزرگان دینی ما از ورود به عرصه قضاوت ، خوف بیجایی بوده است . این جوان ، بخوبی نشان داد که اگر بازی سیاست برای خود قواعدی دارد ، بازی با عدل به قاعده خاصی متمایل نیست . وی با عدلی که به صحنه آورد ، نشان داد که می توان تعریف متفاوتی برای آبرو خلق کرد ، و لباس حق را درآورد و برتن ناحق کرد و بالعکس . ایشان با همین جوانی ، نشان داد که بدل عدالت علوی را می توان بگونه ای که نیازهای ما را اجابت کند به صحنه آورد ، و اصل آن را به همان دوره خود حضرت علی احاله داد . در این خصوص ، بد نیست شمه ای از رویه های عدالت گستری آقای مرتضوی را از آقای ذاکانی ، دوست دیگر ما در مجلس شورای اسلامی بپرسید تا مسیر ضربه های ناغافلی که نظام می خورده است برشما عیان شود . ضربه هایی که هیچ رد پایی از آمریکا و اسراییل درآنها مشاهده نمی شود .

هیچ احدالناسی در دوستی آقای شریعتمداری و علاقه وافرش به نظام و شخص حضرتعالی تردید ندارد . آقای شریعتمداری ، تمثیل دوستی است که با اطمینان می گویم : به اشتباه ، به عرصه مطبوعات راه یافته است . تخصص و علقه محوری او حوزه غلیظ مسائل امنیتی است . ما در جهاد سازندگی همکاری داشتیم که مدعی بود همه بیماری ها را می شود با عسل مداوا کرد . کارش کندو داری و تولید عسل بود . از آیات قرآن و فرازهای نهج البلاغه مستنداتی برآورده بود و هرسخن محفلی را که در آن بود ، به عسل و به فواید ناشناخته عسل بند می کرد . بی معطلی برای زخم پا و درد حاملگی و آپاندیس حاضرین ، عسل تجویز می کرد و عجبا که کمترین تردیدی را در درستی تشخیص خود تحمل نمی کرد و مخالفان خود را به کج فهمی از قرآن و نهج البلاغه اشارت می داد . دوست ما آقای شریعتمداری نیز چنین است . تا به حدی که من بعید می دانم وقتی او به یک شاخه گل نگاه می کند ، آن گل را نروییده از گور یک منافق مزدور ، و یا از غبار یک پیامبرسلف نداند . آقای شریعتمداری به برکت همین روحیه نافذش ، بسیاری از منتقدان صادق نظام و شما را یا از هستی ساقط کرده یا آبرویشان برده یا مردمانی را که می توانسته اند هنوز دوست و دوستدار نظام باشند ، به دشمنی قسم خورده بدل کرده است . وی از رنجاندن مردم ، و به زعم خود : آنانی که دشمنان نظامند ، به لذت ژرفی مبتلا می شود . آنچنان دو دست خود از هم واگشوده وسینه سپر کرده و از شما دفاع می کند که همه بیندیشند تنها مجاهد ناب و خالص ولایت هموست و لاغیر . و حال آنکه به زعم من ، او به تناول همان لذت مورد اشاره مشغول است و اسمش را دفاع از ولایت نام نهاده است .

دوست دیگر نظام ما ، آقای صادق محصولی ، تمثیلی از همان کسانی است که در لباس دوست ، بی آنکه نفاق آشکاری در کارشان باشد ، و بی آنکه آیات قرآن از کلامشان فاصله بگیرد ، و بی آنکه حفظ نظام از واجباتشان حذف شود ، با زیرکی به بدنه رفاقت های مدیریتی راه یافته و اکنون به برکت همان رفاقتی که مردم ما از آن بی نصیب اند ، به ثروت هنگفتی دست یافته اند . بطوری که این کسب ثروت ، بهیچوجه به شم اقتصادی آنان مربوط و مدیون نیست ، بلکه هرچه باد برای ایشان آورده ، از ناحیه همان رفاقت های همجواری است . رفاقتی که فردی ضعیف را در بزنگاهی ضروری از اختفای مورد علاقه اش بدر بیاورد و وزیر کشورش کند و بعد از پایان آن ضرورت ، به همان اختفای مالوفش باز فرستد . امثال آقای محصولی ، در فهرست دوستان نظام ما فراوانند . اینان در هر منصبی که قرار گیرند ، بدلیل همان برکات همجواری ، دست و دندان به ریشه اقتصاد کشور می برند و بنیان اعتماد مردم به نظام را ترمیم می کنند و برای شما و ما و نظام ، آبرو و رشد و توسعه کشور را بنحوی که خود مشتاقند تعریف می کنند .

آقای محمد جواد اردشیر لاریجانی ، نمونه ای از کسانی است که از موضع یک دوستدار خالص نظام ، فقر نظام را در حوزه فهم سیاسی می دانند . و به هر مناسبت ، سخنان درشت می گویند تا درشتی آن سخن ، به تقویت فهم سیاسی نظام انجامد . و حال آنکه اینان با ابراز همان سخنان درشت و بی مغز ، هوش و خرد ترک خورده خود را پوشش می دهند . تمثیل کسانی که به جای سیاستمداری ، سیاست ورزی می کنند . اینان با اعتنا به پشتوانه خانوادگی ، و نه دانش و تخصصی که بایست می داشته اند ، برمنصب های کلیدی کشور می نشینند و در حاشیه های همان مناصب ، و در فربه کردن کارهای مورد تعلق خود ، برای نظام مجاهده می کنند . حفظ نظام برای اینان از آن روی واجب است که اگر ورق برگردد ، جایی برای ابراز آن سخنان درشت اما بی مخاطب خود سراغ ندارند . این دوستان ، استاد هدر دادن فرصت های بی بازگشت کشورند . استاد دشمن تراشی های بین المللی . و استاد تحلیل هایی که در آنها ریزش دوستان بین المللی ، مطلوبتر از کاستن دشمنی های بین المللی است . داستان دوستان و دشمنان داخلی برای اینان جای خود دارد .

آقای صفار هرندی شاید به زعم من ، بلحاظ فردی از همه اینها پاکتر و ناب تر باشد . اما او تمثیلی از کسانی است که باوجود اصلح ، خود را صالح تر می دانند . مسئولیتی را که شایسته اش نیستند فی الفور می پذیرند . و با علم به این که می دانند اداره وزارتخانه ای مثل ارشاد اسلامی به تخصص های ویژه محتاج است ، به امید یاوری خدای متعال و ائمه معصومین و توکل به همه خوبان خدا ، یک یاعلی ای می گویند و وارد کار می شوند . و هرچه که از ماههای مسئولیت شان می گذرد ، آنان را همچنان برخوردار از عنایات آشکار و پنهان الهی می بینید . ضایعات ، به دلیل بلد نبودن کاری که انجامش را پذیرفته اند ، از پس و پیش مسئولیتشان فوران می کند اما اینان به سمت دیگری صورت برمی گردانند که : اسم اینها ضایعه نیست ، بلکه خدمت است و اجانب و دگر اندیشان اسمش را ضایعه نهاده اند . شاید یکی از علت های فرار فرهیختگان و هنرمندان از مجامع مربوط به نظام ، همین قرار گرفتن آدمهای غیرکارشناس برمصدرهایی باشد که شدیدا کارشناس می طلبند. شما را به نشست اخیرتان با دانشگاهیان ارجاع می دهم . مشاهده فرمودید با هر فراز سخن آن جوان دانشجو - که از شخص شما انتقاد داشت - حاضرین چگونه او را تایید می کردند ؟ این یعنی این که : جسم دانشگاهیان را نزد شما آورده بودند اما روحشان در جای دیگر بود . امثال آقای صفار هرندی ، جسم پروران این سالهای پس از پیروزی انقلابند .

پدرگرامی :
این دوستان ، هرروز صبح ، بهنگام خروج از خانه ، روبه آسمان می کنند و با خلوص تمام رضایت خدا را از دل می گذرانند و با زمزمه آیه الکرسی اشکی برچشم جاری می کنند . صورت ظاهرشان آنچنان با معارف و معروفات دینی آراسته است که کمترین تردیدی را در دوستی آنان نمی توان باور کرد . و من معترفم اینان در هر مصداقی از مظاهر دینی خود، صمیمی و صادق اند . خیال ویرانی نظام را نه به خود ، که به هفت پشت خود نیز ربط نمی دهند . اما متاسفانه هرروز که می گذرد ، از پس و پیش رفتار اینان ، که بسیار نیز صادقانه صورت می پذیرد ، فتنه های درشت و ریز سامان می گیرد و به پروپای نظام می پیچد . این دوستان ، نشانه دیگری نیز دارند . و آن این که : مطلقا از تماشای فلاکت مردمان خود ، گزشی در خود احساس نمی کنند . مثلا از دقیق ترین آمار میزان اعتیاد جوانان کشورشان مطلع اند اما دانستن این آمار برای اینان با ندانستنش یکی است . و حال آنکه اینان با دانستن این ارقام خوفناک ، به دلیل دوستی ریشه داری که با نظام دارند ، باید پوست خود می دریده اند .

در این سی سالی که از عمرانقلاب می گذرد ، بخشی از نگرانی های ما به این بوده است که : ما از کجا زخم می خوریم ؟ از کجا باران بلا برما می بارد ؟ ما که منافذ ورود دشمن را بسته ایم و عواملش را به وادی هول وهراس و خروج از کشور در انداخته ایم ، همه امکانات مالی و موقعیت های ملی را از آنان دریغ کرده ایم ، پس از کجاست که مرتب ضربه می خوریم ؟ چرا آمار اعیتاد در کشور ما رتبه اول جهانی را دارد؟ چرا بیشترین مصرفها را داریم ؟ و بیشترین ضایعات را ؟ و بیشترین هدر دادن ثروت های ملی متعلق به نسلهای نیامده را ؟ پس دوستان ما چه می کنند ؟ آنان که همه اختیارات کشور با آنان است ؟ دوستانی که ذکر اسما و صفات خدا از زبانشان نمی افتد و بوقت نماز به سمت سجده ای ناب و خالص و شورانگیز شتاب می کنند ؟

اعتقاد من بعنوان فردی از آحاد این مردم ، به این است که : ما و نظام ما و بخصوص حضرت شما ، از ناحیه همین دوستان است که ضربه خورده و می خوریم . دوستانی که با تعلقات مخصوص بخود در اطراف شما و نظام ما مجتمع شده اند . شناسایی نتیجه عملکرد اینان بسیار ساده است . بیایید و در یک امتحان پنهانی ، این دوستان را که گزیده ای از دوستان هم طیف اند ، و بعنوان مثال ، همین آقای شریعتمداری را در خلوت به نزد خود فرا بخوانید و از آنها بپرسید در این مدت مسئولیتشان ، چه تعداد ایرانی و غیر ایرانی بی تفاوت و مدعی و معاند را به دوستی با نظام ترغیب کرده اند ؟ و حتی از آنان بخواهید دست یک نفر را بگیرند و نزد شما بیاورند و بگویند : ما این یک نفر را از دور دست ها به جانبداری از نظام آورده ایم . من با اطمینان به شما عرض می کنم که اینان ، هرگز به آن یک نفر دست نخواهند یافت . البته من اینها را هوشمند تر از این می دانم که شما و مارا به یک مجلس سینه زنی مذهبی احاله دهند که : اینانند مشتاقان ما . و بعد ، از آنها بپرسید به موازات این جذبی که حتما هیچ اندر هیچ است ، چه تعداد از دوستان همراه و منتقد و دوستدار نظام را به ضرب تهمت ها و رانش های سخیف غیر اسلامی ، به سمت دشمنان رانده ، و یا به وادی بی تفاوتی در انداخته اند ؟

نامه نخست مرا نمی دانم مطالعه فرمودید یا نه ، اگر چه می دانم عده ای از همین دوستان مورد اشاره در اطراف شمایند و چه بسا خواستشان با خواست شما یکی نباشد و آن نامه را از چشم مبارک شما دور داشته باشند . اما باور کنید من گاه شما را در خیال خود نشانده ام در میانه ازدحامی از این دوستان که نمونه ای از آنان را اسم بردم . و شرمنده ام که بگویم : شما را درآن جمع پرهای وهوی تنها می بینم . جمعی که با هر سخن شما سر به تایید تکان می دهند و در دل ، حوایج خاص خود را مرور می کنند . و گاه به سخن احساسی شما شورشی می آفرینند و اشک می ریزند و هوار می کشند اما خوب که نگاهشان می کنی می بینی درست همان کاری را می کنند که ما در این سی سال انقلاب آموزششان داده ایم و ریاکاری شان را به نرخی گزاف ، قیمت گزاری کرده ایم .

من در اینجای سخن ، و در نقطه مقابل ، دوستانه و مشفقانه ، از دوستان دیگری اسم می برم که برای نظام ، و برای شخص شما ، و برای شخص شما ، وبرای شخص شما ، و برای شخص شما ، آنهم در بحرانی ترین روزهای عمر انقلاب ، یک گشتی در کل کشورمان زدند و میلیونها ایرانی رمیده و پشت کرده به نظام وحتی معاندین داخلی و خارجی را در شورانگیزترین وجه ممکن ، به پای رکاب شما باز آوردند : آقایان میر حسین موسوی ، سید محمد خاتمی ، و مهدی کروبی . صمیمانه می گویم : دوستان واقعی نظام و شما وما ، اینانند !

این سه تن ، دوستان واقعی مایند که برای نظام و شخص شما اقتدار خواسته و می خواهند و به آن نیز عمل کرده اند . در عوض ، همان دوستان دیرین ، بخاطر بخطر افتادن متعلقاتشان ، از اینان دیوی ساخته اند که تنها خود از آن می هراسند . داستان غمبار روز قدس و روز سیزده آبان امسال ، که نظام با همه تجهیزات نظامی خود به مراقبت از مردم خود تجهیز شده بود ، و حوادث جانبی آن ، نتیجه ضربات پنهان کسانی است که مجملی از عملکردشان را به اختصار شرح دادم . تمنای ما این است که : شخصا ، این سه تن دوستان واقعی خود را فرابخوانید و با مشورت با آنان ، براین زخم سرواکرده مرهم گذارید .
والسلام

فرزند شما : محمد نوری زاد

پانزدهم آبانماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت

نامه اول محمد ‌نوری‌زاد به رهبر جمهوری اسلامی ‌ایران

نامه اول محمد ‌نوری‌زاد به رهبر جمهوری اسلامی ‌ایران
 (22/6/88)
به نام خالق زیبایی‌ها
 محضر رهبر گرامی ‌جمهوری اسلامی ‌ایران- حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
من همیشه، چه در نوشته‌هایم و چه در گفتگوی حضوری، شما را با واژگانی چون: آقا جان، مولای من، خامنه‌ای ما، مخاطب قرار داده‌ام. اما دراین رقعه، مصرم که حضرتعالی را "پدر" خطاب کنم. علتش را نمی‌دانم. شاید بخاطر این که با این واژه، الفت عاطفی فراوانتری برقرار می‌کنم. اگرچه  واژگان پیشین، به لحاظ معرفتی کاربرد ویژه‌ای طلب می‌کنند. من در نوشته‌هایم به یاد ندارم: مقام معظم رهبری، یا: مقام عظمای ولایت، آورده باشم. دراین دو واژه اخیر،  رسمیت و تشخصی می‌بینم که شما را بسیار دورتر از مردم می‌نشاند. و حال آنکه ما دوست داریم شما را درکنار خود ببینیم.




پدرگرامی
من شاید بیش از هر نویسنده  و فیلمسازی، در سال‌های  رهبری شما، در جانبداری از شما مطلب نوشته‌ام و فیلم‌های مستند ساخته‌ام. وآنچنان غلیظ و ناگشودنی با شما و جایگاه شما گره خورده بودم که احساس می‌کردم: یاوری امام زمان، نسبت موکد و انفکاک‌ناپذیری با یاوری شخص شما دارد. احساس می‌کردم شما تمثیل و نماینده‌ای از همه غربت‌های تشیع محضید.  احساس و باورم به این بود که شما، تنها فرصت تشیع برای به تجلی در آوردن معارف خفیه شیعه  هستید. معارفی که می‌بایست یک به یک به صحنه آورده می‌شدند و امکان جولان می‌یافتند.
من و دوستان همفکر من، همه آرزوها و آرمانهای متعالی شیعه را در برافراختن و هویت‌بخشی انسان زخم‌خورده و تکیده از اندیشه‌ها و رویه‌های ناسالم بشری، و این همه را  در کلام شما و سیره شما و مواضع شما می‌جستیم. وقتی به آمریکا نهیب می‌زدید و او را از عواقب جهانخواری‌اش برحذر می‌داشتید، ما غرق شعف می‌شدیم. چرا که سال‌های سال، در دوران ستمشاهی، حسرت یک مرگ برآمریکا به دلمان مانده بود. 
وقتی از فقر و فساد و تبعیض می‌فرمودید، در پوست نمی‌گنجیدیم. چرا که به خود نوید می‌دادیم از پی این خروش‌های فهیمانه، حتما افق‌های مبارکی درجهت زدودن این رذیله‌های اجتماعی در پیش خواهد بود. وقتی فراتر از چارچوب‌های دیپلماسی، بر سر طراحان دادگاه میکونوس فریاد برآوردید و بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار کردید، ما به همدیگر تبریک می‌گفتیم.
بعد از واقعه هولناک یازده سپتامبر،  آنجا که برجستگان سیاسی ما-  آنان که در ادعای برتربینی‌شان تردیدی تحمل نمی‌کردند– با شنیدن عربده‌های خشمناک بوش به حاشیه‌های سکوت و ترس پناه بردند، شما یک تنه سر برآوردید و آوار دیگری از شهامت و حق‌طلبی را بر سر هیات حاکمه آمریکا فرو ریختید، ما قامت راست کردیم و به خود بالیدیم.
وقتی به زندگی شخصی شما نگاه می‌کردیم که چگونه فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مسئولیت‌های درشت و ریز نهی فرموده‌اید و همگان خود را از اشرافیت متداول مسئولین کنار زده‌اید و به بهره‌مندی از یک زندگی بسیار ساده بسنده کرده‌اید، سرافرازی می‌کردیم و به خدای خوب خود سپاس می‌گفتیم.
با هر ادله و احتجاج  شما، برج بلند "چرا"‌های ما فرو می‌ریخت. طوری که  تحقیق و مجادله را شایسته تداوم سخن شما نمی‌دیدیم. از این که گذشته و سابقه سالم و پاک و آکنده از رنج و مقاومت داشته‌اید، و در سالهای پس از انقلاب نیز در کنار سایر مردم ایران عزیز، به مقابله با دشمن شتافتید و عرصه دفاع مقدس را با حضور و همراهی خود سامان دادید، شما را بی‌واسطه از جنس خود می‌دیدیم و با شما و سخن و سیره شما هم‌ذات‌پنداری می‌کردیم.
بعد از امام عزیز، آنگاه که ستون محکم عاطفی و احساسی و بینشی ما لرزید، به زیر سایه شما خزیدیم و کاستی‌های فردی و اجتماعی خود را  به یمن روزهایی که شما نوید بهبود می‌دادید، در خیال، ترمیم می‌کردیم.
هرچه برحجم کاستی‌ها و بدکاری‌ها و تلخ‌گویی‌ها و عقب‌ماندگی‌های کشورمان  افزوده می‌شد، به یک سخن و نهیب شما، همه را به حساب دشمن بدکردار می‌گذاردیم. دشمنی که در سخن شما، درهمین نزدیکی‌ها بود و جز به نابودی ما راضی نمی‌شد و لحظه‌ای درنگ را نیز در حذف ما جایز نمی‌دانست. که در جای خود، تشخیص درستی نیز بود. رفتار هزار فتنه آمریکایی‌ها و تجربه‌های خود انقلاب، بر همین تیز‌بینی تاکید می‌ورزید.
با اشاره و تایید و نصب جنابعالی، شیفتگان و سربازان و اطرافیان و ماموران شما بر منصب‌های فراوان کشور قرار گرفتند تا این کشتی طوفان‌زده را به ساحل امن و آسایش و رشد برسانند. از شورای نگهبان تا قوه قضاییه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخیص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صدا و سیما. هیچ منصب کلیدی‌ای نبود که منتصبین شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمایندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب می‌شوند، پیشاپیش از فیلتر شورای نگهبان شما گذر می‌کردند.
این همه حضور حضرتعالی در مواقف چند و چون نظام، ما را به درک و لمس یک مدینه فاضله این زمانی  بشارت می‌داد. مرتب خود را به پایکوبی و تناول لذت حضور در آن مدینه قشنگ امید می‌دادیم. اگر امسال رونقی در نمی‌یافتیم، به سال دیگر چنگ می‌بردیم.
ما با شما آنچنان آمیخته بودیم که خود را نمی‌دیدیم. به خود می‌نگریستیم که غبارآلود از جنگ و کار و زحمت آمده بودیم. به شما می‌نگریستیم که مرتب بر تایید و تقدیر از مسئولین اصرار می‌ورزید. به زیرک‌هایی می‌نگریستیم که در زیر چتر امن نظام– فارغ از درد و داغ مردم– به تکمیل سفره سیری‌ناپذیر خویش همت می‌کردند. و می‌دیدیم: هیچ روزنامه‌ای و هیچ برنامه تلویزیونی و هیچ خبری و هیچ محکمه‌ای، از نابکاری آنانی که به اسم مسئول، کیسه بهره‌مندی خود و اقوامشان را پر کرده بودند و رسوا نیز شده بودند، اجازه نشت یک "چرا" نمی‌یافت.
در طول سالیان دراز، ما هرگز لذت یک روزنامه مستقل و صدا و سیمای مردمی ‌را که بی واهمه در برابر کاستی‌ها و زد و بندها و مراودات پشت پرده افشاگری کند و سلامت جامعه را با این رویه درست تضمین کند نچشیدیم. به شوق بساط علوی و مهدوی، و افق‌های روشنی که شما نشانمان می‌دادید، و بخاطر دشمنی که صدای زنگ خطرش از داخل و خارج قطع نمی‌شد، از مطالبات امروزمان می‌گذشتیم و به فردا موکولش می‌کردیم. 
و شما، پدرگرامی، مرتب بر شعله‌های درون ما آب می‌افشاندید و التهاب و گداختگی ما را فرو می‌نشاندید. که: مبادا دشمن شاد شوید. مباد آب به آسیاب دشمن بریزید. مبادا زبان و قلمتان به تضعیف نظام منجر شود. مبادا همانی را بگویید و بنویسید که دشمنان می‌خواهند. دشمن‌شناس باشید. موجبات اغتشاش فکری مردم را فراهم نکنید. مشکلات داخلی ما یک امر خانوادگی است، به همسایگان مربوط نیست. مبادا بار دیگر پای اجنبی به میان آید.
با مدیریت و خواست شما، روحانیان بر تمامی ‌مقدرات محوری ما حاکم شدند. از نهادها و نمایندگی‌های ولی فقیه، تا ادارات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی‌ و فرهنگی. چه در داخل و چه در خارج. و ما تا می‌آمدیم به  این همه حضور و سرک کشیدن روحانیان در زیر و بالای کشور بیاندیشیم، خود را سراسیمه با خواست شما مجاب می‌کردیم. که یعنی: لابد این درایتی است از جانب شما و ما از تبعات آن غافلیم.
به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماینده ولی فقیه حضور داشته و دارد و صاحب نفوذ است. جایی که تناسبی با حضور یک روحانی ندارد و این حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه این وزارتخانه بار می‌کند. این روحانیان، در کل، و در طول این سالیان هدر شده،  به دلیل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنه‌ای که در آن حضور داشته‌اند و گاه بر سر آن نیز ایستاده‌اند، مخاطرات فراوانی را بر ساحت‌های متعدد کشور تحمیل کرده‌اند. هم به جهت دخالت‌های گاه و بی گاهشان، و هم بخاطر تحمیل آدم‌های همجوارشان.
این روحانیان، ظاهرا حضور داشته‌اند تا چشم شما باشند در بدنه کشور. اما نه که هر کدام مختصاتی و علائقی خاص بخود داشته و دارند، به ردیابی همان تعلقات مشغولند و مرتب از نام و وجهه و نفوذ شما بهره برده‌اند و سنگی از پیش پای نظام نیز برنداشته‌اند.
به عنوان مثالی دیگر: ما دکترعلی شریعتی و تفکرات او را می‌ستودیم، اما نظام،  او را بخاطر این که  روحانی نبود و فراتر از چارچوب‌های حوزه می‌اندیشید، کنار گذارد تا مبادا در برابر روحانی، یک غیر روحانی سر برآورد و در حوزه دین، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانیان و منابرشان متفرق کند. شریعتی، برای برپایی این نظام سوخت، اما این نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازه‌اش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد. این روزها، می‌بینیم  برای فلان روحانی دور تاریخ و گاه جامانده در تاریخ مراسم یادبود به پا می‌کنند اما سالگرد وفات و شهادت شریعتی باید با ترس و لرز برگزار شود.
تبعات این حضور همه جانبه شما و روحانیان بر مقدرات محوری کشور، و دوختن همه مخاطرات به هیمنه نظام، این شد که از هر سخن مخالف بهراسیم و از هر نوشته و اشاره مخالف بلرزیم. که نکند خوابی برای واژگونی نظام دیده باشند. که نکند چشم دیدن ما را نداشته باشند.
بر صدا و سیما و مطبوعات سخت گرفتیم و هیچ لحنی و نقدی را به کیان کشور تحمل نکردیم. در یک وعده، ده‌ها نشریه را به جرم نقد خودمان بستیم و آدم‌های منتقد را به محفظه زندان در انداختیم. از این می‌ترسیدیم که نقد از ما، به کاسته شدن محبوبیت نظام و کیان آن منجر شود. و ما به این محبوبیت همیشگی نیاز داشتیم.
و ما، عزیز گرامی، در تمامی‌ این سال‌ها، از شما و حضور همه جانبه شما در ترسیم مقدرات کشور، حمایت کردیم و نوشتیم و نوشتیم و سخن گفتیم و مخاطبین خود را به همراهی با شما و نظام فراخواندیم. و گاه در این فراخوانی بزرگ، عبوس نیز شدیم و اهل خود را به رنج انداختیم  و دوستان خود را از دست دادیم و حلقه نظام را تنگ‌تر و تنگ‌تر دیدیم.
یک سئوال. ما برای چه در اطراف شما گرد آمده بودیم؟ که نفعی و سفره‌ای نصیبمان شود؟ آنهم با شهدایی که داده بودیم و دوستانی که جلوی چشم ما پرپر زده بودند؟ که اگر این گونه بود، ما کاسبکاران خفیفی بودیم. ما برای این در پشت سر شما صف بسته بودیم  که از جانب شما، نسیم علوی برما وزیده بود و دوست داشتیم مردمان ما و جهان از این فرصت تاریخی بهره مند شوند.
به همه می‌گفتیم صبر کنید تا عدالت علوی را در محاکم قضایی کشور نشانتان بدهیم. تا خوب اندیشیدن و خوب بودن را، و جهانی شدن و جهانی بودن را نشانتان دهیم. هر معترضی را به روزهای عنقریبی از خوبی‌ها وعده می‌دادیم و هر منتقد را به دیدن چیزی دلنشین در آینده متقاعد می‌کردیم. اما زمان که می‌گذشت، دیدیم از آن مدینه فاضله که خبری نیست،  از ابتدائیات یک رشد متداول نیز جا مانده‌ایم.
دیگران، کشورهای همجوار ما، فارغ از چند و چونی که  ما گرفتارش بودیم، با شتاب به راه خود رفتند و به جایی رسیدند که ما امروز به التماس از آنان تخصص و تکنولوژی و برنامه و مدیریت خرید می‌کنیم. و ما، با همان تار و پودی که برخود تنیده بودیم، جاماندیم. چرا؟ چون از سنت‌های الهی دور افتادیم.  
گفتم: از سنت‌های الهی دور افتادیم و به روزی درافتادیم که امروز بر فرصت‌های هدر رفته خویش افسوس می‌خوریم. ببخشید از این که وارد حوزه‌ای شدم که در تخصص شماست. بله، سنت‌های الهی! چیزی که شما خود مرتب به آن تاکید داشته‌اید. مرتب.
شما درهر سخنرانی، همه را به یکی از این سنت‌ها فرا خوانده‌اید. عمده سخنان شما دراین سالها،  یا نقد بوده یا ارشاد. که البته این رویه درستی نیز هست. اما یک غفلت دراین میان خود می‌نمایاند. پوزش مرا بپذیرید که ناگزیرم از اینجای سخن، به محاکاتی بپردازم که مستقیم به خود شما مربوط است. و این مستقیم‌گویی، نه که تمرین ما دراین سالها نبوده، چه بسا برای حضرت شما و هم‌طریقان دیرین من بسی نامتحمل باشد و برمن سخت بگیرند که: تو کی هستی که برای ولی فقیه ما تعیین تکلیف می‌کنی و اساسا چرا می‌پرسی: چرا؟
عزیز ما، در همه این سالها، من ندیدم یا نشنیدم که شما، در مقام شخص اول این کشور پر مخاطره و پرآوازه، یک بار، حتی یک بار، مسئولیت یک خطا و خبط و عقب‌ماندگی و درجا زدن را شخصا بپذیرید. امید دارم بسیار بوده باشد اما من که یکی از آحاد این مردمم، شخصا ندیده یا نشنیده‌ام.
همیشه در مقام نقد، جانب مردم را گرفته‌اید و حتی به مسئولین پرخاش کرده‌اید، اما نبوده که به مردم بفرمایید: ای مردم، تا اینجای عقب‌ماندگی‌های کشور متعلق به دیگران است و این مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است.  همیشه خود را برکنار از آسیب‌ها دیده‌اید و همراه و همصدا با مردم، بر مسئولین و مجریان برافروخته‌اید که: چرا فقر و فساد و تبعیض؟ چرا بدکاری؟ چرا بی‌برنامگی؟ چرا عقب‌ماندگی؟ چرا بی‌کیاستی و بی‌مدیرتی و بی‌خردی؟
وحال آنکه شاید پسندیده این بود به همان روحانیان منصوب خودتان نیزمی‌نگریستید و خرابکاری و نقش احتمالی آنان را در این چراهای تمام نشدنی رصد می‌فرمودید. باز به عنوان نمونه، به یکی از امام جمعه‌های جنوب کشور  که مثل امام جمعه تهران– آقای سیداحمد خاتمی‌– و امام جمعه مشهد– آقای علم الهدی، چهره‌ای عبوس و زبانی تلخ دارد اشاره می‌کنم که به زور، بله به زور زمینی از دانشگاه علوم پزشکی را برای ساخت مصلای شهر تصاحب کرد و آنگاه که رییس علوم پزشکی استان اعتراض کرد که: این یک تصاحب است، اینجا باید دانشگاه می‌شد، این غیرشرعی است، از تریبون نمازجمعه پرخاش می‌کند: تو برو آمپولت را بزن. ما خودمان شرعی وغیرشرعی بودنش را حل می‌کنیم.
پدرگرامی
هر کجا از سخن من دل آزرده شدید، با یادآوری این نکته خود را مجاب کنید که گوینده این سخنان، کسی است که دوست بودنش نه بر همگان، که بر خود شما ثابت است. پس، سخن دوست را باید تاب آورد و از او نرنجید. شاید برخی از دوستان من بگویند: ای منافق بریده، اگر سخنی هم با رهبر داشته‌ای و داری، آن را خصوصی برای خود ایشان می‌فرستادی.  نه این که آن را در بوق کنی و جار بزنی. که می‌گویم: هرآنچه من با استناد به آنها سخن می‌گویم، از واضحات و امور آشکار کشورمان است. من مسئله‌ای محرمانه را که برملا نکرده‌ام. درضمن، تاثیر و بردی که یک نامه آشکار دارد، هرگز یک نوشته محرمانه ندارد. و باز این که: روح این نوشته، نه از جانب یک دشمن تابلودار و منافق در کمین، که خیرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدینه فاضله را از جانب این نظام طالب است.  
یک اشتباه دیگر نیز مرتکب شدیم. هم ما هم شما. شاید این اشتباه به دلیل انباشت معارف شیعی در درون تک تک ما صورت پذیرفت. و شاید از این جهت که از انقلابی که کرده بودیم  زیادی خرسند بودیم و اجرش را هم فورا به حساب خودمان واریز کردیم  و بلافاصله هم دریافتش کردیم. اجر این که ما و انقلابمان، ادامه خواست و تمایل پیامبر اعظم (ص) و ائمه معصومین(ع) است. که یعنی  رهبران ما همانانند و جانشینان همانان و مردم هم لابد مردم و مخاطبین همانان.
این مهم را مرتب از سخنان شما و سایر مسئولان نیوشیدیم و پذیرفتیم که می‌توانیم تاریخ این روزگار خود را با تاریخ دوران امام علی و امام حسین (ع) مشابهت دهیم. و اصلا در این مشابهت‌سازی به سراغ سایر امامان نرفتیم. مثلا امام باقر و امام صادق و امام رضا و امام جواد(ع). شاید بیشتر به این دلیل که از میان همه امامان، امام علی (ع) فرصت حکومت یافته بود و کربلای امام حسین هم بیشتر با درون ما همراهی داشت. و مثلا به سیره و نحوه مدارای شخص پیامبراکرم (ص) با مخالفین هیچ توجهی نکردیم. و حتی نحوه مدارای حضرت علی با مخالفینشان. خودمان در این وسط یک فرمولی برای جمهوری اسلامی‌ خلق کردیم که هر سمتش را بشود به امامی ‌مربوط کرد. شعار: ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، یا شعار: خامنه‌ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است، و شعارهایی از این دست، محصول این نگرش تطبیقی است.
آنقدر در تشبیه و تطبیق انقلاب و حادثه‌های آن، با حکومت حضرت امیر و حادثه‌های آن افراط ورزیدیم که خودمان  در تحلیل هر ماجرای انقلاب، حتی مراودات اجتماعی‌اش، با شتاب، حضرت شما را در جایگاه حضرت امیر می‌نشاندیم و دوستان و مخالفین شما و نظام را با دوستان و مخالفین حضرت امیر می‌سنجیدیم.
این افراط، کار را به جاهای باریک کشاند. به جایی که مثلا خود شما بحث مفصلی از نقش خواص و عوام را در ظهور ماجرای کربلا به میان آوردید و عبرت تاریخ را به دوستان و دشمنان هشدار دادید. غافل از این نکته که: این عبرت تاریخی، از همان ابتدا، فرضیه‌ای تثبیت شده با خود داشت و نیازی به اثبات نداشت. این که در این عبرت: حسین، ما هستیم، و انقلاب می‌تواند با خیانت خواص و پیروی عوام، به کربلایی در جهت حذف حسین و مرام حسین که ما هستیم منجر شود.  
و باز غافل از این که ما تنها به یک دلیل وشرط، و تنها به یک  دلیل و شرط می‌توانستیم خود را و نظام و مسئولین نظام را با علی و اولاد او،  و نظاممان را با ولایت و حکومت آنان بسنجیم که: شیوه مردمداری و حکومت ما، و رفتار شخصی ما، همانند آنان باشد یا متاثر از آنان.
نمی‌شود که ما در بسیاری از امور مخالف آنان رفتار کنیم اما همچنان جایگاه آنان را برای خود بلوکه کنیم و به هر مخالفی و منتقدی بگوییم: حواست باشد که چه کسی و چه نظام و حکومتی را داری نقد  می‌کنی.
وقتی امام علی، مرگ را بر خود و یاران خود  روا می‌داند آنگاه  که خبر ربوده شدن یک خلخال از پای یک زن یهودی را می‌شنود، چگونه است که علی دوستان امروز ما، از شنیدن خبر کشته شدن مردم، بله، مردم، به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمی‌کنند؟ ما اگر از خبر تجاوز به یک دختر، مثل علی گریبان چاک زدیم و زمین و زمان را متوجه این رفتار شوم  خودی‌ها کردیم، می‌توانیم از خواص و عوام انتظار مشابهت رفتاری داشته باشیم. یا اگر مثل علی، دست منتسبین خود را از بیت المال کوتاه کردیم– و حال آنکه درکشور ما این مسئله بیشتر به یک شوخی می‌ماند– می‌توانستیم به مردم بگوییم: ما نیز علوی هستیم. 
می‌دانم که با هر سخن این فرزندتان، از او ناامیدتر و ناامیدتر می‌شوید. اما سخن فرزند با پدر، هیچگاه به تلخی و گزندگی سخن یک فرد فحاش و معاند نیست. در سخن یک معاند، هیچ مفری از امید نیست اما در سخن این فرزندتان هنوز امید هست. خواهم گفت:
حضرت شما، در این سال‌های رهبری، آن ‌قدر که به دشمن و دشمن‌ستیزی بها دادید، به دوست و دوستی و دوستیابی بها ندادید. شاید از این باب که باران دشمنی‌های پی در پی و فراوانی که  بر سر این نظام  می‌بارید، عمده نگرانی شما را بدان سو گسیل نمود.  و شما و ما، بیش از آن که به دوست متمایل شویم، دشمن را در مدار توجه خود قرار دادیم. و در این گردونه دشمن‌شناسی، از شناسایی دوست غفلت ورزیدیم. و حیف که باز در این گردونه غفلت، مرتب با تحریکات و تحرکات و شیوه‌های مختص به خود، از شمار دوستان خود کاستیم و بر شمار دشمنانمان افزودیم.
یک مثال دیگر: اگر سخنان شما پیش از این، نگران دشمن بود، در نماز جمعه همین هفته گذشته، متاسفانه دیدیم و شنیدیم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله: مردم  بود. و این، همان دستاوردی است که در این سی سالگی انقلاب، ما بدان دست یافته‌ایم. یعنی سابقا ما برای دشمن خط و نشان می‌کشیدیم، حالا کارمان به جایی رسیده است که باید برای بخشی از مردم خودمان  خط و نشان می‌کشیم. قبول می‌فرمایید که این روند معکوس، کار را بجایی می‌رساند که در فردای این نظام، جز دشمن، مردمی‌ در کار نباشد.
اردوغان، چندی پیش وارد مجلس ترکیه شد و با شادمانی گفت: در این بحران اقتصادی، کمک از غیب رسید. شادمانی‌اش به طلاهای انتقالی از ایران اشاره داشت که در ترکیه بار انداخته بود و صاحبی نیز نداشت. هنوز که هنوز است نه فردی ادعای مالکیت آن طلاها را داشته است  و نه کشور مبدا  که جمهوری اسلامی ‌ایران باشد.  این خبر و این خنده  کنایه ‌آمیز اردوغان، مدتها دستمایه رسانه‌های ترکیه و جهان بود.
من از این مثال که نمونه‌های فراوانی نیز دارد، این بهره را می‌برم که ما به دست خود، بسیاری از فرصت‌ها را مفت از دست داده‌ایم و برای دیگران فرصت مفت فراهم آورده‌ایم. ما می‌توانستیم امروز دوستان فهیم و فراوانی داشته باشیم که ما را در عبور از بحرانهای در کمین یاری دهند اما اغلب آنان را به شیوه‌ای و تهمتی و رنجی و آسیبی و خراش عاطفی‌ای از خود رانده‌ایم و ناخواسته به صف ناراضیان پیوندشان داده‌ایم.
اکنون به جامعه‌ای و کشوری و نظامی‌ دست یافته‌ایم که به جز استقلال سیاسی، در سایر حوزه‌ها سخت گرفتار است. رشوه و ریا و رابطه و خاصه‌پروری و اعتیاد و بیماری مصرف و بیماری تولید و بیماری اجتماعی و بیماری فرهنگی و بیماری انتظامی‌ گریبانمان را گرفته. شما با نوشته‌های من آشنایید. من از دیرباز بر سر این امهات آوار بوده‌ام و هشدار داده‌ام. بارها گفته و نوشته‌ام  که خدای متعال هرگز رعایت شهدا و زحمت‌های ما در برپایی این انقلاب  را نخواهد کرد و به راحتی آب خوردن ممکن است با پشت کردن به سنت‌های الهی فروبپاشیم و از گردونه توجه عالم  و خدای عالم به دور افتیم.
پدرگرامی‌
اگر سی سال پیش  از شما و ما می‌پرسیدند: برای چه می‌خواهید انقلاب کنید؟ پاسخ می‌دادیم: برای این که مستقل شویم. برای این که به سرافرازی اقتصادی و علمی‌ و انسانی و قضایی دست یابیم. برای این که مردمان دنیا بیایند و خوب‌بودن و خوب‌شدن را از ما بیاموزند. برای این که می‌خواهیم انسان را در کمال انسانیت خود به نمایش بگذاریم. و از این حرفها.
خوب، ما برای رسیدن به این همه خوبی، زحمت کشیدیم و جنگیدیم و جوانان و عاطفه‌های بسیاری را از دست دادیم. امروز لااقل باید به بخشی از آنها رسیده باشیم. تماشای دورنما که نه، یک نمای نزدیک از کشورمان و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی و قضایی و فرهنگی‌اش، و مسئولینی که به راحتی نوشیدن یک شربت گوارا دروغ می‌گویند، و البته یک استقلال سیاسی آشفته– که آمریکا را وانهاده‌ایم و به دام روسیه و چین افتاده‌ایم– و دستیابی علمی ‌هسته‌ای– که اگر زمان شاه بود چه بسا به بیش از این دست می‌یافتیم (نیروگاه هسته‌ای بوشهر و...)– و کوهی از آزمون و خطاهای انباشته شده و دانشگاههای از دست رفته و مردم پریشان و غمزده، به ما می‌گوید که ما نه تنها در رسیدن به آن آرمانهای طلایی شیعی موفق نبوده‌ایم، بلکه از دستیابی به مقدمات یک نهضت انسانی نیز عاجز مانده‌ایم.
می‌دانم که واگویه کردن این آسیب‌ها، روان شما را می‌آزارد. این را از زبان شما بسیار شنیده‌ام. باور کنید مردم ما با همه این غفلت‌ها و ناکامی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها کنار آمده بودند و می‌خواستند با شما و به رهبری شما سنگ‌های پیش پای نظام را بردارند. بهمین دلیل با شکوهی مثل زدنی در انتخابات اخیر شرکت کردند. آنان شرکت نکردند که جامعه را به آشوب بکشند. و یا جامعه را به عقب‌تر بازگردانند. مسلما تصویرشان از آینده، تصویری درخشان از جمهوری اسلامی‌ایران بوده است. هنوز هم هست.  
همه ما و همه مردم، از این انتخابات اخیر چشم اندازی پر از خیر و خوبی  آرزو داشتیم. فکر می‌کردیم اگر نونهال انقلاب در یک یا دوسالگی‌اش آداب معاشرت نمی‌دانست و با ترشرویی انس بیشتری داشت،  در سی سالگی‌اش می‌داند مردم یعنی چه و نحوه معاشرت با مردم یعنی چه. فکر می‌کردیم این حداقل رشد را یافته است.
حوادث بعد از انتخابات، همه معادلات فکری و انسانی ما را بهم زد. رفتاری که تحت امر حضرت‌عالی با مردم شد، رفتار همشان و همطراز زحمت و فهم و همراهی مردم نبود. مردم اگر انتظار داشتند این رفتار را از ماموران خودسر نظام ببینند، در عوض، انتظار این را هم داشتند که رهبرشان، بلافاصله به رسم علی علی‌های مکررش، همچون علی به مددشان بیاید و دادشان بستاند. نه این که مرتب روح و رفتار وحشیانه ماموران را تایید کند و به مردم معترض خودش، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه کند.
به این سخن امام جمعه منصوب خود در مشهد– آقای علم الهدی– توجه کنید که در همین نماز جمعه اخیر افاضه فرموده‌اند: ... ابن ملجم‌ها نمی‌توانند در کشور علی (ع) به دنبال سیاست باشند. بعضی از جریان‌های سیاسی که ادعا دارند: نخبگان باید وارد سیاست شوند، بدانند که اگر ولایت‌پذیر نباشند ولایت‌ستیزند و ولایت‌ستیز یعنی ابن ملجم!
این سخن سست از آن روی توسط این روحانی ترشروی زده می‌شود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی می‌داند و فعالان سیاسی را ابن ملجم. و دراین تحلیل پوک، اصلا هم به این اشاره نمی‌کند که چرا و به چه دلیلی یک رییس جمهور قبل از انتخابات برای یک امام جمعه، یک میلیارد تومان پول می‌فرستد. و به این نیز نمی‌اندیشد که یک چنین فرمولهایی که ما در نظاممان خلق کرده‌ایم، ممکن است فرسنگ‌ها از رویه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفر آنان نیز جای داشته باشد.  
اگر بگویم یکی از آسیب‌هایی که شما خورده‌اید از ناحیه همین مبلغین کم‌خردی است که به اسم جانبداری از شما، و با رفتار غیراسلامی ‌و غیرانسانی‌شان، متاسفانه بذر نفرت از شما را در بین مردم افشاندند، از فرزند خود خواهید رنجید؟ اگر نمی‌رنجید باید بگویم که حضرت شما در مقام فرماندهی کل قوا، در حوادث بعد از انتخابات، با مردم خود، خوب رفتار نکردید. ماموران شما، به سمت مردم تیراندازی کردند و آنان را کشتند و زدند و اموالشان را سوختند وتخریب کردند. متاسفانه سهم شما در این حوادث قابل اغماض نیست. به خصوص که بعد‌ها مکرر فرمودید اهل مجامله نیستید و از مواضع خود عدول نمی‌کنید. ما به دنبال همان حنجره خشماگینی بودیم که بر سر آمریکا فریاد می‌زد، که چه بکند؟ که وارد میدان شود و از مرگ و خلخال و زن یهودی که نه، کشته‌شدن زنان و مردان مسلمان خودش بگوید. نه این که بدون دلجویی از مردم زخم‌خورده، آنان را به تکرار همان رویه‌های خونین هشدار دهد.
من شما را به یک سخن دیرین خودتان ارجاع می‌دهم. پیش از آن بگویم : من خود شخصا نوشته‌هایی دارم که امروز از مراجعه به آنها شرم می‌کنم. اما نوشته‌های بسیاری نیز دارم که هر چه زمان می‌گذرد، بر نورانیت محتوایی آنها افزوده می‌شود. خوشبختانه این سخن شما نیز این‌ گونه است که هرچه زمان بگذرد بر نورانیت آن افزوده می‌شود:
"... مردم اگر متوجه باشند و هوشیار باشند اگر نشانه‌های کبر و غرور و خودخواهی را در زمامداران فورا ببینند و بشناسند و خیرخواهانه اعتراض کنند و اگر احساس کردند که زمامدار درصدد رفع این بیماری نیست در مقابل او تعرض کنند، یقینا آن بیماری علاج خواهد کرد..." این سخنان شخص شماست در سال 1363. می‌بینید درآن سالهای دور انقلاب، چه سخن نورانی‌ای از زبان شما جاری شده است؟ سخنی که هرچه می‌گذرد ما بدان نیاز مفرطی احساس می‌کنیم. سخنی که در گردونه عمل، مطلقا به آن مراجعه نشد.
شما در آن سالها، مسئولیت چندانی نداشتید اما در این سالهای رهبری، کدام مسئولیت است که بدون تایید شما مقبولیت داشته باشد؟ و چرا این سخن، به جان جامعه درنیفتاد؟ و چرا جامعه از نورانیت آن بهره مند نشد؟ پاسخم را خود می‌دانم: در قرآن نیز سراسر نور هست اما آیا به چه میزان در طریقت ما سهم دارد؟ درباره همان سخنان دیرین شما، بگویم که ما هرگز شخص شما را به آن  آفات مورد اشاره متهم نمی‌کنیم اما شما هم در خیرخواهی ما شک نکنید.  
یادم هست که برای تلویزیون، مجموعه‌ای می‌ساختم به اسم "حماسه خمینی". و ناگزیر باید همه آرشیو تصویری ملاقات‌های مردم با حضرت امام را مرور می‌کردم. خودم این مجموعه را طراحی کرده بودم. بسیار نیز خوب بود و تاثیرگزار. در یکی از نوارها به ملاقات امام عزیزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان این ملاقات هم مربوط می‌شود به سال‌های 60-61. یعنی چند سال پس از پیروزی انقلاب؟ دراین ملاقات که مکتوب آن در صحیفه نور هم هست، امام عزیز رسما از مردم، به دلیل این که نتوانسته‌اند با برپایی این نظام به وعده‌های رفاهی و اقتصادی و ... خود عمل کنند، عذرخواهی می‌کنند. این سخنان در شلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولین به آن مراجعه نکرد.
من می‌خواهم در این بخش از نامه‌ام شما را "مالک اشتر" خطاب کنم. تجسم این که شما در برابر حضرت علی ایستاده‌اید و ایشان شما را مالک اشتر خود خطاب می‌کنند چقدر شورانگیزاست؟ حضرت، نامه خود را که قرار است والی و حاکم مصر شوید به دست شما می‌دهند. به راه می‌افتید. در گوشه‌ای خلوت، نامه را می‌گشایید و آن را با دقت مطالعه می‌کنید:
"... اگر مردم  بر تو به ستمگری گمان بردند، عذر خود را علنا با آنان در میان بگذار. و با این عذرخواهی، از بدگمانی مردم کم کن. اگر چنین کردی، خود را به عدالت پرورانده‌ای و با مردم مدارا کرده‌ای. دلیل و عذری که می‌آوری، باعث می‌‌شود  تو به مقصود خودت برسی و مردم هم به حق خودشان دست پیدا  کنند ..."
مردم ما هنوز اقتدار نظام را طالبند و هیچ گزندی را بر جمال او برنمی‌تابند. این عذرخواهی شما می‌تواند آتش خشم مردم را سرد کند. به آنان امید بدهد. آب رفته را به جوی بازگرداند. اما اگر این نشود، و همانگونه که در نماز جمعه اخیر فرمودید، کار به تنگناهای انتظامی‌ بکشد، ما رفته رفته، این باقیمانده مردم را نیز از دست خواهیم داد. و شما نیک‌تر از همه ما می‌دانید: نظامی‌ که مردم نداشته باشد، چه دارد؟ والسلام.
 فرزند کوچک شما
 محمد نوری‌زاد